شعر زیر از زندهیاد منوچهر آتشی است، اول شعر را بخوانید:
“با تو بودن” خوب است
و کلام تو
مثلِ “بویگل”، در تاریکیست
مثل “بوی گل در تاریکی“، وسوسهانگیز است.
و کلام تو
مثلِ “بویگل”، در تاریکیست
مثل “بوی گل در تاریکی“، وسوسهانگیز است.
“بوی پیراهن تو”
مثلِ “بوی دریا“، نمناک است
مثلِ “بادِ خُنک تابستان“،
مثلِ تاریکی، خوابانگیز است.
مثلِ “بوی دریا“، نمناک است
مثلِ “بادِ خُنک تابستان“،
مثلِ تاریکی، خوابانگیز است.
“گفتگو با تو”
مثلِ “گرمای بخاری” و “نفسهای بُلنـــــــــــــــــــدِ آتش”
میبَرَد چشمِ خیالم را
تا بیابانهای
دورتریـــــــــــــــــــــــــــــن خاطرهها
- که در آن گنجشگان، بر “سُنبلِ گندمها”
اهتزازی دارند
که در آن گلها، با اخترها، رازی دارند.
مثلِ “گرمای بخاری” و “نفسهای بُلنـــــــــــــــــــدِ آتش”
میبَرَد چشمِ خیالم را
تا بیابانهای
دورتریـــــــــــــــــــــــــــــن خاطرهها
- که در آن گنجشگان، بر “سُنبلِ گندمها”
اهتزازی دارند
که در آن گلها، با اخترها، رازی دارند.
“نوشخندِ تو”
میبَرَد “گُرگِ نگاهم” را
تا چراگاهِ، “چالاکترین آهوها”
میبَرَد “آرزوی دستم” را
تا ” نهانماندهترین گوشهی اندام تو”
- این “پهنهی پاکِ زیبا“.
میبَرَد “گُرگِ نگاهم” را
تا چراگاهِ، “چالاکترین آهوها”
میبَرَد “آرزوی دستم” را
تا ” نهانماندهترین گوشهی اندام تو”
- این “پهنهی پاکِ زیبا“.
مثلِ “دریایی” تو
- اندوهانگیز و غرورآهنگ
مثلِ “دریای بــــــــــــزرگ بوشهر”
- که پُر از “زورق آزادِ پریشانگَرد” است.
مثلِ زُورَق، که پُر از مَرد است
مثلِ ساحل، که پُر از آواز است
مثلِ دشتستان،
که بـــــــزرگ و بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز است.
- اندوهانگیز و غرورآهنگ
مثلِ “دریای بــــــــــــزرگ بوشهر”
- که پُر از “زورق آزادِ پریشانگَرد” است.
مثلِ زُورَق، که پُر از مَرد است
مثلِ ساحل، که پُر از آواز است
مثلِ دشتستان،
که بـــــــزرگ و بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز است.
تو ظریفی
مثلِ گلدوزی یک دخترِ عاشق
- که “دلانگیزترین گلها” را
روی روبالشیِ عاشق خود میدوزد.
مثلِ گلدوزی یک دخترِ عاشق
- که “دلانگیزترین گلها” را
روی روبالشیِ عاشق خود میدوزد.
“با تو بودن“، خوبست
تو چراغی، من شب
که به “نورِ تو”، “کتابِ دلِ تو“
و کتابِ دلِ خود را، که “خطوطِ تنِ توست“
خوش خوشک میخواند
تو چراغی، من شب
که به “نورِ تو”، “کتابِ دلِ تو“
و کتابِ دلِ خود را، که “خطوطِ تنِ توست“
خوش خوشک میخواند
تو درختی، من آب
من کنارِ تو “آوازِ بهاران” را، میخندم و میخوانم،
و میگریم و میخوانم
“با تو بودن” خوبست
تو قشنگی
مثلِ تو، مثلِ خودت
مثلِ “وقتی که سخن میگویی”
مثلِ هروقت که برمیگردی از کوچه به خانه
مثلِ “تصویر درختی در آب”
روی کاشانه، در چشمانِ منتظرم میرویی.
من کنارِ تو “آوازِ بهاران” را، میخندم و میخوانم،
و میگریم و میخوانم
“با تو بودن” خوبست
تو قشنگی
مثلِ تو، مثلِ خودت
مثلِ “وقتی که سخن میگویی”
مثلِ هروقت که برمیگردی از کوچه به خانه
مثلِ “تصویر درختی در آب”
روی کاشانه، در چشمانِ منتظرم میرویی.
من فکر میکنم زندهیاد منوچهر آتشی، یکی از مهجورترین شاعران معاصر محسوب میشود که با بدشانسی تمام، همدورهی شاعران بزرگی چون شاملو و اخوانثالث شده است.
باید “دریای بزرگ بوشهر” و “زورقهای پریشانگرد” را دیده باشی تا این شعر به جانت بنشیند، اگر بــــــــــــــــــــــــــــاز بودن دشتستان را دیده باشی، آنوقت مثل من یقین پیدا میکنی که این شعر، در عین سادگی، یکی از عاشقانهترین شعرهای زبان فارسی است که تمامی حسهای پنجگانهی آدمی را با خود همراه میکند. به نظر شما اینطور نیست؟
باید “دریای بزرگ بوشهر” و “زورقهای پریشانگرد” را دیده باشی تا این شعر به جانت بنشیند، اگر بــــــــــــــــــــــــــــاز بودن دشتستان را دیده باشی، آنوقت مثل من یقین پیدا میکنی که این شعر، در عین سادگی، یکی از عاشقانهترین شعرهای زبان فارسی است که تمامی حسهای پنجگانهی آدمی را با خود همراه میکند. به نظر شما اینطور نیست؟