برای تو می نویسم
- شروع کننده موضوع hilari
- تاریخ شروع
- وضعیت
یک برگ دیگر از تقـــویـــم عمــــــرمــ را پاره می کنم
امــــروز هم گذشت
با مرور خـــــــــــاطــــــــرات دیروز
با غــــــم نبـــــــودنت
..
و سکـــوتی سنگین
و من شتـــــابــــــان در پی زمان بی هدف
فقط میـــــــــرومــ
..
فقط میــــدومــ
یاسها هم مثل من خستــــــه انــــد از خزان و سرما
گـــرمــی مهـــر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهــــــــــــانــه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهـــــــــــایــی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تــــــــو نیستــــی
فقط صــدایـــی مبهـــــم
و مـــن بــــــاز فـــــــــــــرو میـــــریـــــزمــ
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خودت باش،
كسي هم خوشش نيومد
نيومد كه نيومد![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ايـنـجــا مــجـسـمـه ســازي نـيـســت . . .!![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خودت باش،
كسي هم خوشش نيومد
نيومد كه نيومد!
ايـنـجــا مــجـسـمـه ســازي نـيـســت . . .!!
با خود عهــــــد کرده بودم
دیگر تـــو را همنـشین دلتنـــگی هایم نکنم
و برایت تنهـــا از خنـــده و شـــــوق بگویم
دیگر تـــو را همنـشین دلتنـــگی هایم نکنم
و برایت تنهـــا از خنـــده و شـــــوق بگویم
امــــا .....
اکنـــون
دلــــــــم گرفته است
چندی ست لحظه هــایم ابــــری اند
دلــــــــم گرفته است
چندی ست لحظه هــایم ابــــری اند
می آیــــی؟
نه ... تـــــو پیش من نمی آیی!
پس مرا با خـــــود ببر! میبری؟
نه ... تـــــو پیش من نمی آیی!
پس مرا با خـــــود ببر! میبری؟
مرا با خــــود ببر به آنسوی دلتنگی
به حـــوالــی آرامــــش
به حـــوالــی آرامــــش
می خواهم از دلتنـــگی بگذرم
دلم از دست این بغـــض گرفته
می خواهم تنهــــایش بگذارم
رهـــــایش کنم تا بداند دوستش ندارم
دلم از دست این بغـــض گرفته
می خواهم تنهــــایش بگذارم
رهـــــایش کنم تا بداند دوستش ندارم
دستـــم را بگیر و مرا با خــــــود ببر!
به آسمــــــان و کهکشان و ستـــــاره
می خواهم دلتنــگی ها و بغضهـــــایم را زمین بگذارم!
به آسمــــــان و کهکشان و ستـــــاره
می خواهم دلتنــگی ها و بغضهـــــایم را زمین بگذارم!
دلـــــم گرفته است
از همـــــــه
از خــــودم، از تــــو، از خــــدایــم
مــن بـــرای ایـــن همــه غـــــم خیــــــلی تنهــــــایم
از همـــــــه
از خــــودم، از تــــو، از خــــدایــم
مــن بـــرای ایـــن همــه غـــــم خیــــــلی تنهــــــایم
مینگرم... فکر میکنم...
اشک میریزم...
حست میکنم ولی تنها...
تنها در جست و جوی بودنت...
نیستی...
نیستی ک کنارم باشی...
ولی دیگر دیر است...
دیر است کنار هم بودن...
دیر است درک احساسم...
بعد اینهمه فراق نمیخواهمت...
دیگر دلم پاک نیست...
عاشق نیست...
دوس داشتن را درک نمیکند...
برو...
تنهایم بزار ای هیچ...
اشک میریزم...
حست میکنم ولی تنها...
تنها در جست و جوی بودنت...
نیستی...
نیستی ک کنارم باشی...
ولی دیگر دیر است...
دیر است کنار هم بودن...
دیر است درک احساسم...
بعد اینهمه فراق نمیخواهمت...
دیگر دلم پاک نیست...
عاشق نیست...
