بازی ادامه داستان....

[خیال شیشه ای]

گویی از یه حادثه ایی رنج می برد اهسته قدم بر میداشت اما پر تلاطم

 

[pari khano0m]

گویی از یه حادثه ایی رنج می برد اهسته قدم بر میداشت اما پر تلاطم

طنین راه رفتن وی سکوت شب را می شکست....

 

[mehrdad2012]

طنین راه رفتن وی سکوت شب را می شکست....

وزمزمه کنان زیر لب با خود مطلبی را تکرار میکرد

 

[خیال شیشه ای]

وزمزمه کنان زیر لب با خود مطلبی را تکرار میکرد

گویی هنوز باور نداشت ،نفس عمیقی کشید و به راه خود ادامه داد

 

[pari khano0m]

صدایی از دور به گوشش رسید....

 

[mehrdad2012]

گویی هنوز باور نداشت ،نفس عمیقی کشید و به راه خود ادامه داد

ناگهان در راه به مغازه ایی خیره شد

 

[pari khano0m]

ناگهان در راه به مغازه ایی خیره شد

نمی دونست درست میبینه آیا؟!!!!! واقعا .....

 

[mehrdad2012]

نمی دونست درست میبینه آیا؟!!!!! واقعا .....

پس از اندکی خیره شدن متوجه شد که درست متوجه شده او نامزد سابقشه که تو مغازه درحال خریده

 

[فروزان_F]

هنوز هم درنظرش زیبا بود

 

[mehrdad2012]

هنوز هم درنظرش زیبا بود

اما ترسی وجودش را فرا گرفته بود که شاید او ...

 

[خیال شیشه ای]

اما ترسی وجودش را فرا گرفته بود که شاید او ...

هنوز او را نخواهد ،با خود کلنجار می رفت که آیا به سمتش برود یا نه!!!

که ناگهان....!!!

 

[chik.chik.jhik]

که ناگهان صدای سهمگین رعد و برق لرزه بر اندامش انداخت
اما...

 

[خیال شیشه ای]

که ناگهان صدای سهمگین رعد و برق لرزه بر اندامش انداخت
اما...

اما میخواست جلو برود تا لااقل بتواند دوباره احساسش را به او بگوید

اما قدم هایش میدزد و از پشت یک دیواری آجری دزدگی او را بر انداز میکند

 

[navid.orturk]

اما میخواست جلو برود تا لااقل بتواند دوباره احساسش را به او بگوید

اما قدم هایش میدزد و از پشت یک دیواری آجری دزدگی او را بر انداز میکند

ناگهان صدای آبشار آمد انگار آبشاری در نزدیکی وجود دارد رفت جلو و دید زنگ موبایلش است!