برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شاید قلبم بزرگ نباشد
اما حداقل مثل خیلیها
کاروانسرا نیست که
هر روز یکی را جا میدهند
و تازه اگر از یکی خسته شدند
فقط خیلی ساده میگویند برو
و خودشان در اغوش دیگری نفس نفس میزند
مثل خیلیها نیست که
فقط توقع وفاداری دارند
ولی نوبت خودشان میرسد
میگویند عصر ارتباطات هست
کاش میدانستید روابط انسانی
با روابط ماشینهایی که هر روز سوارش میشوید تا
یا دختری را سوار کنید یا
اینکه پسری را سوار کنید نیست
انچه که هست احساس ادمهاست
 

parla_69

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
من پاهای مامانو بخاطر بهشت زیر پاش نمیخام
بهشت و بخاطر بوسیدن پای مامان میخام
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق

بـــرای تـــویــی کـــه همیــشـــــــه ...

تنهـــا مخـاطـبـــ ِ خـــاصّ ِ

دل نـــوشـتـه هــــای ِ منــــی !

بــــرای تــــو کـــه بـخـوانـــی

... و بـــدانـــی

دوستـــــ داشتـنـتــ در مــــن

بــــی انتـــهـاستــ . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق

بـــرای تـــویــی کـــه همیــشـــــــه ...

تنهـــا مخـاطـبـــ ِ خـــاصّ ِ

دل نـــوشـتـه هــــای ِ منــــی !

بــــرای تــــو کـــه بـخـوانـــی

... و بـــدانـــی

دوستـــــ داشتـنـتــ در مــــن

بــــی انتـــهـاستــ . . .
مهربانی نوشیدنی است

این سماور جوش است …

پس چرا می گفتی :

دیگر این خاموش است ؟!

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

مهربانی دم کن

بعد بگذار آرام

چای تو دم بکشد .

خنده هایت قند است : )

چای هم آماده است

بوی آن پیچیده

از دلت تا هر جا

توی فنجان دلم

چایی داغ بریز !


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فانوس های یادت را برپاکرده ام ..... شب را منزلگاه دفترخاطراتمان فرا خوانده ام ...

حرف های ناگفته را کوچه نشین خاطرات بهاری مان کرده ام ...

و این دل پر از حرفهای تا به ابدیت سکوت شود ...پر از زمزمه هایی ازعشقی که شاید مهتاب یک شب برای عاشقان قصه گویش باشد ...

حال ...من در این شب به سان صبح از نفس یار سقید .....روشن کرده ام فاصله ی فراقمان را ....شاید که بیایی ....

امشب ...همه جا مملوء از ترنم یاد توست ....

عشق من ...




 

yaldayi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش بودی...
کاش هیچ وقت نمی رفتی...
این چه رفتنی بود که تا من به تو رسیدم به نقطه ای دور خیره شدی و بدون اینکه ببینی پا روی کی میذاری روی چی میذاری...فقط رفتی
من به تو نرسیده از دستت دادم...از من گله کردی ...من گله نکردم
تو خائن شدی و من هنوز به تو می اندیشم با یک سوال بی جواب...چرا؟!!
کاش نمی رفتی ..نه برای من...برای خودت....برای اینکه کسی ور داشته باشی کنارش هر روز و شب رو بگذرونی
اما تو به آهن و چوب و سنگ دل دادی و رفتی
رفتی بدون مسئولیت
بی مسئولیتی لذت داره؟؟!!
حالا
راحتی؟!!
بدون من
بدون ما
راحتی؟
...
کاش راحت بودی
اما تو به خودت هم ظلم کردی و رفتی...
....
کاش که برگردی
زودتر برگردی
نه برای من
.....
فقط
از خودت فرار نکن
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
چو دستم بر آمد به سویت ندیدی
که شعر تو را
با چه عشقی سرودم
نماندی، ندیدی دلی را به صد شوق
به امید تو
زنده کردم
به عشق تو بودم
نگاهی بینداز
من، عاشق زار محزون نبودم
من و عشق؟...نه، نه
تو دیدی که من اهل احساس و از نسل مجنون نبودم
فقط یک نظر پرده از دل گرفتم
همان شد که شد!
دل برفت از وجودم
......
گذشت و نبودی
گذشت و ندیدی
گذشت و تو گفتی
که من همسفر نیستم
برایت بدان بال و پر نیستم
تو گفتی برو
من نشد باورم
نرفت لحظه ای فکر تو از سرم
هنوزم به یک سر زدن دلخوشم
هنوزم برایت نفس می کشم
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معـلــــم ورقــه ها را داد ....

