.......................: بزرگترین اشتباهات دنیا :......................

-HAMID-

عضو جدید

با سلام

تو این تاپیک قصد دارم بزرگترین اشتاباهات دنیا رو براتون بنویسم

امیدوارم لذت ببرین

فقط من واسه این متنا زحمت کشیدم و اکثره قسمتارو نوشتم
پس خواهشا تشکر فراموش نشود
 

-HAMID-

عضو جدید
نانوایی که لندن را به آتش کشاند

در شب 2 سپتامبر سال 1666 میلادی جان فارینور نانوای چرلز دوم بعد از گذارندن روزی طولانی به خانه اش در طبقه ی بالای نانوایی رفت اما وی تنور را درست خاموش نکرده بود واین کار مو جب آتش سوزی عظیم لندن شد آتش سوزی به سرعت در خیابان پادینگ لین در نزدیكی پل لندن گسترش می یابد. خانه ها كه با چوب های رزین دار ساخته شده بودند ، موجب افزایش دامنه آتش سوزی می شوند
پیپس در بعد از ظهر خبر را به دربار رساند و تا اون موقع هیچکس به شاه خبر را نرسانده بود چون آتش سوزی در این محله عای بود وشخص مهمی در آن زندگی نمیکرد
بلادورث موضوع را چندان مهم تلقی نمی كند و دلیلی نمی بیند وضعیت فوق العاده اعلام كرده و تقاضای نیروهای امدادی بیشتری نماید بنابراین محل را ترك نموده و امدادگران به تلاش خود ادامه می دهند
اما دامنه آتش به انبارهای كتان و رزین خیابان تایمز استریت در حاشیه رودخانه تایمز گسترش می یابد
با آتش گرفتن انبارها ، حریق غیرقابل مهار شده و سراسر منطقه حاشیه رودخانه تایمز را در برمی گیرد
از امدادگران هیچ كاری ساخته نبود. چارلز دوم پادشاه انگلستان با سربازان ارتش به كمك امدادگران می شتابد
سربازان كوچه به كوچه ، خانه ها را منفجر می كردند تا بهتر بتوان از گسترش آتش جلوگیری كرده و آن را خاموش كنند.
آتش سوزی تا چها رشنبه تقریبا مهار شد ولی هفته ها لندن بدون آتش سوخت.6 ماه بعد زیرزمینها همچنان می سوختند
در این آتش سوزی ده هزار خانه و 100 كلیسا طعمه شعله های آتش می شوند
كلیسای جامع سن پل كه پایه های آن سوخته بود زیر فشار وزن گنبدش فرو می ریزد
در این آتش سوزی حدود 100000 نفر بی خانمان می شوند و بخش اعظم شهر از بین می رود كه باید دوباره بازسازی شود
نکته جالب اینکه فقط 8 نفر کشته شدند چون مردم فرصت فرار داشتند
اما لندن در آن دوره از این اقبال برخوردار بود كه پادشاهی انگلستان به لطف رونق تجارت دریایی ثروتمند بود. بازسازی شهر به سرعت و به شیوه فوق العاده ای انجام می شود.
در آن زمان انگلستان تنها كشور سلطنتی اروپایی بود كه در راه دمكراسی گام برمی داشت و پادشاه باید نظر عمومی مردم را در نظر می گرفت
چارلز دوم مسوولیت بازسازی لندن را به سر كریستوفر ورن آرشیتكت مشهور آن روزگار محول می كند و از او می خواهد كلیسای جامع سن پل را دوباره بنا كرده و در خیابان پودینگ لین نقطه آغاز این آتش سوزی یك ستون را به عنوان بنای یادبود احداث كند
 

-HAMID-

عضو جدید


بیماری که 40 سال در بستر ماند به خاطر سرماخورگی! 

