"بفرماييد شام " كلكسيوني از تناقضات فرهنگي

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
برنامه بفرمایید شام از برنامه های موفق است.!!! موفقیت این برنامه مرهون این تلاش است که توانسته عده زیادی از صفات منفی که ایرانی ها منسوب به آن هستند را در یکجا جمع کند. عموما برنامه هایی از این دست و از این کلاس فکری تا کنون این توانایی را نداشته اند که چنین کلکسیون با ارزشی از صفات قابل تامل ایرانی ها را در یکجا جمع کند. بگذارید لیستی از این صفات با ارزش را با هم بشماریم.
1- کپی برداری ناقص و ناشیانه:اصولا در هر جای دنیا اگر قرار باشد محصولی و یا ایده ای کپی برداری شود به گونه ای که قرار نباشد نامی از صاحب ایده و یا محصول برده شود، معمولا ایده اصلی برداشته می شود و مقداری حاشیه و زواید به آن اضافه می شود تا بر فرض اگر هم کسی مچگیری کرد، طرف حداقل یک صفت را در محصول جدید نام ببرد که در مشابهات ماتقدم آن موجود نباشد. ما ایرانی ها به کپی برداری و تقلب شوربختانه شهره هستیم. بعضی چنان استادانه جعل می کنند که توگویی از اصلش هم بهتر می شود. اما بعضی ها وقتی ناشیانه کپی برداری می کنند. توگویی یادشان می رود اثرات جرم را پاک کنند. بگذارید اینگونه بگویم، این برنامه ایده اصلی را برداشته و قسمت های اصلی آن را حذف کرده و به ساده ترین فرم ممکن آن را ارائه کرده است. مثل اینکه ایده آفتابه (قاروره) را از جایی برداری و لوله و دسته آن را حذف کنی و بعد بخواهی آن را به جای لیوان و یا گلدان عرضه کنی.
2- دورویی:در ایده های مشابه که از ابندا در بی. بی. سی پرایم عرضه شد در مسابقات و یا شوهای تلویزیونی از این دست از افراد خواسته می شد و می شود که نظرات را در جلوی یکدیگر عرضه کنند. در خیلی از برنامه های اریجینال مشابه شاهد بودیم که بسته به سطح و کلاس برنامه کار به دعوی یا فحاشی کشیده می شده . صدای بیپ بیپ صحنه را پر می کرده است. اما این برنامه از اصل متفاوت است. عموما افراد از هم تعریف می کنند، اما وقتی فردای آن روز نظرات آنها را می شنوی دقیقا بر عکس شب قبل است. حالا نمی دانی این منشا دو رویی است، یا فرض کنید طرف شب شام را خورده تا حوالی صبح خوب بوده، اما ناگهان گلاب به روی شما مزاجش به هم ریخته و صفرا و زرداب قاطی کرده و خلاصه نظرش تغییر کرده است.
3- نقش بازی کردن:اغلب افرادی که در برنامه های مشابه اریجینال شرکت می کنند عموما از طبقه لمپن و یا عادی جامعه هستند. اصولا این تیپ برنامه ها مخاطب اصلی خود را در عوام جامعه دنبال می کند و برای همین بیشتر از عوام در آن استفاده می کند. در خیلی از برنامه های مشابه آمریکایی افرادی که در چنین برنامه هایی هستند معمولا تیپ و قیافه داد می زند طرف چه کاره است. فرض مردانی که معمولا در چنین برنامه هایی هستند از اون تیپ هایی هستند که معمولا در مسابقات کشتی نمایشی می بینی. سیبیل های چخماقی و خالکوبی و خلاصه الدنگ هایی هستند در نوع خود. حالا وقتی به این برنامه نگاه می کنی از تیپ و میمیک صورت و ادبیات طرف کاملا معلوم است در چه رنج اجتماعی قرار دارد. می توان این تقسیم بندی را در بین مردان شرکت کننده از مشاغلی مانند مکانیکی، راننده تاکسی، پیشخدمت رستوران تا کمک دست فروشنده مغازه یا یک کارمند جزئ یک شرکت تقسیم بندی کرد. اما وقتی طرف درب را می زند و درب باز می شود؛ تو گویی طرف رو یا از مشت میزش در دانشگاه ورداشتند آورده اند یا از پشت میز ریاست یک شرکت اقتصادی چند ملیتی. طرف هیکل و قیافش داد می زنه که کار یدی می کته، اما وقتی پشت میز می شینه انگار یکی از میلیونر های بازنشسته است که تمام کارها را در زندگی کرده حالا دارد در دوران بازنشستگی وقت می گذراند. حالا بگذریم طرف آداب پشت سفره نشستم غربی را هم نمی داند. شراب را با همان سرعتی بالا می رود که در میدان آزادی و دروازه دولاب آب زرشک را بالا می رفت. گاهی هم حواسش جمع نیست و با دست دندان هایش را تمیز می کند. تو گویی خلال دندان همان چوب کبریتی است که کارخانه فراموش کرده سرش را گوگرد بمالد.
