اخلاق

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان می خوام اگر موافق باشید هر هفته درباره یک گناه مطلب بذاریم و با اون گناه و جزئیاتش و اینکه چه جوری میشه از اون گناه دوری کرد آشنا بشیم
من خودم خیلی چیزا رو نمی دونستم گناهه که با مطالعه این مطالب فهمیدم

امیدوارم همراهیم کنید و تنهام نذارید
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
تعريف زبان‏
زبان از نعمت‏هاى بزرگ خدا و لطائف عجيب خلقت و از احسانات باارزش اوست. چه اينكه اين عضو از نظر جسم كوچك و در مقام طاعت و عصيان بسى بزرگ است.
كفر و ايمان كه منتهى اليه طاعت و طغيان هستند جز با شهادت زبان معلوم نمى‏شوند هيچ موجود يا معدوم، خالق و مخلوق، موجود خيالى يا علمى، گمانى و موهومى نيست كه در دسترس زبان نبوده و زبان اثباتاً يا نفياً به حق يا باطل متعرض آن نشود.
اين خاصيت مشمول و فراگيرى، در هيچ يك از اعضاء ديگر انسان يافت نمى‏شود، مثلاً چشم جز بر رنگها و صورتها دست نمى‏يابد، گوش جز با اصوات و دست جز با اجسام تماسى ندارند. و همينطور سائر اعظاء هر كدام محدوده‏اى خاص دارند، ولى زبان داراى ميدانى گسترده است و در خير و شر مجالى وسيع دارد.
هركس آن را به حال خود گذاشته عنانش را رها نمايد به هلاك و خسران گرفتار مى‏شود، چه اينكه حركت دادنش زحمتى، و رها كردنش خرجى ندارد.
بنابراين سزاوار است كه اين عضو پيوسته تحت حكم عقل و شرع قرار گيرد. از آن جهت كه طبع انسان تمايل دارد زبان را آزاد گذاشته، عنان آن را رها نمايد، شرع مقدس به حفظ و كنترل آن ترغيب بسيار نموده است تا از برخورد اين دو، تعادل حاصل شود، درست به همان صورت كه در مورد گرسنگى گفته شد.
تحقيق در مورد زبان نياز به چند فصل بحث دارد.
فصل اول: خطر رهائى زبان و فضيلت خاموشى‏
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هر كه خاموشى گزيد نجات يافت‏[SUP](411)[/SUP].
و مى‏فرمايد: خاموشى حكمت است ولى فاعلش كم است‏[SUP](412)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس متعهد شود كه زبان و شهوتش را حفظ كند، من براى او بهشت را تعهد مى‏كنم‏[SUP](413)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس از شر شكم و شهوت و زبانش محفوظ بماند، محفوظ است‏[SUP](414)[/SUP].
به اين معنى كه ديگر هيچ خطرى متوجه او نيست.
و مى‏فرمايد: آيا جز فرآورده‏هاى زبان چيز ديگرى انسان را سرنگون مى‏كند[SUP](415)[/SUP]؟
و مى‏فرمايد: هركس به خدا و قيامت ايمان دارد يا نيكو سخن بگويد يا ساكت شود[SUP](416)[/SUP].
و مى‏فرمايد: زبان هر مؤمن بعد از قلبش قرار دارد بنابراين هر وقت بخواهد چيزى بگويد اول آن را باقلبش مى‏سنجد سپس با زبان بيانش مى‏كند، ولى زبان منافق قبل از قلبش قرار دارد، هنگامى كه ى‏خواهد چيزى بگويد قبل از آنكه قلبش را در آن تدبر كند، آن را به زبان مى‏راند[SUP](417)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس زياد سخن بگويد لغزشش زياد مى‏شود و كسى كه لغزشش زياد شد گناهش زياد مى‏شود، و كسى كه گناهش زياد شد به آتش سزاوارتر است‏[SUP](418)[/SUP].
و مى‏فرمايد: زبانت را حفظ كن زيرا سكوت صدقه‏اى است كه به خود مى‏دهى‏[SUP](419)[/SUP].
سپس فرمود: هيچ بنده‏اى پى به حقيقت ايمان نمى‏برد مگر زبانش را حفظ كند[SUP](420)[/SUP].
و در حديث است: كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در راه مردى را ديد كه سخنان بيهوده مى‏گفت، حضرت ايستاد و گفت: اى مرد! تو با اين سخن گفتنت نامه‏اى را به دو فرشته محافظت املاء مى‏كنى كه آن را به پروردگارت برسانند، پس آنچه را كه به كارت مى‏آيد بگو و آنچه را به كار نيايد رها كن‏[SUP](421)[/SUP].
امام سجاد (عليه السلام) مى‏فرمايد: هر روز صبح زبان آدمى به تمام جوارح سركشى مى‏كند و مى‏گويد: چگونه شب را به صبح رسانديد؟ آنها در جواب مى‏گويند: اگر تو ما را رها كنى به خوبى. و آنگاه او را سوگند مى‏دهند و مى‏گويند: در مورد ما از خدا بترس، كه ما فقط به وسيله توست كه عقاب مى‏شويم يا پاداش مى‏گيريم.
امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: شيعيان ما لالند[SUP](422)[/SUP].
و امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: خواب استراحت جسد، و حرف زدن استراحت روح، و سكوت استراحت عقل است‏[SUP](423)[/SUP].
و مى‏فرمايد: در حكمت آل داوود آمده است: بر عاقل لازم است كه عارف به زمانش، متوجه امورش و حافظ زبانش باشد[SUP](424)[/SUP].
و مى‏فرمايد: لقمان به پسرش فرمود: پسركم اگر فرض كنى كه سخن از نقره است سكوت از طلا است‏[SUP](425)[/SUP].
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: انسان در زير زبان خود نهان است، پس سخن خود را بسنج و آن را بر عقل و معرفت عرضه كن، اگر براى خدا و در راه او بود سخن بگو وگرنه سكوت از آن سخن بهتر است‏[SUP](426)[/SUP].
از امام سجاد (ليه السلام) سؤال شد: سكوت بهتر است يا سخن گفتن؟
حضرت فرمود: هر يك از اين دو آفاتى دارند، در صورتى كه هر دو عارى از آفت باشند سخن گفتن بهتر است.
گفتند: چگونه سخن گفتن بهتر است؟
فرمود: خداى عزوجل انبياء و اوصياء را مبعوث كرد تا سخن بگويند نه آنكه ساكت باشند و هيچ كسى با سكوت مستحق بهشت و مستوجب دوستى خدا نمى‏شود و كسى به وسيله سكوت از آتش و غضب خدا در امان و محفوظ نمى‏شود همه اينها فقط با سخن ميسر مى‏شوند. من نمى‏توانم ما را با خورشيد مقايسه كنم، تو اگر بخواهى فضيلت سكوت را بيان كنى، از كلام استفاده مى‏كنى در حالى كه فضيلت كلام را نمى‏توان با سكوت بيان كرد.
 