دکتر محلی لز خانم 74 ساله ای که به علت بیماری بستری شده بود عیادت کرد.او متوجه شد دکتری که قبل از وی دکتر آن خانمبوده به وی دستور داده که به علت ابتلا به سرماخوردگی در بستر خود بماندوبه او گفته بود تا زمانی که خودش برنگشته است در بستر بماند.و دکتر فراموش کرد بگردد!
در عرض چند روز حال آن خانم مجرد 34 ساله خوب شد.ولی او در رختخواب خود باقی ماندو منتظر عیادت دکترش شد چند هفته گذش ولی خبری از دکتر نشد.تا این زمان بیمار متوجه شد در رختخواب ماندن بسیار لذت بخش است و حاضر نشد از جایش تکان بخورد.
از آن به بعد اعضای خانواده از او مراقبت کردند زمانی دکتر محلی او را دید حتی اگر میخواست هم نمیتوانست از تخت پایین بیاید او به شدت چاق شده بود.
دکتر این مسئله را به مجلات پزشکی انگلستان گزارش داد ولی اسم زن را فاش نکرد.
چند ماه طول کشید تا سرانجام اون خانم با تشویق از بستر خود خارج شودو او با خوشحالی 3 سال پر از فعالیت را قبل از مرگش در 77 سالگی روی پای خود ایستاد.
 

-HAMID-

عضو جدید
قوانین احمقانه ی جهان (که اغلب اجرا نمیشود ولی دانستنش خالی از لطف نیست)

این قوانین به علت فراموشکاری قانون گذاران باقی ماند یا اگر هم حذف شده روزگاری وجود داشته بعضیاش باور نکردنیه


کسی که در گرینی نیویورک بادام زمینی بخورد و در کنسرت عقب عقب را برود با خطر اعدام روبروست
حمل لوازم ماهیگیری در گورستانی در مانسی در ایالت ایندیانا غیر قانونی است
در ممفیس تنسی یک زن در صورتی میتواند رانندگی کند که مردی با در دست گرفتن پرچمی قرمز جلوی ماشینش راه برورد
در اوکلاهاما گرفتن ماهی در مستی غیر قانونی است
در کرک لند قانون پرواز زنبورهابر فراز شهر را منع میکند
در پنسیلویا قنادیها نباید نان شیرینی گردو حلقه ای بفروشند
در لکسینگتن در کنتاکی گذاشتن قیف ستنی در جیب ممنوع است
در اورگان به دختران حق قهوه خوردن در بعد از ظهر داده نمیشود
در ماساچوست فروختن قهوه به کودکان ممنوع است
در واترلو سلمانی ها مجاز نیستند از ساعت 7 صبح تا 7 بعد از ظهر پیاز بخورند.
و احمقانه ترین برای پرداخت نکردن حقوق یکشنبه ی پلیس ها و آتش نشان ها متخصصین حقوق کار تصمیم گرفتند یکشنیه را حذف کنند
:biggrin::biggrin:
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخاطر تیتر اومدیم تو این تاپیک اطلاعاتمون بیشتر شه دوست عزیز
40 سال خوابیدن یه نفر رو تخت یا آتش گرفتن بخشی از یک شهر بزرگترین اشتباه در دنیا نمیشه
اشتباهات خیلی بزرگتری هم هست که متلها رو دگرگرون کرده، مثل اشتباه یک شاه یا فرمانروا یا اشتباه در انقلابهای مردمی یا اشتباه سربازان بیشماری که ندونستن واسه چه هدف اشتباهی مردن یا قانونی اشتباه که عده بسیاری رو تحت تاثیر قرارداده یا چشم پوشی سازمان ملل از جنایات و نسل کشیهای عظیم چند صد هزار نفری و ...
اگه واقعا بزرگترین اشتباهات دنیا رو بگید ممنون میشیم
 

-HAMID-

عضو جدید

سلام نماد استرالیا و سیدنی که یادتون هست
اگه دوس دارین بدونین این ساخت ایم سالن چه بلایی سر استرالییا یه ها آورده و چه خونو دل هایی!خوردن این مطبو بخونین

هزینه های ساخت سالن اپرای سیدنی

سالن اپرای سیدنی (Sydney) در استرالیا بسیار پر اهمیت است. این سالن عمارتی زیبا، بلند و صدف مانند است که روی پیش رفتگی ای در آب قرار دارد و با بندر با شکوه شهر بسیار هماهنگی دارد.

طرفداران این سالن عقیده دارند که این بنا ارزش خرج هر پنی از 5 میلیون پوندی را که هزینه ی تخمینی ساخت آن بود را دارد. اما اینان تخمین قیمت را کمی پایین تر از هزینه واقعی آن می گویند، هزینه واقعی آن 55 میلیون پوند (امروز هر پوند کم و بیش 1800 تومان است) بود. زیرا سالن اپرای سیدنی نه تنها بزرگترین ساختمان مدرن در دنیا است بلکه ساختن آن گرانترین، دشوارترین کار از آب در آمد.