4- میل به نفی گذشته خود، غلبه شرایط جدید بر کلیت فرداصولا آدم ها یا زبانی را بلد هستند و همیشه می توانند آن را درست صحبت کنند، یا در زبانی مشکل دارند و آن را دست و پا شکسته صحبت می کنند. نمی شود آدم گاهی بدون مکث و گفتن ام ام صحبت کند، گاهی هم جوری حرف بزنه که انگار تازه از کلاس آموزش زبان فارسی بیرون آمده است. نکته جالب همین مساله است. افراد زمانی که در جمع در حال دیالوگ با خودشون هستند زبان فارسی رو درست و روان صحبت می کنند، اما زمانی که قرار است هرکدام به صورت انفرادی در جلوی دوربین صحبت کنند توگویی زبان یادشان می رود و مانند فردی که آبا و اجدادش رو ندیده می شوند. به قول رندی نمی شود مزاج آدم توامان هم سهل باشد و هم سخت. (هر چه با لکنت بیشتری فارسی صحبت کنی یعنی زودتر از ایران رفته ای و این نوعی کلاس حساب می شود)
5- میل به فخر فروشی به ضعیف تر از خوددر غالب ایرانی ها تفکری وجود دارد که تمام افرادی که خارج هستند در لب ساحل نشسته اند و دارند حمام آفتاب می گیرند و خلاصه آنور دنیا هتلی است که همه یا دارند می رقصند و یا می آشامند. هفته هم دور روز تعطیل است. برعکس، افرادی که موفق به رفتن نشده اند سرشان کلاه رفته است. خلاصه اینوری ها ضعیف هستند و آنوری ها قوی. آن چیزی که تلویزیون هایی از این دست و البته بسته به میزان سطح و مخاطب دامن می زنند القا و پر رنگ کردن این تفکر است. بعضی مهمان ها سرشار از خاطرات هستند. اینجا بودیم و آنجا بودیم. بعضی حتی اسم خیابان ها و محلات رو غلط تلفظ می کنند. خلاصه برای خیلی موال رفتن در فرنگ هم جزو افتخارات است و ممکن است جزو خاطرات روزمره تعریف کنند. حال بگذریم که اندازه منزل و آشپزخانه نشان از سطح مالی افراد است. خیلی از خانه ها نظیر خانه هایی است که دانشجویان می توانند با کمک هزینه دانشگاه اجاره کنند.قهرمانانی که فخر فروشی آنان ناشی از نبدیل قیمت دلار و پوند به ریال است. اینور هم مردم ریال را به دلار و پوند تبدیل می کنند.
6- محدود بودن دامنه توانایی و تلاش در عدم القای آن (چه به صورت عمودی و افقی)اصولا در ایرانی ها تمایلی است که گویی هر ایرانی مرکز جهان است. حالا بگذریم که مگر می شود یک کره نزدیک به 80 میلیون مرکز داشته باشد. برنامه هایی اریجینال از این دست در شبکه های معروف بسته به سطح و مخاطب قدرت های مختلفی دارند. فرض کنید مجری هایی مانند ریچل ری، مارتا ستیوارت و یا اپرا این قدرت را دارند که افرادی مانند کلینتون ها، گورباچف و یا خیلی از اصحاب علم و هنر را در برنامه خود دعوت کنند. من اسم این را قدرت عمودی می گذارم. در سطح افقی هم بسته به نوع برنامه و سبک و سیاق آن می توانند طیف های گسترده تری را در بر بگیرند. می توانند طبقات مختلف اجتماعی را به جلوی دروبین آورند. اما این برنامه اصولا قادر به چنین مطلبی نیست. فکر می کنم دلیل اصلی آن به 5 نکته قبلی باز می گردد. ماهیت چنین کپی برداری بدان دیکته می کند که محدود به همان طیفی باشد که نماینده آن است. برای همین برنامه ویژه آن چنان که در نوع اوریجینال مطرح است، تفاوتی با برنامه معمول خود ندارد. کمبود افراد باعث می شود که مهمان های ویژه خود مجری ها باشند.
