داستان ازاونجايي شدوع شدكه..........
خيلي عصباني بودگفت اگه منودوست داري ثابت كن
گفتم چجوري؟تيغ وبرداشتوگفت رگتوبزن
گفتم مرگوزندگي دست خداست
گفت منودوست نداري/تيغوبرداشتمورگموزدم
وقتي داشتم توآغوش گرمش جون ميدادم
يواش توگوشم گفت:
اگه دوسم داشتي تنهام نميذاشتي
تنهاودلتنگ...........
وقتي كه ديگرنبود
من به بودنش نيازمندشدم
وقتي كه ديگررفت
من به انتظارآمدنش نشستم
وقتي كه ديگرنميتوانست مرادوست بدارد
من اورادوست داشتم
وقتي اوتمام كرد
من شروع كردم
وقتي كه اوتمام شد
من آغازشدم
چه سخت است تنهامتولدشدن
مثل تنهازندگي كردن است
مثل تنهامردن........
{دكترعلي شريعتي}
حرف دل........
بارآخرمن ورق رابادلم برميزنم
بارديگرحكم كن
امانه بي دل
بادلت حكم كن
هركه دل داردبيندازدوسط
تاكه مادلهايمان راروكنيم
دل كه روي دل بيفتدعشق حكم ميشود
پس به حكم عشق بازي ميكنيم
اين دل من
روكن حالادلت را
دل نداري روكن انديشه ات را
حكم لازم!!!!!!!!!
لحظه ي ديدار......
لححظه ي ديدارنزديك است
بازمن ديوانه ام/ مستم
بازميلرزددلم/دستم
بازگويي درجهان ديگري هستم
هاي!نخراشي به غفلت گونه ام را/تيغ!
نپربشي صفاي زلفكم را/دست!
وآبرويم رانريزي/دل!
اي نخورده مست_
لحظه ي ديدارنزديك است.
زندگي.......
وقتي سرخط مينويسم:زندگي. نيمه نگاهي به آخرخط داشته باشيم
كه كج نرويم!
زيرازندگي يك بوم نقاشي است
كه درآن ازپاك كردن خبري نيست
خيلي عصباني بودگفت اگه منودوست داري ثابت كن
گفتم چجوري؟تيغ وبرداشتوگفت رگتوبزن
گفتم مرگوزندگي دست خداست
گفت منودوست نداري/تيغوبرداشتمورگموزدم
وقتي داشتم توآغوش گرمش جون ميدادم
يواش توگوشم گفت:
اگه دوسم داشتي تنهام نميذاشتي

تنهاودلتنگ...........
وقتي كه ديگرنبود
من به بودنش نيازمندشدم
وقتي كه ديگررفت
من به انتظارآمدنش نشستم
وقتي كه ديگرنميتوانست مرادوست بدارد
من اورادوست داشتم
وقتي اوتمام كرد
من شروع كردم
وقتي كه اوتمام شد
من آغازشدم
چه سخت است تنهامتولدشدن
مثل تنهازندگي كردن است
مثل تنهامردن........
{دكترعلي شريعتي}
حرف دل........
بارآخرمن ورق رابادلم برميزنم
بارديگرحكم كن
امانه بي دل
بادلت حكم كن
هركه دل داردبيندازدوسط
تاكه مادلهايمان راروكنيم
دل كه روي دل بيفتدعشق حكم ميشود
پس به حكم عشق بازي ميكنيم
اين دل من
روكن حالادلت را
دل نداري روكن انديشه ات را
حكم لازم!!!!!!!!!
لحظه ي ديدار......
لححظه ي ديدارنزديك است
بازمن ديوانه ام/ مستم
بازميلرزددلم/دستم
بازگويي درجهان ديگري هستم
هاي!نخراشي به غفلت گونه ام را/تيغ!
نپربشي صفاي زلفكم را/دست!
وآبرويم رانريزي/دل!
اي نخورده مست_
لحظه ي ديدارنزديك است.
زندگي.......
وقتي سرخط مينويسم:زندگي. نيمه نگاهي به آخرخط داشته باشيم
كه كج نرويم!
زيرازندگي يك بوم نقاشي است
كه درآن ازپاك كردن خبري نيست