طراحی این سالن با کشیدن طرح های ناهماهنگ آغاز شد، این طرح ها را «جورن اوتزون» آرشیتکت دانمارکی در اوریل دهه ی 1950 کشید. او در حالیکه به قصر السینور، محلی که فیلم «هاملت» در آنجا تهیه می شد، خیره شده بود به این ایده دســت یافت. اوتزون طرح های خود را زمانی ارائه داد که دولت «نیو ولز جنوبی» مســابقه ای بین المللی برای بهترین طرح به منظور ارائه پرستیژ فرهنگی برگزار کرد. او در این مسابقه پیروز شد و به استرالیا رفت تا کار خود را شروع کند. این کار سرانجام در مارس 1959 آغاز شد.

مدت زیادی نگذشت که ارشیتکت دانمارکی«اوتزون» فهمید، ایده ی وی در عین اینکه بسیار عالی است، عملی نیست چرا که این آرشیتکت برای شروع کار برنامه ریزی کرده بود از بتون محکم ده صدف بزرگ برای سقف بسازد ولی از آنجاییکه ارتفاع آنها بیش از 200 پا (هر پا 32 سانتی متر است) بود، صدف ها را می بایست با طاق های بسیار محکم تقویت کنند. طراحی مجدد سقف باعث شد که سنگین ترین سقف در دنیا ساخته شود، وزن آن بدون در نظر گرفتن یک میلیون سفال که روی آن قرار می گرفت 26000 تن بود.

همانطور که هزینه ها بالا می رفت، فشار خون رهبران نیو ولز جنوبی نیز بالا می رفت، آنها قرعه کشی های زیادی با جایزه های بسیار نفیس ترتیب دادند تا بدین وسیله بتوانند صورت حساب های صدف سفید خود را بپردازند. طرح ها طوری بود که محل تماشاچیان از نظر اندازه و تعداد صندلی ها با سالن های اپرای دیگر تفاوت داشت. در این بنا دیوارهای زیادی ساخته و سپس خراب شد تا کارگران بتوانند وسایل خود را از یک قسمت ساختمان به قسمت دیگر آن ببرند.

به «دیوید هیو» وزیر کار وقت دستور داده شد تا تمام وقت خود را صرف پروژه ی سالن اپرا نماید. وی و آرشیتکت به سختی و در ملاء عام با هم مشاجره کردند. اوتزون در برابر تغییراتی که هیو به اصرار می خواست انجام دهد، مقاومت می کرد و ادعا داشت که وزیر، کاری را که تقریبا تمام شده است خراب می کند. وی اظهار داشت که هیو بیش از 15 میلیون پوند را حیف و میل کرده است و با خراب کردن و دوباره ساختن بخش هایی از بنا 2 یا 3 سال کار را عقب انداخته است. هیو در پاسخ می گفت که اوتزون ساختمان را به صورت یک سمفونی توصیف کرده و اگر او کار خودش را کرده بود این بنا به صورت یک سمفونی ناتمام باقی می ماند.

در سال 1966 اوتزون از استرالیا رفت، او شکایت کرد که مسئول هیچیک از محاسبه های اولیه که پروژه بر اساس آنها آغاز شده نیست و اظهار داشت که این محاسبه هاهمیشه غیر واقعی بوده اند.

گروهی از مهندسان استرالیایی پروژه را ادامه دادند. آنها می بایست با مشکلات داخل ساختمان دست به گریبان شوند. مساحت داخل بنا چهار و نیم هکتار بود که می بایست یک سالن اپرا و باله، یک سالن کنسرت، یک سالن ضبط، یک سینما و رستوران های بزرگ و چندین دستشوئی را در خود جای دهد.