7- تلفیق های ناشیانه و فقدان هویتمشکلی که ایرانیان مهاجر از طبقات پائین اجتماعی با آن دست و پنجه نرم می کنند فقدان هویت اجتماعی است. این طبقه چون صرفا از نظر اقتصادی مصرف کننده است، نه قادر است جذب فرهنگ جدید شود و یا فرهنگ جدید را به خود جذب کند، از خرده فرهنگی هم می آید که از آن فرار کرده است. این فقر فرهنگی سبب می شود تولید فرهنگی کند که قابل انطباق بر خیلی از هنجار ها و نرم های رفتاری نیست. نه با معیار های قدیم خود می تواند آنها را توجیه کند و نه از نظر فرهنگ جدید قابل هضم هستند. می توان از ماچ کردن های تصنعی و نوع خوردن به اصطلاح برنامه درینک شروع کرد و تا به مدل حرف زدن و راه رفتن و خیلی چیزهای دیگر این بحث را تعمیم داد. به عنوان نمونه، این فقر فرهنگی را می توان در طبقه ای که عنوان هنرمند پاپ ایرانی بر خود می گذارند به وضوح دید. (به خاطر داشته باشیم بانوان غربی، آنهایی که از طبقات معمول هستند خیلی در بند قیافه، آرایش و عمل های زیبایی نیستند. طرف فست فود رو می خوره براش سایز باسن و شکم هم مهم نیست). در یکی از این برنامه ها خانمی از نابغه بودن دخترهایش صحبت می کرد. خلاصه برای گرم تر شدن برنامه دو دخترش هم در بفرمایید شام حضور داشتند. اولی که کوچک تر بود چند بیت شعر از آهنگ مامامیا فکر می کنم گروه آبا رو زمزمه کرد. دومی هم به زور چند صفحه اول کتاب بیر را با سینتی- سایزر زد. به یاد داشته باشید اینها در جوامعی زندگی می کنند که یا مردم از 4 سالگی یک ساز زده اند و در هر خانه یک سازی موجود است و فرض کنید هر فردی قادر است بعد از شام یک قطعه بنوازد، یا از کودکی در بین این اسم گروه های راک و پاپ بزرگ شده اند. ممکن است برای یک خرده فرهنگ افتخار باشد کودکی دست و پا شکسته صفحه 10 کتاب بیر رو بزنه و یا چند بیت شعر از یک گروه موسیقی زمزمه کند و یا با آهنگ های بیتلز برقصد، اما این برای این جامعه خیلی عادی و پیش پا افتاده است. برای همین است که اغلب ایرانی ها مهاجر از طبقه پایین، در آن واحد موش- گرگ هستند. زمانی که در همین برنامه طرف می رود از سوپر محل که خارجی است خرید کند عین موش می ماند. اما وقتی همین فرد در جلوی دوربین قرار می گیرد تا به زبان فارسی برای هموطن خود صحبت کند گرگی می شود. دقیقا این به همین ساختاری بر می گردد که ذکر کردم. این افراد در فرهنگ جدید موش هایی هستند که به چشم نمی آیند، اگر قرار بر شکار آنها نباشد. گاهی هم نقش این موش و گرگ اشتباه می شود. یادم است یکی از مهمان وقتی زمان شام مقداری سرش گرم بود، جمله ای گفت که باید به حساب مستی و راستی گذارد. "... افرادی که داخل ایران هستند فکر نکنند اینجا خیلی به ما خوش می گذرد، ما هم کلی بدبختی داریم. از صبح تا شب مثل سگ دنبال یک لقمه نان هستیم"این دقیقا روح حرفی است که قصد اشاره به آن را داشتم. نکته جالب در این بین سرگردانی خود این افراد در این شبه فرهنگ تولیدی است. بهتر می دانیم که در غرب رابطه بین مردان و فرض کنید زنان شوهر دار با روابطی که در جامعه ماست تفاوت دارد. شاید دلیل اصلی کمرنگ تر بودن انگیزه های صرفا جنسی در آن سرزمین ها باشد. شما ممکن است خیلی راحت بتوانید با همسر دوستتان دست دهید، او را ببوسید، صحبت کنید و یا قدم بزنید، بدون اینکه کسی تصور کند شما قصد سوعی دارید.اما آنچه در این برنامه روایت می شود حکایت غریبی است. از یک طرف همسر دوست شما نوع لباس پوشیدن، غذا خوردن و صحبت کردنش مانند آن نیست که فرض کنید در سابق بوده و مادر و مادر بزرگش آنچنان بوده اند، از طرف دیگر می توان اضطراب را در چهره هم گروهی مرد او که اتفاقا آدمی پررو هم هست دید. توگویی با اینکه در انگلستان زندگی می کنند هنوز تکلیف مشخص نیست. هنوز نگران حلقه زنجیر سنتی است که در گردن آنهاست. با اینکه حتی در جلوی دوربین نشسته اند از دست دادن با هم می ترسند. خیلی توی صورت آن زن نمی تواند نگاه کند. تکلیف آن زن هم مشخص نیست. زمانی که دست می دهد زود دست خود را جمع می کند. موقع شام خوردن در چشم میزبان زیاد نگاه نمی کند و ...
.
8- میل به خودنماییکافی است تعداد پلن های انفرادی آن را ببینید. چندین مرتبه فردی به صورت شخصی صحبت می کند. گاهی آدم فکر می کند فردی که صحبت می کند قاعدتا باید یک سلبریتی باشد.در صورتی که اگر زندگی روزمره او هم به برنامه ضمیمه شود خلاف این است.
 

Similar threads

بالا