به نظر من تفسير از فشار قبر بايد به همين صورت درست باشه... چون کالبد خالي از روحه و در حال تجزيه است...والله اعلم!دوستان گرامي روزها ميگذشت و دستم نميرفت تا برگي از مقالات شمس را دگر باره برگيرم ... امروز توفيق حاصل شد ... باشد كه لايق باشم....
متن اصلي: مفلسف فلسفي تفسير عذاب قبر ميكرد بعد از مرگ، و بر طريق معقول تقرير ميدهد و مي گويد كه جان آمد اين جا تا خود را كامل كند و بضاعت كمال خود ازين عالم برگيرد. تا چون ازين عالم برون آيد، حسرتش نباشد. اكنون مي بايست كه از صورت به معني آمدي و تن با جان خو كردي. چون به صورت مشغول شد و جان با تن خو كرد، آن در بالا بسته شد و جان را فسحت و فراخي نماند. از آن طرف مثلا مال ديد، و حرمت ديد و زن، مونس و حريف ازين طرف حاصل شد و انواع لذات، پس ميل كرد بدين طرف. اگر نام مرگ بگويند پيش او، او را هزار مرگ باشد. اگر او مرادها از آن عالم ديدي، مشتاق رفتن بودي به آن عالم. پس آن مرگ، مرگ نبودي، بلكه زندگي بودي. چنانكه مصطفي مي فرمايد صلي الله عليه كه: المومنون لايموتون بل ينقلون. پس نقل دگر بود و مرگ دگر بود. مثلا اگر تو در خانه اي تاريك باشي و تنگ، نتواني تفرج كردن روشنائي را در او، و نتواني كه پاي دراز كني، نقل كردي از آن خانه به خانه بزرگ و سراي بزرگ كه درو بستان باشد و آب روان، آن را مرگ نگويند.
پس اين سخن همچو آينه است روشن، اگر تو را روشنائي و ذوقي هست كه مشتاق مرگ باشي، بارك الله فيك، مباركت باد، ما را هم از دعا فراموش مكن. و اگر چنين نوري و ذوقي نداري، پس تدارك بكن، و بجو، و جهد كن، كه قرآن خبر ميدهد كه اگر بجوئي چنين حالت بيابي. پس بجوي. فتمنو الموت ان كنتم صادقين مومنين. و چنانكه از مردان، صادقان و مومنان هستند، كه مرگ را جويانند، همچنان از زنان، مومنات و صادقات هستند. اين آينه اي روشن است كه شرح حال خود درو بيابي. هر حالي و هر كاري كه در آن حال و آن كار، مرگ را دوست داري، آن كار نكوست. پس ميان هر دو كاري كه متردد باشي، درين آينه بنگر كه از آن دو كار با مرگ، كدام لايقتر است؟ بايد كه بنشيني: نوري صافي، مستعد، منتظر مرگ، يا بنشيني: مجتهد در اجتهاد وصول اين حال.
مي پنداري كه آن كس كه لذت برگيرد حسرت او كمتر باشد؟ حقا كه حسرت او بيشتر باشد، زيرا كه با اين عالم بيشتر خو كرده باشد. آنچه در شرح عذاب گور گفته اند از روي صورت و مثال، من از روي معني با تو بيان كردم.
شرح:
فيلسوف با فلسفه خودش چگونگي عذاب قبر را در زمان بعد از مرگ و به روش عقلاني تفسير ميكند كه جان به اين دنيا آمده تا خود را تكميل كند و بهره كامل از اين عالم بگيرد. تا وقتي از اين عالم خارج شد، حسرتي نداشته باشد. اكنون بايد اين صورت ظاهر به عالم معني بيايد يعني اينكه تن با جان انس بگيرد. از آنجائيكه به ظاهر مشغول شد، و جان با تن خو كرد، دري كه در آسمان برايش هنوز گشوده بود، بسته شد و عرصه بر جان تنگ شد. از آن طرف بعنوان مثال مال را ديد و احترام زيردستان را ديد و زن، و از طرف ديگر، دوست و دشمن و انواع لذتها را تجربه كرد، پس به دنيا تمايل پيدا كرد. اگر اسم مرگ را پيش او ببرند، براي او هزار بار مردن است. اگر او مرادهايي كه در آن دنيا مي تواند بدست بياورد را مي ديد، براي رفتن به آن عالم مشتاق ميشد. پس آن مرگ، در واقع مرگ نيست، بلكه زندگيست. چنانكه حضرت محمد(ص) مي فرمايد: مومنين نمي ميرند بلكه منتقل ميشوند. پس انتقال چيز ديگريست و مرگ چيز ديگر. مثلا اگر در خانه اي تاريك و تنگ باشي و نتواني همانند زماني كه روشنايي هست، در آن گردش كني و نتواني حتي پايت را دراز كني ... از آن خانه به خانه بزرگ و سرايي كه در آن باغ و آب روان باشد نقل مكان كني، به آن مرگ نميگويند.
پس اين سخن همچون آينه، واضح است. اگر تو روشنايي و ذوقي دارا هستي كه بواسطه آن مشتاق مرگ مي باشي، مباركت باشد، ما را هم از دعا فراموش مكن. و اگر چنين نوري و ذوقي نداري، پس بدست بياور و جستجو كن و كوشش كن كه قرآن خبر ميدهد كه اگر طالب آن باشي، چنين حالتي را بدست خواهي آورد. پس بجوي. پس آرزوي مرگ داشته باشيد اگر شما مومن صادق هستيد. و چنانكه مردان مومن و صادق هستند، كه مرگ را ميجويند به همين ترتيب از زنان مونه و صادقه هستند. اين(مرگ) آينه اي واضح است كه توسط آن ميتواني وضعيت خود را در آن بسنجي.
هر حالي و هر كاري كه در آنحال و كار، مرگ را دوست داشته باشي(ترا از ياد خدا غافل نكند) آن كار نكوست. پس ميان هر دو كاري كه مردد باشي، در اين آينه بنگر كه از آن دو كار كداميك با مرگ لايقتر است؟ بايد كه بنشيني با نوري خالص، مستعد، منتظر مرگ ... يا بنشيني در تلاش براي بدست آوردن اين حال.
فكر ميكني كه آن كسي كه لذت اين دنيا را درك كند، حسرتش كمتر باشد؟ حقا كه حسرت او بيشتر باشد، زيرا كه با اين عالم بيشتر خو كرده باشد. آنچه در شرح عذاب قبر، بصورت ظاهري و توسط مثال بيان شده است را من از روي معني (روحاني) به تو گفتم...
از متن فوق فهميده ميشود كه نظر شمس در رابطه با فشار قبر و عذاب آن و .... اين بوده كه در واقع كسي بيشتر عذاب ميكشد كه دلبستگي بيشتري به دنيا داشته است و قبول ندارد كه برخورداري از تعلقات دنيوي ارزشي داشته باشد كه بخاطر آن جان را وارد اين دنيا كرده باشند ....