زمانی که به کمسیون پخش استرالیا اجازه داده شد تا بزرگترین سالن را که از ابتدا به اپرا اختصاص داده شده بود اداره کند، سرنوشت سالن اپرا مشخص شد. بنابراین برنامه های اپرا و باله در سالن کوچکتری که فقط گنجایش 1500 نفر را داشت به اجرا در می آمدند. همانطور که تاریخ افتتاح نزدیک می شد، مشکلات بیشتری پیش می آمد. اصلا برای پارکینگ فکری نشده بود و دیگر زمان درست کردن پارکینگ دیر شده بود. طرح ها برای ساختن یک پارکینگ زیر زمینی زیر پارکی عمومی نزدیک ساختمان کنار گذاشته شد، زیرا کارگران قبول نکردند 2 درخت قدیمی را که در طرف تاریخی پارک قرار داشت قطع کنند، جایی که اولین رقص بومی، بومیان برای مهاجرین انگلیسی در سال 1811 اجرا شده بود. از آنجاییکه اعضای ارکستر سمفونیک سیدنی جایی برای پارک اتومبیل شان نداشتند، تهدید کردند که برنامه ی خود را اجرا نخواهند کرد چرا که دوست ندارند آلات موسیقی خود را شب در خیابان ها حمل کنند در حالیکه لباس شب پوشیده اند.

آنها همچنین گفتند که چگونه می شود انتظار داشت 75 نوازنده در مکانی بنشینند که فقط گنجایش 60 نوازنده را دارد.

شرکت باله اعتراض کرد که امکانات بیرون از صحنه بسیار خنده دار است. فقدان فضایی در کنار صحنه ی اپرا به این معنی بود که اگر یک بالرین می پرید، به دیواری آجری می خورد.

مدیران مطمئن نبودند که برنامه ها سر ساعت اجرا شوند. آنها می گفتند از آنجاییکه راه های ورودی هنوز تمام نشده اند، تماشاچیان دوراندیش که به جای ماشین خود با تاکسی آمده اند هرگز نخواهند توانست از دست اندازهای خیابان رد شوند و در حالیکه بعد از عبور از چاله ها با پای پیاده، گل آلود شده اند به اپرا خواهند رسید.

اکثر هنرمنــدان از نبود امکانات برای تمرین و فقدان اتاق های تعویض لباس شکایت می کردند، آنها حتی از توالت ها نیز شکایت کردند، بنا به گفته ی آنها، توالت ها یا کار نمی کردند و یا تا روی آن می نشسـتند واژگون می شدند. ولی آخرین تعمیرات هم صورت گرفت.

ملکه در اکتبر 1973 سالن اپرای سیدنی را افتتاح کرد. دوستداران اپرا و کنسرت از سراسر استرالیا همراه با اشخاص برجسته و میهمانانی از سراسر دنیا دعوت شده بودند.

مهمانان آن شب در حالی از تالار اپرا خارج می شدند که این ایده ی جنجال برانگیز را علی رغم تمام مشکلات سرانجام با موفقیت به اتمام رسیده بود ستایش می کردند و کاملا معلوم بود تحت تاثیر قرار گرفته اند.

ولی در آن شب مهتابی و زیبا در سال 1973 یک صدا به گوش نرسید، دولت نیو ولز جنوبی برای نشان دادن حسن نیت خود، جورن اوتزون را هم دعوت کرده بود ولی او دعوت را نپذیرفت و در مراسم افتتاح آن شرکت نکرد.
 

-HAMID-

عضو جدید
سلام
این یکی از اشتباهات نازی هاست که تاثیر بسزایی در شکست اون ها در جنگ داشت حتما بخونیدش

سیاست وینستون چرچیل و جنازه ای که مسیر جنگ را عوض کرد !

جسدی که ماهیگیر اسپانیایی در ساحل «هوئلوا Huelva» با تور خود گرفته بود بسیار عادی بود. زیرا آن زمان (آوریل 1973) جنگ جهانی دوم باعث شده بود که اجساد زیادی از هواپیماهای سقوط کرده و کشتی های غرق شده در آب های اقیانوس اطلس شناور شوند.

ولی این جسد با جسدهای دیگر فرق داشت، چون جسد مردی بود که هرگز وجود خارجی نداشت و تعداد زیادی از سربازان متحدین هنوز به خاطر روشی که او آلمانی ها را فریب داد، زنده هستند.

چیزی از بیرون راندن نازی ها از شمال افریقا توسط متحدین نگذشته بود و بنابر گفته های «وینستون چرچیل»: همه کس به جز یک احمق می داند سیسیل حتما هدف آینده متحدین است. متحدین به نحوی هیتلر را فریب دهند تا او طور دیگری فکر کند.
راه حلی که در بخش بسیار محرمانه نیروی دریایی انگلیس طراحی شد کاملا زیرکانه و حساب شده بود.