آخرین ویرایش:

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ممنون از تاپیک خوبت
مدتیه دارم سعی می کنم خیلی محتاط باشم که هر حرفی از دهنم بیرون نیاد
ولی باز می بینم یه جاهایی حرفای بیهوده زدم
دوستان اگه کسی تجربه موفق داشته هم بگه ممنون میشیم
یه داستانی بود درباره لقمان که گاهی ازش یاد می کنم و بهم کمک می کنه ::D
لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛
آنگاه روزه‏ ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت.
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد ونوشته‏ها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت،
آنان که کم گفته‏ اند، چنان حال خوشى دارند که اکنون تو دارى .
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ممنون از تاپیک خوبت
مدتیه دارم سعی می کنم خیلی محتاط باشم که هر حرفی از دهنم بیرون نیاد
ولی باز می بینم یه جاهایی حرفای بیهوده زدم
دوستان اگه کسی تجربه موفق داشته هم بگه ممنون میشیم
یه داستانی بود درباره لقمان که گاهی ازش یاد می کنم و بهم کمک می کنه ::D
لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛
آنگاه روزه‏ ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت.
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد ونوشته‏ها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت،
آنان که کم گفته‏ اند، چنان حال خوشى دارند که اکنون تو دارى .

خیلی داستان قشنگی بود ممنون
من که هیچ وقت تجربه های خوبم یادم نمیمونه فقط خرابکاریام یادم میمونه
که اونم خیلی زیاد بوده:(
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی دوستان اینم از پی نوشت های پستم، برای کسانی که مایلن عربی این احادیث رو بدونن:

411 - من صمت نجا.

412 - الصمت حكمة و قليل فاعله.


413 - من يتكفل لى بين لحييه و رجليه اتكفل له بالحنة.

414 - من وقى شر قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقدوقى.

415 - هل يكب الناس على مناخرهم الاحصائد السنتهم.
اين جمله را حضرت در جواب كسى فرمود كه از او پرسيد: آيا ما را به خاطر حرفهايمان مؤاخذه مى‏كنند؟

416 - من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فليقل خيراً اوليصمت.

417 - ان لسان المؤمن وراء قلبه فاذا اراد ان يتكلم بشى‏ء تدبره بقلبه ثم امضاه بلسانه و ان لسان المنافق امام قلبه فاذاهم بشى‏ء امضاه بلسانه و لم يتدبره بقلبه.

418 - من كثر كلامه كثر سقطه و من كثرت سقطه كثرت ذنوبه و من كثرت ذنوبه كانت النار اولى به.

419 - امسك لسانك فانها صدقة تتصدق بها على نفسك.

420 - و لا يعرف عبد حقيقة الايمان حتى يحزن لسانه.

421 - يا هذا انك تملى على حافظيك كتاباً الى ربك فتكلم بما يعنيك ودع مالا يعنيك.

422 - ان شيعتنا الخرس.

423 - النوم راحة للجسد و النطق راحة للروح و السكوت راحة للعقل.

424 - على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه مقبلاً على شأنه حافظاً للسانه.

425 - يا بنى ان كنت زعمت ان الكلام من فضة فان السكوت من ذهب.

426 - المرء مخبوء تحت لسانه فزن كلامك و اعرضه على العقل و المعرفة فان كان لله و فى الله فتكلم و ان كان غير ذلك فالسكوت خير منه.
 
آخرین ویرایش:

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند : ‏
بهترین اعمال نزد خداوند حفظ زبان است . بیشترین گناهان فرزند آدم از زبان اوست . هرکه مردم از ‏زبان او بترسند ، اهل جهنم است .‏

چهل گناه زبان:

‏1-خبری راندانسته گفتن ‏ ‏ ‏
‏2-عیبجوئی از دیگران ‏ ‏ ‏
‏3-مسخره کردن ‏ ‏ ‏
‏4- تهمت زدن ‏ ‏ ‏
‏5-فاش کردن اسرار مردم ‏ ‏ ‏
‏6-رنجاندن مومن ‏ ‏ ‏
‏7-سرزنش بیجا ‏ ‏ ‏
‏8-دروغ گفتن ‏ ‏ ‏
‏9-وعده دروغ ‏ ‏ ‏
‏10- قسم دروغ ‏ ‏ ‏
‏11- شهادت ناحق ‏ ‏ ‏
‏12- تحریف مسائل دینی ‏ ‏ ‏
‏13- حکم ناحق ‏ ‏ ‏
‏14-لعنت کردن مردم ‏ ‏ ‏
‏15-طعنه زدن ‏ ‏ ‏
‏16-دل شکستن ‏ ‏ ‏
‏17-امربه منکر ‏ ‏ ‏
‏18- نهی از معروف ‏ ‏ ‏
‏19-بد خلقی ‏
‏20- تصدیق کفرو شرک ‏
21-غیبت کردن
22 - شایعه پراکنی
23- بد زبانی در معاشرت
24- به نام بد صدا زدن
25- تملق و چاپلوسی
26- با مکر و حیله سخن گفتن
27- مزاح زیاد
28- زخم زبان زدن
29- آبروریزی
30- کبر در گفتار
31- ادای صدای کسی را در آوردن
32 - بدعت در دین
33- اظهار بخل و حسد
34- خشونت در گفتار
35- فحش و ناسزا گفتن
36- سخن چینی کردن
37- نا امید کردن
38- شوخی با نامحرم
39- ریا در گفتار
40- فریاد زدن بیجا
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودم که این 40گناه رو دیدم، میبینم چقد با این زبونم گناهها کردم!
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
فصل دوم:
آفات زبان / آفاتى كه از ناحيه زبان متوجه انسان مى‏شود عبارتند از:




1 - سخن مباح‏

ساده و كم زيان‏ترين آفت زبان سخن گفتن مباح است.
سخن گفتن بيهوده تضييع عمر شريف و تبديل متاع بهتر - عمر - به متاع پست و بى‏ارزش چون سخن بى‏فايده گفتن است و انسان به اين خاطر مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.
در روايت است كه لقمان حكيم (عليه السلام) بر داود نبى (عليه السلام) وارد شد، ديد مشغول ساختن زره است. لقمان كه قبلاً زره نديده بود تعجب كرد و تصميم گرفت راجع به آن سؤالى كند ولى حكمتش اجازه نداد. وقتى جناب داود زره را تمام كرد آن را پوشيد و گفت براى جنگ خوب زرهى است.
آنگاه لقمان فرمود: سكوت حكمت است ولى فاعلش كم است، يعنى آنچه را مى‏خواستم، بدون سؤال فهميدم.
گفته‏اند: لقمان يك سال تمام براى فهميدن اين موضوع نزد داود مى‏رفت ولى چيزى نمى‏پرسيد.
علاج اين مرض آن است كه انسان بداند مرگ در پيش روى او قرار دارد و در مقابل هر كلمه‏اى مسؤول خواهد بود، بداند كه اين لحظاتى كه در هنگام سخن گفتن بيهوده از دست مى‏دهد سرمايه او هستند و اين زبان دامى است كه مى‏توان بوسيله آن حورالعين شكار كرد پس اگر از آن استفاده نكند دچار خسارت شده است.
علاج سكوت در مقام عمل آن است كه بعضى از سخنان لازم را نگويد تا به ترك سخنان غير ضرورى عادت كند.

2 - غوطه‏ور شدن در باطل‏

غوطه‏ور شدن در باطل كه همان سخن گفتن درباره معاصى و گناهان است مثل حكايت حالات زنان، توصيف مجالس شراب، احوال فساق، تنعم ثروتمندان و تكبر پادشاهان.
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: گاهى انسان سخنى مى‏گويد كه همنشينان او مى‏خندند ولى خودش بدينوسيله بيش از ثريا تا زمين سقوط مى‏كند[SUP](427)[/SUP].
و مى‏فرمايد: روز قيامت خطاى كسانى از همه بيشتر است كه بيش از همه در سخن باطل غوطه‏ور مى‏شوند و آيه شريفه: كنا نخوض مع الخائضين‏[SUP](428)[/SUP] به همين معنى اشاره دارد.
سخن گفتن درباره بدعتها و مذاهب باطل نيز در همين باب مى‏گنجد.


3 - مجادله و لجاجت در كلام (مراء)

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: با برادرت لجاجت نورز و با او شوخى نكن و به او وعده‏اى كه عملى نمى‏كنى نده‏[SUP](429)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس در حالى كه حق به جانب است از لجاجت صرف‏نظر كند خانه‏اى در قسمت بالاى بهشت براى او بناء مى‏شود، و هركس در حالى كه بر باطل است از لجاجت چشم بپوشد خانه‏اى در وسط بهشت براى او بناء مى‏شود[SUP](430)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هيچ بنده‏اى به طور كامل حقيقت ايمان را دارا نمى‏شود مگر دست از مجادله و لجاجت بردارد اگرچه بر حق باشد[SUP](431)[/SUP].
و جناب لقمان به پسرش مى‏فرمايد: پسرم با علماء مجادله نكن زيرا مبغوض آنها مى‏شوى‏
[SUP](432)[/SUP].

تعريف مراء و مجادله

مراء عبارت از آن است كه كسى فقط براى اظهار زيركى خويش و تحقير ديگرى به سخن كسى اشكال كند تا نقص و خلل آن را اظهار نمايد. و مجادله عبارت از مرايى است كه براى اظهار و تقرير عقيده باشد.

4- خصومت (منازعه)

خصومت عبارت از لجاجت در سخن گفتن است براى بدست آوردن مال يا حقى.

خصومت بر دو نوع است:
گاهى به صورت ابتدايى است يعنى خود انسان آن را آغاز مى‏كند.
و گاهى اعتراضى است يعنى قبلاً كلامى گفته شده و انسان در آن جدال مى‏كند و فرقش با مراء همين است كه مراء جز به صورت اعتراضى واقع نمى‏شود.
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: مبغوض‏ترين مردان نزد خدا انسان لجوج خصوم (منازعه‏گر) است‏[SUP](433)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس بدون علم و اطلاع در مسأله‏اى لجاجت ورزد تا زمانى كه در آن حال است مورد خشم و غضب الهى است‏[SUP](434)[/SUP].

5 - فحش و ناسزا و بد زبانى‏

منشأ اين صفت خباثت و پستى انسان است.
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: از فحش بر حذر باشيد زيرا خداى تعالى ناسزا و بدگويى را دوست ندارد[SUP](435)[/SUP].

و مى‏فرمايد: مؤمن ديگران را طعن و لعن نمى‏كند و فحاشى و بد زبانى نمى‏نمايد[SUP](436)[/SUP].
و مى‏فرمايد: دخول بر بهشت بر فحاش حرام است‏[SUP](437)[/SUP].
و مى‏فرمايد: اى عايشه اگر فحش بصورت انسانى متمثل مى‏شد حتماً بد انسانى بود[SUP](438)[/SUP].
و فرمود: خدا بدگوى فحاش را كه صدايش را در كوچه و بازار بلند مى‏كند دوست ندارد[SUP](439)[/SUP].
و فرمود: بد گفتن به مسلمان فسق و جنگ با او كفر است‏[SUP](440)[/SUP].

6 - لعنت كردن‏
[SUP](441)[/SUP]

لعنت فرستادن ناپسند است اگر چه به حيوان يا جمادى باشد.
پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: مؤمن خصلت لعن كردن ندارد[SUP](442)[/SUP].
و فرمود: لعنت و غضب خدا را براى هم نخواهيد[SUP](443)[/SUP].
اما اگر كسى به سبب بدعت گذارى در دين مستحق لعنت شد نه تنها لعنش جايز بلكه واجب مى‏شود.