دوس داشتن را درک نمیکند...
برو...
تنهایم بزار ای هیچ...
وقتی به کسی با دلی عاشق میگویی دوستت دارم
او تنها نگاهت میکند و در دل به تو میخندد دردی دارد که نگو
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن
دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
اما شبها..
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این...
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره..
کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند
تـــا بِــه حـــال دَسـتــ و پـــایـتــ را گُـــمـ کــــرده ایــ ؟
دستـتـــ در جیبــتــ اسـتـــ ..
و پــــایـتـــ تـــوی کفشــتــ امـــــا ــتــو ..
دُنبــــــالشـــان میگـــردیــ ..!
ایـــن یعنـــی حـــالـتـــ خیلـــی خَــــرابــ اسـتــ ..
و مـَــن ..
عـــاشِــق ایـــن حــــال خَــــرابـَـمــ ..!
برای کسی مینویسم که هنوز به یادشم اما او فراموشم کرده
مهربان بود اما تا فهمید دوستش دارم نامهربان شد
باگذشت بود اما تا فهمید دوستش دارم تنها از روی احسا و غرورم به سادگی گذشت
خنده را فراموش کردم در تنهایی میخوانم اواز برای خدای خود شاید مرا با خود ببرد به جایی دور
مهربان بود اما تا فهمید دوستش دارم نامهربان شد
باگذشت بود اما تا فهمید دوستش دارم تنها از روی احسا و غرورم به سادگی گذشت
خنده را فراموش کردم در تنهایی میخوانم اواز برای خدای خود شاید مرا با خود ببرد به جایی دور
تا آخرین نفس منتظر آمدنت می مانم
تا تو به آرزوهایت برسی, برگردی, با دستانت مهربانت پلی به سوی
خوشبختی بسازم
و به آینده گنگ ونا معلومم امید وار شوم.
عزیز دل نازنین
من جز عشق و محبت تو چیزی نمی خواهم .
جز چشمان عاشق پیشه تو چیزی نمی خواهم.
جز آغوش امن وپر مهر تو چیزی نمی خواهم.
به باهم بودنمان بیاندیش
من جز تو کسی را نمی خواهم
تا تو به آرزوهایت برسی, برگردی, با دستانت مهربانت پلی به سوی
خوشبختی بسازم
و به آینده گنگ ونا معلومم امید وار شوم.
عزیز دل نازنین
من جز عشق و محبت تو چیزی نمی خواهم .
جز چشمان عاشق پیشه تو چیزی نمی خواهم.
جز آغوش امن وپر مهر تو چیزی نمی خواهم.
به باهم بودنمان بیاندیش
من جز تو کسی را نمی خواهم
بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان
چشم هایشان
دست هایشان
مهربان است ..كه دلت میخواهد
یكبار در حقشان بدی كنی و نامهربانی
و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان
وقتی نامهربان میشود چگونه است
در نهایت حیرت تو
میبنی
مهربان تر میشوند انگار
بدیت را با خوبی
نامهربانی ات را با مهربانی
پاسخ میدهند
چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی
چشم هایشان
دست هایشان
مهربان است ..كه دلت میخواهد
یكبار در حقشان بدی كنی و نامهربانی
و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان
وقتی نامهربان میشود چگونه است
در نهایت حیرت تو
میبنی
مهربان تر میشوند انگار
بدیت را با خوبی
نامهربانی ات را با مهربانی
پاسخ میدهند
چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی
برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند
در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم
تا هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم
و بر صورتت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم
تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند
در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم
تا هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم
و بر صورتت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم
تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن
کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست.
اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد.
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت
و اگر باور داشته باشی می بینی حتی ستاره ها هم با تو حرف می زنند.
باور کن که با او هرگز تنها نیستی
فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی . .
کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست.
اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد.
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت
و اگر باور داشته باشی می بینی حتی ستاره ها هم با تو حرف می زنند.
