یه نفر ازم پرسید : میشناسیش؟؟!
هزارتا خاطره ازت اومد جلوی چشمم ،
اما فقط یه لبخند زدم و گفتم : میشناختمش…
مهربانی نوشیدنی استمینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق
بـــرای تـــویــی کـــه همیــشـــــــه ...
تنهـــا مخـاطـبـــ ِ خـــاصّ ِ
دل نـــوشـتـه هــــای ِ منــــی !
بــــرای تــــو کـــه بـخـوانـــی
... و بـــدانـــی
دوستـــــ داشتـنـتــ در مــــن
بــــی انتـــهـاستــ . . .
پرندهای پرید،
جایش پرنده دیگری نشست و پرده نمایش ، دوباره بالا رفت .
برای «دوستت دارم» دیر شده است دیگر،
نگاه کن !
سوزن بان پیر ، دارد علامت میدهد...
وقتی چشمهات را میبندی،
از کار بیکار میشوم،
نه اینکه مسؤل شمردن ستارههاش منم !
عمق چشمهات،
قصه هزار و یکشب یلداست ، تمام نمیشود هر چه میخوانم .
کار سختیست دوست نداشتن تو،
باید برای خودم ، کار دیگری دست و پا کنم !
رضا کاظمی
رفتی ...
خیلی زود ...
بدون هیچ خبری ...
تنها یادگار من از تو ٬نقش غروبی است که تو را با خود برد...
باغ زندگی ام خزان شد٬
اشک چشمانم خشک شد٬
سکوتم رنگ بغض گرفت٬
تو رفتی ٬
خیلی زود ...
من پروازت را با حسرت به تماشا نشستم٬
من هم آغوشی فرشتگان با تو را به قاب گرفتم ٬
من مسیر معراجت را تا نزدیکی ستارگان ٬ دنبال کردم ...
تو رفتی و من به همزبانی آینه ها عادت کردم٬
تو رفتی و گوش من دیگرآواز زندگی را نشنید ٬
تو رفتی و دستانم سردشد...
مهربـــــــــانم !
آخرین خیال نگاهت را درقلبم به یادگار دارم ٬
خوشحالم که لبخند می زنی٬
مهربـــــــانم !
بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند ٬
بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند ٬
بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم
.
.
.
.
.
.