[h=2]بیزار باش از معشوقی که ...[/h] بیزار باش از معشوقی که
اسم هرزگی هایش را بگذارد "آزادی"
اسم نگرانی هایت را بگذارد
"گیر دادن"
و برای بی تفاوتی هایش
"اعتماد داشتن به تو" را بهانه کند ...
ایـــن لحظه هــا
تنــــم یــه آغــوش گرم می خواهــــد با طـــعم عشــق نه هوس ایــن لحظـــه هــا لبــانم رطوبــت لبــهایی را می خواهـــد با طعم محبت نه شهوت این لحظــه ها گیسوانـــم نوازش دستی را می خواهــد با طعم ناز نه نیـــاز این لحظـــه ها تنی می خواهم که روحــــم را ارضـــا کند نه جســـمم را
بگذارید سر خسته اش را بر شانه شما بگذارد
موهایش را نوازش کنید
پیشانی اش را ببوسید
قربان صدقه اش بروید
مادر را می گویم !
گاهی هم برای مادر ، مادری کنید...
دیگر دوستت نخواهم داشت،هرگز...
از امروز که تمام ترس هایم را به حقیقت تبدیل کردی
از امروز که دلت از من و دلتنگیم برید
از امروز که نگاهم میکردی و چشمانت مال من نبود....کنارم بودی و از من دور بودی....
بودی و بودنت را دریغم کردی
وتنها پاسخ تو به التماس چشمانم لبخندی تلخ بود
میخندیدی...به پیروزیت...به حماقتم...به شکستنم
از امروز که تنها حرف بین ما پرسیدن علت ناراحتیم بود
میدانستی و میپرسیدی
میپرسیدی و میخندیدی
و من.....سکوت کردم تا بیش از این نبازم
دیگر دوستت نخواهم داشت....هرگز.
کاش میشد اینها فقط نوشته های خط خطی ام نبودند
کاش میشد فریادشان میزدم تا همه بشنوند که دیگر....
کاش میدیدی....میخواندی...
[h=2]می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد... !!![/h] [FONT=georgia,times new roman,times,serif]باورت بشود یا نه !؟[/FONT] [FONT=georgia,times new roman,times,serif]روزی می رسد ....
که دلت برای هیچ کس ؛
به اندازه ی من تنگ نخواهد شد !
برای نگاه کردنم ؛
... [/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif]خندیدنم ،
اذیت کردنم ...
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی !
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود ، [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد... !!!
[h=2]مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام ...[/h] مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم...
میخـــواهی بخـــوان...
میخـــواهـی نخـــوان...
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم...
اگــــر خـوانـدی !!!!!!!!
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام ...
نــــــه بـرای " او "...
دنیا کوچک تر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف.
آنچه به جا می ماند
رد پایی است
و خاطره ای که هر از گاه
پس می زند مثل نسیم سحر
پرده های اتاق ات را...!
لبخند بزن بگذار
قلب بیقرارم ارام گیرد
بگذار بهانه بماند این اشکها در چشمانم
بگذار
فقط بگذار گاهی
بی هوا بدون اینکه حواست باشد
در گوشت ارام بگویم
دوستت دارم