باور کن که با او هرگز تنها نیستی
فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی . .
بنویسم از چه از لبخند که فراموش کرده ام یا از اشک که به ارامی بر چشمانم مینشیند
بنویسم از وفا که بخندند ادمها به من انهایی که از وفاداری برایم میگویند خود مرا از یاد میبرند
اما هنوز میدانم تو هستی تا کمی برایم سخن بگویی حداقل تو به من نگاه میکنی بدون اینکه بخواهی تنهایم بگذاری
دلم تنگ تمام روزهاست کاش میشد به عقب برگردم
به زمانی که با تو بودم تنها همین را میخواهم با تو میفهمی حرفم را و درک میکنی سکوتم را
بنویسم از وفا که بخندند ادمها به من انهایی که از وفاداری برایم میگویند خود مرا از یاد میبرند
اما هنوز میدانم تو هستی تا کمی برایم سخن بگویی حداقل تو به من نگاه میکنی بدون اینکه بخواهی تنهایم بگذاری
دلم تنگ تمام روزهاست کاش میشد به عقب برگردم
به زمانی که با تو بودم تنها همین را میخواهم با تو میفهمی حرفم را و درک میکنی سکوتم را
تـــا بِــه حـــال دَسـتــ و پـــایـتــ را گُـــمـ کــــرده ایــ ؟
دستـتـــ در جیبــتــ اسـتـــ ..
و پــــایـتـــ تـــوی کفشــتــ امـــــا ــتــو ..
دُنبــــــالشـــان میگـــردیــ ..!
ایـــن یعنـــی حـــالـتـــ خیلـــی خَــــرابــ اسـتــ ..
و مـَــن ..
عـــاشِــق ایـــن حــــال خَــــرابـَـمــ ..!
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما هنوز منتظرم![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نمیدونم منتظره چی؟ [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولی منتظره یه معجزه.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]منتظرم ...ولی دارم میمیرم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگه بیخودی منتظر موندم چی؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش قبل از اینکه فراموشم کنی میدونستی همه چیم تو هستی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش میفهمیدی دردمو غمم و [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش میدیدی حال و روزم و [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با خودم فکر میکنم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو خودم احساس میکنم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو این دنیا به این بزرگی نفسم داره میگیره[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه[/FONT][FONT="] :
[/FONT][FONT="]این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]آخــــرش[/FONT][FONT="] [/FONT][FONT="]بـرگرده بگه[/FONT][FONT="] :
[/FONT][FONT="]مگه من ازت خواستم[/FONT][FONT="] . . . [/FONT]
[/FONT][FONT="]این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]آخــــرش[/FONT][FONT="] [/FONT][FONT="]بـرگرده بگه[/FONT][FONT="] :
[/FONT][FONT="]مگه من ازت خواستم[/FONT][FONT="] . . . [/FONT]
برای تو ننوشتم
از نامهربانیت
از بی وفاییت
از ..............
تنها از همان چیزهایی نوشتم که همه مینویسن
اما من مینویسم برای خودم
برای دل خودم تا ارام شوم
تا بخندم
تا غمهایم را فراموش کنم
بعد از این به هر کسی احترام نمیگذارم
هر کسی را دوست نخواهم داشت
به کسی اعتماد نخواهم کرد
زندگی تلخ میشود ان هم با این همه ادم که بیشترشان دورو هستن و خیلی کم پیدا میشود کسی یک رنگ باشد
از نامهربانیت
از بی وفاییت
از ..............
تنها از همان چیزهایی نوشتم که همه مینویسن
اما من مینویسم برای خودم
برای دل خودم تا ارام شوم
تا بخندم
تا غمهایم را فراموش کنم
بعد از این به هر کسی احترام نمیگذارم
هر کسی را دوست نخواهم داشت
به کسی اعتماد نخواهم کرد
زندگی تلخ میشود ان هم با این همه ادم که بیشترشان دورو هستن و خیلی کم پیدا میشود کسی یک رنگ باشد
- وضعیت