اگر عمر دوباره داشتم

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر عمر دوباره داشتم مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى گرفتم.

از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر می شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى می گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت می دادم. به مسافرت بیشتر می رفتم.

از کوههاى بیشترى بالا می رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا می کردم.

بستنى بیشتر می خوردم و اسفناج کمتر.

مشکلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى.

آخر،ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار محتاطانه و خیلى عاقلانه زندگی کرده ام.

ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظات سرخوشى داشت هام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشترمی داشتم....


من هرگز جایى بدون یک دماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یکپالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى روم.

اگر عمردوباره داشتم، سبک ترسفر می کردم.اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه می رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه می دادم.

از مدرسه بیشتر جیم مى شدم. گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى کردم.

دیرتر به رختخواب مى رفتم و می خوابیدم. بیشتر عاشق می شدم. به ماهیگیرى بیشتر می رفتم.

سوارچرخ و فلک بیشتر مى شدم. به سیرک بیشتر می رفتم. در روزگارى که تقریبًا همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع می کنند، من بر پا مى شدم و به ستایش سهل و آسانتر گرفتن اوضاع می پرداخت .

مزیرا من با ویل دورانت موافقم که می گوید: شادی از خرد عاقل تر است.اگر عمر دوباره داشتم، گل مینا از چمنزارها بیشتر می چیدم.

و در آخر همیشه به یاد خدا بودم و او را ستایش میکردم و جزء او سر تسلیم به کسی فرود نمی آوردم چون او تنها یگا نه ای است که قابل پرستش میباشد . ایکاش عمر دوباره ام را صرف راز و نیاز با خدا می کردم ایکاش
 

Similar threads

بالا