نقشه این بود:

اسنادی را که آلمانی ها هرگز تصورش را نمی کردند به دست بیاورند، به دست آنها بیفتد و این کار باید به روشی صورت پذیرد که آنها مشکوک به توطئه نشوند…

قرار شد قاصدی که برای رهبران متحدین پیروز دستوراتی را حمل می کرد و به افریقای جنوبی می رفت هواپیمایش سقوط و همه اسنادش در آب های اسپانیا غرق شود. دولت اسپانیا ظاهراً بی طرف بود ولی دوستان آلمانی بسیار نیرومندی داشت و جاسوسان آلمانی در آن کشور آنقدر زیاد بودند که متحدین اطمینان داشتند هر نوع سند انگلیسی فورا به آلمان می رسد.

یک سقوط واقعی هواپیما غیر ضروری بود زیرا از هواپیماهایی که در دریا سقوط می کردند، اغلب چیزی روی سطح آب باقی نمی ماند، قرار شد جسد را از یک زیر دریایی در خارج از سواحل اسپانیا بر آب بیاندازند.

به دست آوردن اسناد تقلبی بسیار آسان بود، ابتدا ژنرال «سر آرچیبالد نای» ستاد همگانی سلطنتی به ژنرال «الکساندر» فرمانده ارتش هشتم نامه ای نوشت و نقشه ی حمله به خلیج «اراکسوس» در یونان را در آن نامه مطرح کرد. سپس آدمیرال «لرد لوئیس مونت باتن» به ژنرال «آیزنهاور» فرمانده ی کل در آفریقای شمالی و «سر اندروکانینگهم» آدمیرال ناوگان، نامه ای نوشت و در آن درباره ی ساردین هایی که باعث می شد نازی ها به یاد «ساردینیا» بیفتند شوخی کرد. مونت باتن همچنین در نامه اش قاصد را به عنوان عضو قابل اعتماد ستادش در عملیات مشترک معرفی کرد.

ولی مشکل اصلی پیدا کردن یک قاصد مرده بود. ظاهر جسد بایست طوری باشد که آلمانی ها هویت او را باور کنند. بنابراین قرار شد که جسد باید متعلق به مردی 30 ساله باشد و ظاهرش طوری باشد که نشان دهد قربانیِ سقوط هواپیما در دریا است.

سرانجام جسد مردی به همان سن پیدا شد، او بر اثر ابتلا به ذات الریه درگذشته بود. پدر و مادر او به این شرط که تششیع جنازه کاملی برای پسرشان برگزار شود و اینکه هویت واقعی او هرگز فاش نشود، قبول کردند از جسد پسرشان استفاده شود.

بنابراین نیروی دریایی شروع به خلق هویت جدید برای آن مردِ مرده کردند، آنها از او دریانوردی سلطنتی ساخته و او را کاپیتان «ویلیام مارتین» نام نهادند. زیرا در نیروی دریایی چندین نفر با نام خانوادگی مارتین بودند. آنها نام او را در پست افراد نیروی دریایی قرار دادند و محل تولد او را کاردیف و سال تولدش 1907 تعیین شد. برایش کارت شناسایی شماره ی 148228 صادر شد و برای توجیه نو بودن کارت، دست نویسی زیر کارت نوشتند: به جای کارت شناسایی شماره ی 9650 که مفقود شده، صادر شده است.

آنها در کیف پولش یک اسکناس 5 پوندی و 3 اسکناس 1 پوندی گذاشتند. در جیب های شلوارش پول خُرد، یک بسته سیگار، یک قوطی کبریت، ته یک مداد، 2 بلیت استفاده شده ی اتوبوس و یک دسته کلید، رسید پرداخت شش شب اقامت در کلوپ دریایی و نظامی «پیکادلی» لندن و 2 بلیط تأتر قرار دادند.

برای اینکه به زندگی خصوصی سرگرد مارتین (مردِ مرده) نیز رنگ بدهند، یکی از دختران نیروی دریایی به عنوان نامزدش 2 نامه برای او نوشت، این دو نامه همراه عکس آن دختر و فاکتور 53 پوندی برای خرید حلقه ی نامزدی را نیز در جیب هایش گذاشتند. همچنین نامه ای از پدرش که از ولز شمالی نوشته شده بود و در آن خبر نامزدی پسرش با حرارت کمتری ذکر شده بود را نیز در جیبش قرار دادند.

