-الو؟!!...
-الو!سلام.می بخشید با خدا کار داشتم!
-شما کی هستین؟شماره ی اینجارو از کجا پیدا کردین؟
-خدا خودش بهم داد،گفت هر وقت کارش داشتم باهاش تماس بگیرم.
-شما مطمئنید؟خدا این شماره رو به هر کسی نمی ده!
-ولی تا جاییکه من یادم می یاد خدا شماره رو بلند بلند خوند،همه هم یادداشت کردند،منم مثل همه شماره رو نوشتم.حالا هم با خدا کار دارم،میشه وصل کنین به دفترش؟
-بسیار خوب.چند لحظه منتظر بمونید...
-باشه...
-بله...خدا هستم،بفرمایید.
-خدا؟!شما هستین؟
-بله،منم،لطفا وقتی دوتایی با هم حرف میزنیم منو "تو" خطاب کن.اینجوری راحتترم.
-باشه.می بخشی مزاحمت شدم خدا.میدونم که کارهای زیادی برای انجام دادن داری اما...
-حرفتو بزن بنده ی خوبم.مهمترین کار من در حال حاضر گوش دادن به حرفای توست.
-راستشو بخوای...اینجا خیلی تنگ و تاریکه.حوصلم سر رفته.می خوام برگردم.می شه یه بلیت برگشت برام پست کنی؟
-یه کم دیگه طاقت بیار.قراره تا چند روز دیگه جات عوض بشه و به قول اونا "به دنیا بیای" یا بهتره بگم "به دنیا بری".
-اما من نمی خوام به دنیا برم.می خوام برگردم!
-اما تو خودت خواستی که...
-حالا هم خودم می خوام که برگردم.نمی تونی برام یه بلیت برگشت بفرستی؟
-صبر کن ببینم.باید پرونده ات رو بررسی کنم...بذار ببینم...اِمممم...متاسفم،الان نمی تونم این کارو بکنم.اما اون بیرون برات یه بلیت گذاشتم.
-اما من نمی خوام برم اون بیرون.می خوام برگردم.همین حالا.
-ببین...بعضی چیزا هست که تو هنوز نمی تونی درکشون کنی.باید حتما به دنیا بری تا اونا رو یاد بگیری.
-چه چیزایی رو؟میشه بگی؟
-بهت که گفتم،هنوز برای درک بعضی چیزا خیلی جوونی،فقط اینو بدون که اون بیرون خیلی ها منتظرتن.اونجا بعضی ها هستن که خیلی دوستت دارن و تو هم اونا رو خیلی دوست خواهی داشت.حتی ممکنه بعضی از این دوستی ها تبدیل به عشق بشه!
-عشق؟
-گفتم که بعضی کلمه ها هست که باید اونجا معنی شو یاد بگیری،و عشق مهمترینِ اونهاست.
-اما من می خوام برگردم.زودباش برام یه بلیت بفرست!
-خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم ای بنده.تو میری تو دنیا و بعد از 74 سال من برات یه بلیت می فرستم،فهمیدی؟
-چی؟74 سال؟فقط 74 سال؟این که فقط یه چشم به هم زدنه!اون همه سفارش تو فقط به خاطر همین 74 سال بود؟چه شوخی بی مزه ای!
-...(لبخندی غمگین بر چهره ی خدا می نشیند.)
-باشه،اگه فقط 74 ساله من می رم.ببینم شماره تلفنت که عوض نمی شه؟ها؟
-نه!
-پس وقتی رسیدم باهات تماس می گیرم.
-فقط مواظب باش یه وقت شماره رو گم نکنی!
-گمش نمی کنم.مطمئن باش.
-ای کاش میشد مطمئن بود...
-چی گفتی؟نشنیدم.الو...قطع و وصل می شه.الو...الو؟!
-...
-خدا؟!...هنوز اونجایی؟!...الو؟!!...قطع شد!!...هی،شماها دیگه کی هستین؟با من چیکار دارین؟هی!چیکار داری می کنی؟حداقل بذار شمارمو بردارم.هی،شماره ام جا موند.صبر کنید...