خداى تعالى در اين باره مى‏فرمايد: اولئك عليهم لعنة الله و الملائكه و الناس اجمعين‏[SUP](444)[/SUP].
و مى‏فرمايد: اولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون‏[SUP](445)[/SUP].
و پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) دروغگويان را چنين لعنت مى‏كند: خداوند لعنت كند دروغگو را اگر چه به شوخى دروغ بگويد[SUP](446)[/SUP].

و اميرالمؤمنان (عليه السلام) در قنوت بعضى از نوافل دو بت قريش را لعنت مى‏كرد.

7 - شعر و غناء

قرآن كريم دراين‏باره مى‏فرمايد: واجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور[SUP](447)[/SUP].
امام صادق (عليه السلام) فرمود: منظور از گفتار باطل در اين آيه غناء است.
و فرمود: غناء لانه نفاق است‏[SUP](448)[/SUP].
امام باقر (عليه السلام) فرمود: غناء از جمله گناهانى است كه خداى تعالى در مقابل آنها وعده آتش داده است.

و آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: و من الناس من يشترى لهوالحديث ليضل عن سبيل‏الله‏[SUP](449)[/SUP].

معنى شعر

كلمه شعر در دو معنى استعمال مى‏شود:
1 - كلامى كه وزن و قافيه دارد، خواه سخن حق باشد يا باطل. بنابراين مى‏توان گفت حديث معروف ان من الشعر لحكمة[SUP](450)[/SUP]. از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) و بقيه مواردى كه در مدح شعر وارد شده است درباره كلام مقفى و موزونى است كه مطلب حقى را در برداشته و تلبيس و دروغى در آن نباشد.

2 - كلامى كه بر تخيلات دروغين و تلبيسات مزخرفى كه هيچ اصل و حقيقتى در خارج ندارند مشتمل باشد. و آنچه در مذمت و نكوهش شعر وارد شده به همين معنى اشاره دارد. و هنگامى كه قريش قرآن را شعر و پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) را شاعر مى‏ناميدند: منظورشان همين معنى بود و جوابى هم كه خداى تعالى به آنها مى‏دهد ناظر به همين معنى است.
مى‏فرمايد: و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين‏[SUP](451)[/SUP].
وگرنه عبارات قرآن مانند شعر موزون نيست كه بتوان آن را شعر ناميد.
امام باقر (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه: و الشعراء يتبعهم الغاوون‏[SUP](452)[/SUP]. مى‏فرمايد: آيا شاعرى را ديده‏ايد كه كسى از او پيروى كند؟ منظور از شعراء در اين آيه كسانى هستند كه براى غير خدا تحقيق كرده‏اند و لذا خود گمراه شده و ديگران را گمراه كرده‏اند.

8 - شوخى‏

اصل شوخى از نظر عقل نكوهيده و مذموم است و در شرع مقدس از آن نهى شده است. امام مقدار كمى كه به معصيت خدا منجر نشود اشكال ندارد.
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: با برادرت جدال و شوخى نكن‏[SUP](453)[/SUP].
منظور حضرت در اين كلام اين است كه از افراط و زياده‏روى در شوخى جلوگيرى شود زيرا در كلام ديگرى مى‏فرمايد: من شوخى مى‏كنم ولى جز حق نمى‏گويم‏[SUP](454)[/SUP].
نمونه‏هايى از شوخيهاى حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم)
در روايت است كه پير زنى خدمت حضرت آمد.
حضرت به او فرمود: هيچ پير زنى وارد بهشت نمى‏شود.
پير زن با شنيدن اين جمله به گريه افتاد.
حضرت فرمود: درست است كه هيچ پير زنى وارد بهشت نمى‏شود، ولى تو در آن هنگام پير زن نيستى زيرا خداى تعالى مى‏فرمايد: انا انشأنا هن انشاء فجعلناهن ابكاراً عرباً اتراباً[SUP](455)[/SUP].
و در روايت است كه زنى به نام ام ايمن خدمت حضرت آمده عرض كرد:
شوهرم از شما مى‏خواهد كه نزد او برويد.
حضرت فرمود: شوهرت همان كسى نيست كه در چشمش لكه سفيدى دارد؟
عرض كرد: نه، به خدا در چشم او هيچ لكه سفيدى نيست.
حضرت فرمود: آيا كسى هست كه در چشمش سفيدى نباشد؟
و در روايت است كه زنى خدمت حضرت آمده عرض كرد:
به من شترى بده كه سوارش شوم.
حضرت فرمود: يك بچه شتر به تو مى‏دهم.
عرض كرد: بچه شتر به چه كار من مى‏آيد؟ نمى‏توانم سوارش شوم.
فرمود: مگر شترى هست كه بچه شتر نباشد.
و در روايت است كه روزى حضرت با على (عليه السلام) مشغول خوردن خرما بود، حضرت خرما مى‏خورد و هسته‏اش را جلو على (عليه السلام) مى‏گذاشت، وقتى دست كشيدند تمام هسته‏ها جلو حضرت على (عليه السلام) جمع شده بود.
حضرت فرمود: يا على! تو چقدر پرخورى!
حضرت على (عليه السلام) عرض كردند: يا رسول‏الله! پرخور كسى است كه خرما را با هسته مى‏خورد.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
427 - ان الرجل ليتكلم بالكلمة يضحك بها جلساءه يهوى بها ابعد من الثريا.
428 - ما با اهل باطل به بطالت مى‏پرداختيم. (سوره مدثر، آيه 45).
429 - لاتمار اخاك و لا تمازحه و لا تعده موعداً فتخلفه.
430 - من ترك المراء و هو محق بنى له بيت فى اعلا الجنة و من ترك المراء و هو مبطل بنى له بيت فى ربض الجنة.
431 - لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتى يدع المراء و الجدال و ان كان محقاً.
432 - يا بنى لا تجادل العلماء فيمقتوك.
433 - ان ابغض الرجال الى الله الالد الخصم.
434 - من جادل فى خصومة بغير علم لم يزل فى سخط الله حتى ينزع.
435 - اياكم و الفحش فان الله لا يحب الفحش و لا التفحش.
436 - ليس المؤمن بالطعان و لا اللعان و لا الفحاش و لا البذى.
437 - الجنة حرام على كل فحاش ان يدخلها.
438 - يا عايشة لو كان الفحش رجلاً لكان رجل سوء.
439 - ان الله لايحب الفاحش المتفحش الصياح فى الاسواق.
440 - سباب المسلم فسوق و قتاله كفر.
441 - لعنت اگر به غير خدا نسبت داده شود مثل اينكه مى‏گوييم رسول خدا دروغگويان را لعنت كرد به معنى طلب لعنت الهى است و اگر به خدا نسبت داده شود مثل اينكه مى‏گوئيم خدا ظالمان را لعنت كند به معنى دور كردن از خير و رحمت است.
442 - المؤمن ليس بالعان.
443 - لاتلا عنوا بلعنة الله و لا بعضبه.
444 - آنها مورد لعنت خدا و همه فرشتگان و انسانها هستند. (سوره بقره: آيه 161).
445 - آنها را خدا لعنت مى‏كند و همه لعنت كنندگان (از انس و جن و فرشته) لعنت مى‏كند. (سوره بقره، آيه 159).
446 - لعن الله الكاذب ولو كان مازحاً.
447 - و از پليدى كه همان بت‏ها هستند دورى گزينيد و از گفتار باطل بپرهيزيد. (سوره حج، آيه 30).
448 - الغناء عش النفاق.
449 - و پاره‏اى از مردم كسانى هستند كه سخنان لغو و باطل را مى‏خرند (تهيه مى‏كنند) تا به وسيله آن خلق را از راه خدا منحرف كنند. (سوره لقمان، آيه 6).
450 - بدرستى كه بعضى از اشعار حكمت هستند.
451 - و ما به او (پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم)) شعر نياموختيم و شاعرى براى او سزاوار نيست، اين كتاب چيزى نيست جز ذكر الهى و قرآن روشن و واضح. (سوره يس، آيه 69).
452 - از شعراء فقط گمراهان پيروى مى‏كنند. (سوره شعراء، آيه 224).
453 - لاتمار اخاك و لا تمازحه.
454 - انى لامزح و لا اقول الا حقاً.
455 - ما آنها را آفريده‏ايم و هميشه آنان را باكره گردانيده‏ايم و شوهر دوست و جوان و همسن هم. (سوره واقعه، آيات 37 - 35).
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
9 - مسخره واستهزاء