همه به من خــندیــدند...

امــــا بــاور کــن درســت نــوشـتــه بـــودم...

گفـته بــود "جای خــالی را با کــلمه منــاسب پــر کنید"

و مـــن همـــه را نــوشـتـــــم " تــــــــو ... "

مگـــر نـه اینکـــه جــای خـــالی هــا را فـــقط " تـــو " پــُــر میکــــردی.....!
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لمس کن کلماتی را که برایت مینویسم
تا بفهمی وبدانی که چقدر جایت خالیست
تا بدانی نبودنت آزارم میدهد
لمس کن نوشته هایی راکه لمس ناشدنیست و عریان
که از قلبم بر قلم وکاغذ میچکد
لمس کن گونه هایم راکه خیس اشک است وپرشیار
لمس کن لحظه هایم را
تویی که میدانی من چگونه عاشقت هستم
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کنهمیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین یهانه....
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تعارفات را بگذار کنار ؛
لیاقت و خوب بودن من و بد بودن تو
همه بهانه است!
اصل ماجرا حماقت من است...
وگرنه،​
آنکه من می شناختمش ؛با یک لبخند نمی گفت:ما به درد هم نمی خوریم!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تو می نویسم

برای تویی که تمام تنهاییم پراز یادتوست

برای تویی که احساسم از آنِ وجود نازنین توست

برای تویی که تمام هستی ام درعشق تو غرق شده

برای تویی که هرلحظه دوریت برایم مثل یک قرن است

برای تویی که سکوتت سخت ترین شکنجه من است

برای تویی که عشقت معنای بودنم است

برای تویی که غم هایت معنای سوختنم است

دوستت دارم خوب من
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می نویسم...

می نویسم از تو برای توبدون

هراس از خوانده شدن

بگذار همه بدانند

می نویسم برای تو
برای تویی که بودنت رانه چشمانم میبیند

و نه گوش هایم می شنود

و نه دستانم لمس می کند

تنها با شعفی صادقانه

با دلم احساست می کنم... !!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
برایت مینویسم
تو که تمام حضورت قلبم را از ان خود میکند
کافیست
در چشمانم بنگری
تا بدانی
در قلبم چه میگذرد
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته ها بهانه است،
فقط می نویسم که یادآوری کنم بیادتم….
باورش با تو…
 

Miss doctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
نوشته هایم را ارزانی کسی خواهم کرد که مردانگی از سر رویش ببارد
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به مَـــن می گفتـــ اگـــر از مَــن جُــدا گـَــردی

روی بــا یــار دیــگر آشنـــا گـَـردی

و
مــن چــون غُنچـــه نَـشکـُفتــه

در بـــاغ شــکوفـــایی

از ایــن دوری طـــاقت سُــوز
می میــــرَم

به
خــود می گـُــفتم او روزی اگــــر از مـــن جـُـدا گــَـردد

جــهان از غَـــم ز هَــم می پـــاشـــد

و
غَـــم از دَر و دیــــوار می بــآرد

به خــود می گفتــــم او روزی اگـــر از مـــن جُــدا گــَـردد

چـــو
مُــرغ شبـــ ز داغ درد هـــجران تا ســَــحر یــکــ شَـبــ نمــی خــــوابم

ولی روزی رسیــــد از هَــم
جُـــدا گــَشتیـــم و مــن دیـــدم

نــه او از دوری مــن
مـُــرد

نه مــن از
غُـــصه دِق کـــردم

نــــه دُنیـــا رنگــــ دیـــگر شـُـــد.. .

 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران که می‌بارد
تمام کوچه‌های شهر
پر از فریاد من است
که می‌گویم:
من تنها نیستم
تنها منتظرم!
تنها…
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ارام نشسته و برایت در تنهایی میسرایم
کسی چه میداند
شاید این تمام دلخوشیم هست
سراییدن برای تو
و از تو گفتن
شاید هم کمی میان راه باید قدم زد هیچ نمیدانم
تنها میدانم
گاهی لبخند زدن
ان هم با یادت
کمی سخت هست
ولی دیگر فرا گرفته ام چگونه با یادت سخن بگویم
و هر لحظه به یادت باشم
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرنده‌ای پرید،
جایش پرنده دیگری نشست و پرده نمایش ، دوباره بالا رفت .
برای «دوستت دارم» دیر شده است دیگر،
نگاه کن !
سوزن بان پیر ، دارد علامت می‌دهد...
وقتی چشمهات را می‌بندی،
از کار بیکار می‌شوم،
نه اینکه مسؤل شمردن ستاره‌هاش منم !
عمق چشمهات،
قصه هزار و یک‌شب یلداست ، تمام نمی‌شود هر چه می‌خوانم .
کار سختی‌ست دوست نداشتن تو،
باید برای خودم ، کار دیگری دست و پا کنم !
رضا کاظمی
 
  • Like
واکنش ها: A.8

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــا بــرگ هــای ِ خـشک

و شـاخــه هـــای ِ شـکستـه هـــم

هـــنـوز درخــت اســت ...

