اندر ترسیم نقش بر قالی زندگی

suroori salmani

عضو جدید
کاربر ممتاز

[URL="http://up.vatandownload.com/"][IMG]http://up.vatandownload.com/images/wq5b404twgojdudy611a.jpg[/URL][/IMG]
زندگی یک قالی بزرگ است،

هر هزار سال یکبار فرشته‌ها قالی جهان را در هفت آسمان می‌تکانند،

تا گرد و خاک هزار ساله‌اش بریزد و هر بار با خود می‌گویند:

این قالی نیست که قرار بود انسان ببافد، این فرش فاجعه است …

با زمینه سرخ خون و حاشیه‌های کبود، و نقش برجسته‌های ستم …

فرشته‌ها گریه می‌کنند و قالی آدم را می‌تکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می‌کنند.

[URL="http://up.vatandownload.com/"][IMG]http://up.vatandownload.com/images/cs31zh7snb1ky7lhpi0.jpg[/URL][/IMG]
رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش …

قالی بزرگی است زندگی.

که تو می‌بافی و من می‌بافم، همه بافنده‌ایم

می‌بافیم و رج به رج بالا می‌بریم


می‌بافیم و می‌گسترانیم

دار این جهان را خدا بر پا کرد و خدا بود که فرمود:

"ببافید"، و آدم نخستین گره را بر پود قالی زندگی زد

و هر که آمد، گره‌ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت

و چنین شد که قالی آدمی رنگارنگ شد.

آمیزه‌ای از زیبایی و نا‌زیبایی، سایه روشنی از خوبی ها و بدی ها ...
[URL="http://up.vatandownload.com/"][IMG]http://up.vatandownload.com/images/tqg6fdquilm0z1vce3dj.jpg[/URL][/IMG]


اما تو ای دوست من؛

گره تو هم تا ابد بر این قالی خواهد ماند،

طرح و نقشت نیــز،

و هزاران سال بعد،

آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشه‌ای از آن را تو بافته‌ای.
[URL="http://up.vatandownload.com/"][IMG]http://up.vatandownload.com/images/8zair6y0dt5j7yhr6lr3.jpg[/URL][/IMG]


تو با دستانی هنرمند و اندیشه هایی بس شگرف ...

كاش گوشه‌ای را كه سهم توست زيباتر از آنچه باید ببافی!!!


[URL="http://up.vatandownload.com/"][IMG]http://up.vatandownload.com/images/x1mrrjvcm1kbof3t1yy.jpg[/URL][/IMG]

برگی از نوشته های عرفان نظر آهاری



 

kag.kingboy

عضو جدید
من نه عاشق بودم / و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من / من خودم بودم و تنهایی و یک حس غریب / که به صد عشق و هوس می ارزید / من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت / گر چه در حسرت گندم پوسید / من خودم بودم هر پنجره ای / که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود / و خدا می داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود / من نه عاشق بودم / و نه آلوده به افکار پلید/من به دنبال نگاهی بودم / که مرا از پس دیوانگیم می فهمید / آرزویم این بود / دور اما چه قشنگ / که روم تا در دروازه نور/تا شوم چیره به شفافی صبح / به خودم می گفتم / تا دم پنجره ها راهی نیست / من نمی دانستم / که چه جرمی دارد/دستهایی که تهیست / و چرا بوی تعفن دارد / گل پیری که به گلخانه نرست / روزگاریست غریب / تازگی می گویند / که چه عیبی دارد/ که سگی چاق رود لای برنج / من چه خوش بین بودم / همه اش رویا بود / و خدا می داند
/ "سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود..."
 

Similar threads

بالا