استهزاء و مسخره در صورتى كه منجر به اذيت ديگران شوند حرام مى‏باشند.
قرآن مجيد دراين‏باره مى‏فرمايد: لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراًمنهم‏[SUP](456)[/SUP].
معنى مسخره اين است كه كسى را تحقير و اهانت كنى و طورى ديگران را بر عيوبو نواقص او توجه دهى كه باعث خنده آنها شود.
اين عمل گاهى توسط تقليد از گفتار و كردار ديگران و گاهى به وسيله ايماء واشاره محقق مى‏شود.
حضرت رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسانى كه مردم رامسخره مى‏كنند در مقابلشان درى از درهاى بهشت گشوده مى‏شود و به آنها گفته مى‏شودبشتابيد، بشتابيد. وقتى آنها با تمام غم و غصه خود را به در مى‏رسانند در بستهمى‏شود، سپس در ديگرى گشوده مى‏شود و صدا مى‏زنند بشتابيد، بشتابيد، و هنگامى باتمام غم و ناراحتى خود را به در مى‏رسانند در بسته مى‏شود، و پيوسته اين عمل تكرارمى‏شود تا جائى كه وقتى در به روى آنها گشوده مى‏شود و مى‏گويند بشتابيد، آنهاديگر از جاى خود تكان نمى‏خورند.

10 - افشاء سر

افشاء سر عملى است كه باعث آزار و سبك شدن ديگران مى‏شود، لذا در شرع مقدسنهى شده و حرام است.
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هنگامى كه كسى به شماچيزى گفت و گذشت آن سخن امانت است‏[SUP](457)[/SUP].
و فرمود: سخنانى كه بين شما هست امانت است‏[SUP](458)[/SUP].

11 - وعده دروغ

رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: وعده دينى است بر گردن وعدهدهنده‏[SUP](459)[/SUP].
و فرمود: سه خصلت است كه در هركس باشند او منافق است اگرچه روزه بگيرد ونماز بخواند و خيال كند كه مسلمان است، آن خصلت‏ها عبارتند از اين كه در سخن دروغگويد هنگامى كه وعده دهد عمل نكند و چون مورد اطمينان قرار گيرد خيانت كند[SUP](460)[/SUP].

12 - سخن و سوگند دروغ

اين عمل از زشت‏ترين گناهان و فاحش‏ترين عيوب است.
حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: چه خيانت بزرگى است كه بهبرادرت چيزى بگويى كه او تو را تصديق كند و تو به او دروغ گفته باشى‏[SUP](461)[/SUP].
و مى‏فرمايد: دروغ باعث كم شدن روزى مى‏شود[SUP](462)[/SUP].
و مى‏فرمايد: مؤمن هر خصلتى را دارا مى‏شود و ممكن است با همان خصلت بميردجز خيانت و دروغ كه در مؤمن راه ندارند[SUP](463)[/SUP].
على (عليه السلام) فرمود: بزرگترين خطايا نزد خدا زبان دروغ پرداز است‏[SUP](464)[/SUP].
و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود سه گروهند كه فرداى قيامتخدا با آنها سخن نمى‏گويد و به آنها توجه نمى‏كند و آنها را از گناهانشان تزكيهنمى‏كند.
اول كسانى كه چون چيزى ببخشند منت مى‏گذارند.
دوم كسانى كه كالاى خود را با سوگند دروغ بفروش مى‏رسانند.
سوم انسان‏هاى متكبر[SUP](465)[/SUP].
و فرمود: هركس قسمى بخورد كه به اندازه بال پشه‏اى در آن دروغ باشد چونغبارى بر قلبش مى‏نشيند و تا قيامت باقى مى‏ماند[SUP](466)[/SUP].
و فرمود: چه شده كه كه مى‏بينم شما در ورطه دروغ افتاده‏ايد همچنان كهپروانگان در آتش سقوط مى‏كنند. در هر موردى دروغ بگوئيد به حساب شما نوشته مى‏شودمگر در مورد جنگ، زيرا اصل جنگ خدعه و مكر است و يا اينكه بين دو نفر كينه و دشمنىباشد و كسى بخواهد با دروغ بين آنها اصلاح كند و يا كسى با زنش سخنى دروغ گويد كهرضايت او را جلب كند.