آدم امّـــا

"دلـش کـه بــشکنـد"

دیــــــگر آدم نـمـی شـــود !!!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرت رو بالا بگیر

سینه ات را سپركن

صدایت را بیانداز ته حلقت و فریادبزن:

"من فراموشش كردم"

بعد راست بینی ات را بگیرو

تا ته بی نهایت برو

پینوكیوی بیچاره...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرنده‌ای پرید،
جایش پرنده دیگری نشست و پرده نمایش ، دوباره بالا رفت .
برای «دوستت دارم» دیر شده است دیگر،
نگاه کن !
سوزن بان پیر ، دارد علامت می‌دهد...
وقتی چشمهات را می‌بندی،
از کار بیکار می‌شوم،
نه اینکه مسؤل شمردن ستاره‌هاش منم !
عمق چشمهات،
قصه هزار و یک‌شب یلداست ، تمام نمی‌شود هر چه می‌خوانم .
کار سختی‌ست دوست نداشتن تو،
باید برای خودم ، کار دیگری دست و پا کنم !
رضا کاظمی
رفتی ...
خیلی زود ...
بدون هیچ خبری ...

تنها یادگار من از تو ٬نقش غروبی است که تو را با خود برد...
باغ زندگی ام خزان شد٬
اشک چشمانم خشک شد٬
سکوتم رنگ بغض گرفت٬

تو رفتی ٬
خیلی زود ...

من پروازت را با حسرت به تماشا نشستم٬
من هم آغوشی فرشتگان با تو را به قاب گرفتم ٬
من مسیر معراجت را تا نزدیکی ستارگان ٬ دنبال کردم ...

تو رفتی و من به همزبانی آینه ها عادت کردم٬
تو رفتی و گوش من دیگرآواز زندگی را نشنید ٬
تو رفتی و دستانم سردشد...

مهربـــــــــانم !

آخرین خیال نگاهت را درقلبم به یادگار دارم ٬
خوشحالم که لبخند می زنی٬

مهربـــــــانم !

بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند ٬
بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند ٬
بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم
.
.
.
.
.
.
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتی ...
خیلی زود ...
بدون هیچ خبری ...

تنها یادگار من از تو ٬نقش غروبی است که تو را با خود برد...
باغ زندگی ام خزان شد٬
اشک چشمانم خشک شد٬
سکوتم رنگ بغض گرفت٬

تو رفتی ٬
خیلی زود ...

من پروازت را با حسرت به تماشا نشستم٬
من هم آغوشی فرشتگان با تو را به قاب گرفتم ٬
من مسیر معراجت را تا نزدیکی ستارگان ٬ دنبال کردم ...

تو رفتی و من به همزبانی آینه ها عادت کردم٬
تو رفتی و گوش من دیگرآواز زندگی را نشنید ٬
تو رفتی و دستانم سردشد...

مهربـــــــــانم !

آخرین خیال نگاهت را درقلبم به یادگار دارم ٬
خوشحالم که لبخند می زنی٬

مهربـــــــانم !

بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند ٬
بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند ٬
بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم
.
.
.
.
.
.

بعد یک سال بهار آمده می­بینی که


باز تکرار به بار آمده می­بینی که


سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت


عقل با عشق کنار آمده می­بینی که


آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده


چشم آهو به شکار آمده می­بینی که


حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد


گل سرخی به مزار آمده می­بینی که...
فاضل نظری
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی در میان تمام لحظاتی که
چش در راهت مینشینم
ان لحظه ای را دوست میدارم که
شاخه گلی
تقدیمت میکنم
و ارام بوسه ای میزنم بر گل
و تو را مهمان گلی میکنم که بوسه ام را بر ان
به یادگار گذاشته ام
اینگونه
نشان میدهم
چقدر برایم عزیزی
 
  • Like
واکنش ها: A.8
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا