ایدز: واژه ای چهار حرفی که می توان با توجه به اوضاع واحوال هر کشوری از هر حرفش واژه ها وجمله های را استخراج کرد....
الف: همان آرامشی که با تایید مثبت بودنش نمانده به دست فراموشی سپرده شود شاید نیز تا کنون فراموش شده است ودر گورستانی دور دست دفن شده .... وشاید هم آدمیانی که هرکدام به دلایلی تباه می شوند می سوزند در جهنمی که یا خودشان یا دیگران برایشان ساخته اند
ی: یا را می توان یادهایی در نظر گرفت که تک تک فراموش می شوندگاه حتی دستشان را با حسی چندش آور می گیرد تاخود دور شوند منزوی شوندواز یادها فراموش شوند.... یاشاید یاری که یار می پنداشتند واین بلای خانمان سوز را در دامنشان انداخت حیف نیست نامش را یار نهیم ؟
دال: دردی که دیگر هر درمانی برایش نخواهی یافت مگر یاد خدا..... یا شاید دانایی که بر باد رفت ....
ز: رامی توان زندگی نامید که دیگر برایشان برپا نمی شود زندگی که پاهایش از بیخ قطع شده ودیگر هیچ کفش مصنوعی نیز نمی تواند توان راه رفتن دوباره را برایش امکان پذیرکند... اینان آدمیانی هستند که خواسته یا ناخواسته به این بیماری دچار شده اند ودچار زیانی شده اند که همه سلولهای بدنش را تک تک می بلعدتا دیگر توانی برایشان نماند....
اگر بخواهیم موشکافانه تر با این بحث بپردازیم باید مسائل زیادی را مد نظر قرار دهیم که ابتدا چیزی که به ذهن خودم میرسد محدویت است.شاید بگویی چه محدودیتی؟ می گویم محدویتی که از بدو تولد همراهمان بوده است فرهنگ نیمه وناقصی که هرکه به میل خود چیزی را به آن اضافه کرده یا از آن کم کرده است گر بخواهی زبان به گله وشکایت نیز بگشایی هر انگی را به تو می زنند حتی اگر بیشتر بر خواسته های معقولت پافشاری کنند تو را یک رقیب می بینند...
شاید خیلی ها نتوانند عمق این گفته را درک کنند واصلا ندانند که دارم چه می گویم ...می گویم خانه از پای بست خراب ست بد ذهنمان پر شده است اگر از همان کودکی با معیارهای دخترانه ،پسرانه ذهنمان را پر نمی کردنند شاید اینگونه نمی شد شاید جنس دختر به پسر حساس نمی شد وآن پسر زیادی به دختر بودن پیله نمی کرد ....اگر از همان بدو تولد همدیگر را هم چو دو رفیق درک می کردیم ودر ذهنمان می گنجانند که این رفیق است نه رقیب لاقل از آن نظر مشکلی برایمان پیش نمی آمد واز دید جنسیت و غریزه به این درد گرفتار نمی شدند...این بیماری راههای دیگر نیز دارد که آنهانیز به عوامل دیگر برمی گردد.....
الف: همان آرامشی که با تایید مثبت بودنش نمانده به دست فراموشی سپرده شود شاید نیز تا کنون فراموش شده است ودر گورستانی دور دست دفن شده .... وشاید هم آدمیانی که هرکدام به دلایلی تباه می شوند می سوزند در جهنمی که یا خودشان یا دیگران برایشان ساخته اند
ی: یا را می توان یادهایی در نظر گرفت که تک تک فراموش می شوندگاه حتی دستشان را با حسی چندش آور می گیرد تاخود دور شوند منزوی شوندواز یادها فراموش شوند.... یاشاید یاری که یار می پنداشتند واین بلای خانمان سوز را در دامنشان انداخت حیف نیست نامش را یار نهیم ؟
دال: دردی که دیگر هر درمانی برایش نخواهی یافت مگر یاد خدا..... یا شاید دانایی که بر باد رفت ....
ز: رامی توان زندگی نامید که دیگر برایشان برپا نمی شود زندگی که پاهایش از بیخ قطع شده ودیگر هیچ کفش مصنوعی نیز نمی تواند توان راه رفتن دوباره را برایش امکان پذیرکند... اینان آدمیانی هستند که خواسته یا ناخواسته به این بیماری دچار شده اند ودچار زیانی شده اند که همه سلولهای بدنش را تک تک می بلعدتا دیگر توانی برایشان نماند....
اگر بخواهیم موشکافانه تر با این بحث بپردازیم باید مسائل زیادی را مد نظر قرار دهیم که ابتدا چیزی که به ذهن خودم میرسد محدویت است.شاید بگویی چه محدودیتی؟ می گویم محدویتی که از بدو تولد همراهمان بوده است فرهنگ نیمه وناقصی که هرکه به میل خود چیزی را به آن اضافه کرده یا از آن کم کرده است گر بخواهی زبان به گله وشکایت نیز بگشایی هر انگی را به تو می زنند حتی اگر بیشتر بر خواسته های معقولت پافشاری کنند تو را یک رقیب می بینند...
شاید خیلی ها نتوانند عمق این گفته را درک کنند واصلا ندانند که دارم چه می گویم ...می گویم خانه از پای بست خراب ست بد ذهنمان پر شده است اگر از همان کودکی با معیارهای دخترانه ،پسرانه ذهنمان را پر نمی کردنند شاید اینگونه نمی شد شاید جنس دختر به پسر حساس نمی شد وآن پسر زیادی به دختر بودن پیله نمی کرد ....اگر از همان بدو تولد همدیگر را هم چو دو رفیق درک می کردیم ودر ذهنمان می گنجانند که این رفیق است نه رقیب لاقل از آن نظر مشکلی برایمان پیش نمی آمد واز دید جنسیت و غریزه به این درد گرفتار نمی شدند...این بیماری راههای دیگر نیز دارد که آنهانیز به عوامل دیگر برمی گردد.....