13- غيبت

بخش اول: مذمت و نكوهش غيبت
قرآن عزيز مى‏فرمايد: و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيهميتاً فكر هتموه‏[SUP](467)[/SUP].
بنى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: كسى كه قدم درراهى بردارد كه از برادر مسلمانش غيبت كند يا عيوب و اسرار او را فاش نمايد، اولينقدمى را كه برمى‏دارد در جهنم مى‏نهد و خدا عيوب و اسرار او را در بين خلائق فاشمى‏كند.
و كسى كه غيبت مى‏كند روزه‏اش باطل و وضويش نقض مى‏شود و اگر در آن حالبميرد در حالى مرده حرام خدا را حلال شمرده است‏[SUP](468)[/SUP].
امام صادق (عليه السلام) از نبى اكرم چنين روايت مى‏كند: غيبت در محو ديناز مرض خوره در شكم انسان سريع‏تر عمل مى‏كند[SUP](469)[/SUP].
حضرت صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: كسى كه درباره مؤمنى چيزى را بگويد كهچشمانش ديده و گوش‏هايش شنيده از جمله كسانى است كه خداى تعالى درباره آنانفرموده: ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم‏[SUP](470)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس بخواهد به وسيله چيزى كه درباره مؤمنى مى‏گويد ننگى رابه او نسبت دهد و بنيان جوانمرديش را ويران كند، تا از چشم مردم بيفتد، خدا او راتحت ولايت خود خارج و در ولايت شيطان داخل مى‏كند ولى شيطان هم او را نمى‏پذيرد[SUP](471)[/SUP].و مى‏فرمايد: غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را مى‏خورد همچنان كه آتش هيزمرا[SUP](472)[/SUP].

بخش دوم: معنى و حدود غيبت
رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به اصحابش فرمود: آيامى‏دانيد غيبت چيست؟
عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى‏دانند.
فرمود: غيبت اين است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه او را خوش نيايد[SUP](473)[/SUP].
پرسيدند: اگر چيزى را كه مى‏گويى راست باشد باز هم غيبت است.
فرمود: اگر چيزى را كه مى‏گوئى در او باشد غيبتش را كرده‏اى وگرنه به اوتهمت زده‏اى‏[SUP](474)[/SUP].
امام صادق (عليه السلام) فرمود: غيبت آن است كه در امر دين برادرت چيزىبگويى كه انجام نداده است و چيزى را كه خدا بر آن پرده پوشانده منتشر كنى‏[SUP](475)[/SUP].
و در روايت ديگرى است كه غيبت عبارت از بيان امورى است كه خدا بر برادرتپنهان كرده است، اما بيان امورى كه - مثل عصبانيت و عجله - ظاهر هستند غيبت محسوبنمى‏شود.
بايد توجه داشت كه تحقق غيبت فقط به واسطه زبان نيست بلكه غير از گفتاربوسيله نوشتن و ايماء و اشاره و حركت چشم و اعضاى ديگر و هر چيزى كه مقصود رابفهماند نيز محقق مى‏شود.
و به همين خاطر است كه گفته‏اند: قلم، زبان دوم انسان است.
از عايشه روايت شده كه روزى زنى كوتاه قد نزد ما آمد، وقتى بر مى‏گشست منبا دست به كوتاهى قدش اشاره كردم.
حضرت رسول فرمود: غيبتش را كردى.
يكى از اقسام غيبت غيبت به تعريض است يعنى وقتى نام كسى ذكر مى‏شود، مثلاًبگويى: الحمدلله كه ما را به حب جاه و دنيا مبتلا نكرد.
اين عمل غير از غيبت مشتمل بر ريا نيز هست.

 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخش سوم: علل و اسباب غيبت
علل و اسباب غيبت چند چيز است:
1 - تشفى خاطر[SUP](476)[/SUP]،اين عكس العمل هميشه وقتى صورت مى‏گيرد كه انسان از كسى ناراحتى دارد و مى‏خواهدبا ذكر معايب او خود را راحت كند.
2 - همراهى و موافقت با دوستان:
گاهى انسان به خاطر اينكه بر دوستانش بارگران نباشد و موجب فرار آنها نشودبا آنها همراهى مى‏كند و آنها را در لذت بردن از غيبت ديگران يارى مى‏نمايد.
3 - شمارش يا مثل پيدا كردن:
اين در هنگامى هست كه انسان كار زشتى انجام داده و بخاطر اينكه مورد مذمتو نكوهش قرار نگيرد مى‏گويد اگر من مال حرام خورده‏ام فلانى و فلانى هم مى‏خورند واگر من اين كار را كرده‏ام فلانى و فلانى هم انجام مى‏دهند.
4 - پيشگيرى:
به اين معنى كه چون انسان مى‏داند از شر زبان شخصى در امان نيست سعىمى‏كند او را در نظر ديگران بى‏ارزش جلوه دهد تا سخنانش بى‏تأثير شود.
5 - تبرئه نفس:
اين در هنگامى است كه عملى را به انسان نسبت مى‏دهند و او براى تبرئه خودشفاعل اصلى را معرفى مى‏كند.
6 - اظهار برترى:
به اين معنى كه انسان معايب و نواقص ديگرى را ذكر مى‏كند تا برترى خود رااثبات كند، مثل اين كه مى‏گويد فلانى نادان و نفهم است و منظورش اين است كه خودشدانا و فهميده است.
7 - حسد:
اين مورد در هنگامى است كه انسان مى‏بيند شخصى مورد احترام مردم است ونسبت به او حسادت مى‏ورزد و لذا تصميم مى‏گيرد با ذكر عيوبش او را در نظر مردمكوچك مى‏كند.
8 - شوخى و بذله‏گويى:
به اين معنى كه انسان براى به خنده آوردن ديگران شخصى را مورد غيبت قرارمى‏دهد.
9 - مسخره و استهزا به منظور تحقير
استهزاى ديگران همانطور كه در حضور شخص ممكن است در غياب او هم ممكن است وغيبت محسوب مى‏شود.
10 - تعجب از فحشاء و منكر:
به اين معنى كه انسان كسانى را مى‏بيند كه مرتكب منكرات مى‏شوند و دچارتعجب مى‏شود و از فرط تعجب براى ديگران بازگو مى‏كند.
11 - رحمت و شفقت:
اين در موردى است كه انسان كسى را گرفتار و مبتلا ديده، غمگين مى‏شود و ازاين رو مطلب را بازگو مى‏كند.
12 - غضب به خاطر خدا:
و اين در هنگامى است كه انسان كسى را مى‏بيند كه مرتكب حرام شده و از ديدنآن غضبناك مى‏شود و لذا در غيابش آنچه را ديده بازگو مى‏كند[SUP](477)[/SUP].
در مورد علل سه‏گانه اخير سزاوار است كه اگر انسان مخلص است نام شخص راذكر نكند.