-الو!سلام.می بخشید با خدا کار داشتم!
-شما کی هستین؟شماره ی اینجارو از کجا پیدا کردین؟
-خدا خودش بهم داد،گفت هر وقت کارش داشتم باهاش تماس بگیرم.
-شما مطمئنید؟خدا این شماره رو به هر کسی نمی ده!
-ولی تا جاییکه من یادم می یاد خدا شماره رو بلند بلند خوند،همه هم یادداشت کردند،منم مثل همه شماره رو نوشتم.حالا هم با خدا کار دارم،میشه وصل کنین به دفترش؟
-بسیار خوب.چند لحظه منتظر بمونید...
-باشه...
-بله...خدا هستم،بفرمایید.
-خدا؟!شما هستین؟
-بله،منم،لطفا وقتی دوتایی با هم حرف میزنیم منو "تو" خطاب کن.اینجوری راحتترم.
-باشه.می بخشی مزاحمت شدم خدا.میدونم که کارهای زیادی برای انجام دادن داری اما...
-حرفتو بزن بنده ی خوبم.مهمترین کار من در حال حاضر گوش دادن به حرفای توست.
-راستشو بخوای...اینجا خیلی تنگ و تاریکه.حوصلم سر رفته.می خوام برگردم.می شه یه بلیت برگشت برام پست کنی؟
-یه کم دیگه طاقت بیار.قراره تا چند روز دیگه جات عوض بشه و به قول اونا "به دنیا بیای" یا بهتره بگم "به دنیا بری".
-اما من نمی خوام به دنیا برم.می خوام برگردم!
-اما تو خودت خواستی که...
-حالا هم خودم می خوام که برگردم.نمی تونی برام یه بلیت برگشت بفرستی؟
-صبر کن ببینم.باید پرونده ات رو بررسی کنم...بذار ببینم...اِمممم...متاسفم،الان نمی تونم این کارو بکنم.اما اون بیرون برات یه بلیت گذاشتم.
-اما من نمی خوام برم اون بیرون.می خوام برگردم.همین حالا.
-ببین...بعضی چیزا هست که تو هنوز نمی تونی درکشون کنی.باید حتما به دنیا بری تا اونا رو یاد بگیری.
-چه چیزایی رو؟میشه بگی؟
-بهت که گفتم،هنوز برای درک بعضی چیزا خیلی جوونی،فقط اینو بدون که اون بیرون خیلی ها منتظرتن.اونجا بعضی ها هستن که خیلی دوستت دارن و تو هم اونا رو خیلی دوست خواهی داشت.حتی ممکنه بعضی از این دوستی ها تبدیل به عشق بشه!
-عشق؟
-گفتم که بعضی کلمه ها هست که باید اونجا معنی شو یاد بگیری،و عشق مهمترینِ اونهاست.
-اما من می خوام برگردم.زودباش برام یه بلیت بفرست!
-خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم ای بنده.تو میری تو دنیا و بعد از 74 سال من برات یه بلیت می فرستم،فهمیدی؟
-چی؟74 سال؟فقط 74 سال؟این که فقط یه چشم به هم زدنه!اون همه سفارش تو فقط به خاطر همین 74 سال بود؟چه شوخی بی مزه ای!
-...(لبخندی غمگین بر چهره ی خدا می نشیند.)
-باشه،اگه فقط 74 ساله من می رم.ببینم شماره تلفنت که عوض نمی شه؟ها؟
-نه!
-پس وقتی رسیدم باهات تماس می گیرم.
-فقط مواظب باش یه وقت شماره رو گم نکنی!
-گمش نمی کنم.مطمئن باش.
-ای کاش میشد مطمئن بود...
-چی گفتی؟نشنیدم.الو...قطع و وصل می شه.الو...الو؟!
-...
-خدا؟!...هنوز اونجایی؟!...الو؟!!...قطع شد!!...هی،شماها دیگه کی هستین؟با من چیکار دارین؟هی!چیکار داری می کنی؟حداقل بذار شمارمو بردارم.هی،شماره ام جا موند.صبر کنید...