آخرین مدارکی که همراه او گذاشتند، نامه ای از بانک «لوید» بود که خواستار رسیدگی سریع به چک بی محلی به مبلغ 79 پوند بود و یادداشتی از طرف شرکت وکلا که درباره ی منظم کردن وصیت نامه اش نوشته شده بود.

اکنون همه چیز برای تحویل دادن قاصد مرده به آلمانی ها آماده بود. جسد را از سردخانه بیرون آوردند، به آن اونیفورم پوشاندند و به یک جلیقه نجات مجهزش کردند.

اموال شخصی او بسته بندی شده و اسناد رسمی اش که در یک کیف دستی گذاشته شده بود به کمرش بسته شد. سپس او را در کانتینری که پر از یخ خشک بود گذاشتند و 2 نفر همراه با جسد سفر طولانی شبانه ی خود را به طرف گریناک اسکاتلند آغاز کردند. زیردریایی «سراف» در آنجا منتظر تحویل گرفتن جسد برای بردن به «مالتا» بود.

در این مرحله، فقط فرمانده ی زیر دریایی از این عملیات سـری با خبر بود، زمانی که جعبه بزرگ به روی عرشه ی زیر دریایی آورده شد، به خدمه گفتند که در آن یک راهنمای شناور مخصوص برای کنترل وضع هوا قرار دارد که می بایست بدون اطلاع اسپانیایی ها از وجود چنین وسیله ای در آب های این کشور گذاشته شود.

بعد از 10 روز زیر آب ماندن، زیردریایی سراف در 30 آوریل ساعت 4:30 بامداد در نزدیکی سواحل جنوبی اسپانیا به سطح آب آمد. همانطور که افسرهای منتخب که ماهیت واقعی بار در آخرین دقایق به آنها گفته شده بود، جعبه را روی عرشه می آوردند، مه به تدریج روی دریا را می پوشاند. آنها سرگرد مارتین را بیرون آورده جلیقه ساخت غرب اورا باد کرده و وی را به آرامی در 2 کیلومتری دهانه ی رودخانه ی «هوئلوا» به آب انداختند. یک قایق
لاستیکی با پارو نیز همراه او به آب انداخته شد تا نشانگر سقوط هواپیما باشد.

نقشه بهتر از این عملی نمی شد. ماهیگیر اسپانیایی همان روز آنچه را که در دریا پیدا کرده بود به پلیس اطلاع داد و جسد به یک گشت دریایی اسپانیا تحویل داده شد. اخبار این حادثه همراه با اموال شخصی سرگرد به سرعت به سفارت انگلستان در مادرید رسید ولی درباره ی اسناد هیچ خبری گفته نشد.

این مدارک در 13 مه پس داده شد ولی قبل از آن از لندن درخواست رسمی هشدار دهنده ای برای بازپس گرفتن آنها رسیده بود ولی جاسوسان نازی تا رسیدن آن کار خود را انجام داده بودند. آزمایش های عملی ثابت کرد که پاکت ها را باز کرده بودند.

بعد از جنگ، اسناد مصادره شده نازی ها نشان داد که افراد عالی رتبه آن نامه ها را خوانده اند. آن نامه ها حتی هیتلر را متقاعد کرده بود که متحدین به یونان و ساردینیا حمله خواهند کرد.

فرماندهی عالی آلمان، نیروهای آماده ی خود را پخش کرد تا مهاجمین را غافلگیر کنند، ولی زمانی که متحدیدن به سیسیل حمله کردند در انجا فقط با یک گردان ایتالیایی و 2 گردان آلمانی روبرو شدند این آلمانی ها بودند که غافلگیر شده بودند.

حمله بسیار موفقیت آمیز بود زیرا خسارات وارده در سواحل از آن چیزی که انتظار می رفت کمتر بود و از طریق ایتالیا راهی به اروپا باز شده بود.

قهرمان آن مردی بود که درباره ی آن هیچ چیز نمی دانست. مردی که هرگز وجود نداشت، مردی که با تشریفات کامل نظامی توسط همان مردی که بدون اطلاع خودش کمک کرده بود تا هیتلر را گول بزند، در هوئلوا به خاک سپرده شد.
 
بالا