بخش چهارم: درمان مرض غيبت
براى درمان غيبت دو راه وجود دارد:
1 - راه اجمالى و خلاصه‏
2 - راه تفصيلى‏
راه اجمالى آن است كه غيبت كننده بداند در معرض خشم خداى تعالى است و بهوسيله اين عمل حسنات خود را محو و ضايع مى‏كند و بدين وسيله مستحق آتش و عذاب الهىمى‏شود. و چه مانع و رادعى از اين بهتر.
در حكايت است كه مردى به ديگرى گفت: شنيده‏ام از من غيبت مى‏كنى آن مرد درجوابش گفت: ارزش تو براى من آن قدر نيست كه حسنات خود را در اختيار تو بگذارم.
راه تفصيلى
در اين راه مبنا اين است كه انسان سبب غيبت را بشناسد و با ضدش آن رامعالجه كند مثلاً اگر سبب غيبت غضب است و براى تشفى غيبت مى‏كند، غضبش را معالجهكند و بداند كه اگر غضبش را درباره او روا بدارد، ممكن است خدا نيز غضبش را بر اوروا بدارد.
از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مروى است كه جهنم درى دارد مخصوصكسانى كه غيظ و غضب خود را با معصيت خدا آرام مى‏كنند[SUP](478)[/SUP].
و اگر علتش موافقت و همراهى با رفقاست بداند كه با اين عمل براى رضاىمخلوق خشم خدا را بر مى‏انگيزد.
و اگر براى تنزيه و تبرئه نفس خويش غيبت مى‏كند بداند كه خشم خدا شديدتراز خشم مردم است در حالى كه اگر غيبت كند خشم خدا حتمى است و معلوم نيست بتواندمردم را راضى كند. و اگر براى مثل پيدا كردن است بداند كه عذرى بس جاهلانه مى‏آوردزيرا از كسى پيروى كرده كه پيرويش جايز نيست و در اين عمل به كسى مى‏ماند كه بهپيروى از ديگرى خود را از بلندى پرتاب كند. و اگر براى مباهات و اظهار فضل غيبتمى‏كند، بداند كه با اين عمل فضل خود را در نزد خدا از بين برده در حالى كه از دستمردم هم در امان نيست، و اگر مردم با خبر شوند كه اين شخص با غيبت قصد اظهار فضلدارد از او روى گردان خواهند شد و دچار خسران دنيا و آخرت مى‏شود.
و اگر از روى حسد غيبت مى‏كند بداند كه عذاب دنيا و آخرت را بر خود رواداشته است، زيرا همانطور كه در محل خود ذكر مى‏شود حسود هميشه در عذاب است.
و اگر براى استهزاى ديگران غيبت مى‏كند و قصد رسوا كردن آنها را داردبداند كه در محضر خداى تعالى و فرشتگان و انبياء و اوصياء خود را رسوا كرده است ولذا خودش به مسخره و استهزا سزاوارتر است.
و اگر به خاطر ترحم غيبت مى‏كند بداند كه اگر چه ترحم به خودى خود نيكواست ولى او مورد حسد شيطان قرار گرفته و حسناتش را به ديگران منتقل مى‏كند.
و اگر از گناه ديگران تعجب كرده است بداند كه اگر تعجب او را به غيبتوادارد بهتر است از خودش تعجب كند كه به خاطر دين يا دنياى ديگرى دين خود را ازبين برده در حالى كه از عقوبت دنيوى در امان نيست.
زيرا ممكن است همانطور كه به بهانه تعجب پرده ستر ديگرى را پاره كرده، خداپرده از كارهايش بردارد و او را رسوا كند.
بنابراين روشن شد كه علاج اين مرض مهلك فقط معرفت و شناخت است و اين ايمانقوى است كه مى‏تواند زبان انسان را از غيبت باز دارد.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخش پنجم: عذرهائى كه موجب تجويز غيبت مى‏شوند
1 - دادخواهى:
اگر انسان براى دادخواهى در نزد كسى كه مى‏تواند حق او را بگيرد از ديگرىكه بر او ظلم نموده بگونه‏اى تظلم و دادخواهى كند كه مستلزم ذكر نام او باشد اشكالندارد.
خداوند تعالى مى‏فرمايد: لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم‏[SUP](479)[/SUP].
و رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: صاحب حق، حقسخن ندارد[SUP](480)[/SUP].
و مى‏فرمايد: امروز و فردا كردن غنى ظلم است‏[SUP](481)[/SUP].
و مى‏فرمايد: كسى كه قادر است دينش را اداء كند و نمى‏كند عرضش حلال وعقوبتش جايز است‏[SUP](482)[/SUP].
2 - استفتاء: يعنى سؤال از مجتهد مفتى براى به دست آوردن فتواى او:
مثل اينكه كسى از مجتهدى سؤال كند پدرم يا برادرم به من ظلم كرده راهخلاصى من از دست او چيست؟ ولى بهتر است در اين صورت هم با كنايه سخن بگويد و نامآن شخص را ذكر نكند.
3 - بر حذر داشتن مؤمنين از خطر و نصيحت مشورت كننده:
هنگامى كه انسان مى‏بيند شخصى بى‏لياقت ادعاى فقاهت مى‏كند و متصدى امورىمى‏شود كه اهليت و صلاحيت آنها را ندارد، مى‏تواند مردم را به نواقص او توجه دهد.
همينطور اگر كسى براى خريد مملوكى يا ازدواج با زنى با انسان مشورت كند وانسان در آن زن يا مملوك عيبى سراغ دارد بايد تذكر بدهد.
زيرا كسى كه ادعاى فقاهت مى‏كند بدعت گذار است و غيبت او جايز است. و كسىكه طرف مشورت قرار گرفته مورد اطمينان است.
4 - جرح شاهد يا راوى‏[SUP](483)[/SUP]:
هنگامى كه انسان ببيند فاسقى در دادگاه بر امرى شهادت مى‏دهد يا روايتىنقل مى‏كند براى حفظ حقوق مسلمين و احكام شرع بايد هر چه درباره او مى‏داند بيانكند.
5 - اگر آنچه را كه انسان پشت سر كسى مى‏گويد به گونه‏اى در آن شخص ظاهرباشد كه ديگران از او آگاه باشند اشكال ندارد، مثلاً فاسقى كه تظاهر به فسق مى‏كندذكر فسقش جايز است.
امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: اگر فاسقى فسقش را اظهار كند، نهاحترام دارد نه غيبت‏[SUP](484)[/SUP].
امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: سه گروهند كه احترامى ندارند:
كسانى كه به متابعت هواى نفس در دين بدعت مى‏نهند، پيشوا و رهبر ظالم،فاسقى كه فسقش را اظهار مى‏كند[SUP](485)[/SUP].
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: كسى كه پوشش حياء را ازصورت خود برداشت غيبت ندارد[SUP](486)[/SUP].
و مى‏فرمايد: فاسق غيبت ندارد[SUP](487)[/SUP].
از ظاهر اين روايات شريف استفاده مى‏شود كه غيبت فاسق در هر صورت جايز استحتى اگر خودش از شنيدن آن ناراحت شود[SUP](488)[/SUP].
6 - اگر كسى به اسم يا لقبىمعروف باشد كه حاكى از عيب اوست و براى شناساندن او راه ديگرى نباشد گفتن آن اسميا لقب اشكال ندارد مثل اعرج، اعمش، اشتر.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) است كه ايشان فرمود: زينت عطارهحولاء نزد زنان نبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) اكرم آمد[SUP](489)[/SUP]...
7 - هنگامى كه دو نفر يا گروهى معصيتى را از ديگرى خبر دارند اگر آن رابراى هم نقل كنند اشكال ندارد زيرا شنيدن آن چيزى بر علم سامع نمى‏افزايد البتهجواز اين قسم به وضوح ثابت نيست‏[SUP](490)[/SUP].

بخش ششم: كفاره غيبت‏[SUP](491)[/SUP]
غيبت از جمله گناهانى است كه مشتمل بر دو حق، يعنى حق الله و حق الناس،مى‏باشد. يعنى غيبت كننده از دو جهت مديون است اول نسبت به خداى تعالى كه مخالفتشرا مرتكب شده، دوم نسبت به كسى كه آبرويش به وسيله غيبت مورد حمله قرار گرفته است.لذا كسى كه مى‏خواهد از اين گناه توبه كند بايد از هر دو جهت تسويه حساب نمايد.
براى اداى حق الله طبق قاعده عمومى توبه بر غيبت كننده واجب است پشيمانشده از كردار خويش متأسف باشد به اين اميد كه بدين وسيله از حق خدا پاك شود. امابراى اداى حق الناس قاعده اين است كه از صاحب حق كه غيبتش را كرده است طلب حليتكند.
غير از اين قاعده بعضى از احاديث نيز بر اين حكم دلالت دارند.
ولى از بعضى اخبار چنين استفاده مى‏شود كه براى خروج از حق الناس استغفاربراى كسى كه غيبتش را كرده است كافى است.
به تبع اين اخبار به ظاهر متعارض در بين علما دو قول متعارض پيدا شده است،گروهى قائل به وجوب استحلال و گروه ديگرى قائل به كفايت استغفار شده‏اند.
امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله وسلم) سؤال شد: كفاره غيبت چيست؟
فرمود: اين است كه هرگاه كسى را كه غيبتش را كرده‏اى به ياد آورى براى اوطلب مغفرت كنى‏[SUP](492)[/SUP].
در كتاب علل الشرايع از حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت شدهكه فرمود: غيبت از زنا سخت‏تر است.
سؤال شد: علتش چيست يا رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)؟
فرمود: زيرا زناكار توبه مى‏كند و خدا توبه‏اش را مى‏پذيرد، ولى غيبتكننده توبه مى‏كند اما خدا توبه‏اش را نمى‏پذيرد تا طرف مقابلش او را حلال كند[SUP](493)[/SUP].
هر يك از اين دو روايت دليلى بر يكى از دو قول هستند
ولى روايتى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه مى‏تواند جامع بين دوقول باشد حضرت فرمود: اگر غيبت كسى را كردى و او باخبر شد بايد از او طلب حليت كنىولى اگر مطلع نشد برايش طلب مغفرت كن‏[SUP](494)[/SUP].
دليل اين حكم اين است كه اگر شخص غيبت شده اطلاع نداشته باشد طلب حليت ازاو به منزله خبر دادن و موجب برانگيختن فتنه و بر افروختن آتش كينه است.
اگر شخص غيبت شده به سبب مرگ يا مسافرت از دسترس خارج شده باشد مثل كسی است كه از غيبت خبر ندارد و استغفار كفايت مى‏كند.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
456- اى مؤمنين گروهى از شما گروه ديگر را مسخره نكنند چهبسا كه آنها بهتر از ايشان باشند. (سوره حجرات، آيه 11).
457- اذا حدث الرجل الحديث ثم التفت فهى امانة.
458- الحديث بينكم امانة.
459- العدة دين.
460- ثلاث من كن فيه فهو منافق و ان صام و صلى وزعم انه مسلماذا حدث كذب واذا وعد اخلف واذا ائتمن خان.
461- كبر خيانة ان تحدث اخاك حديثاً هو لك مصدق و انت له فيهكاذب.
462- الكذب ينقص الرزق.
463- على كل خصلة يطبع او يطوى عليها المؤمن الا الخيانة والكذب.
464- اعظم الخطايا عندالله اللسان الكذوب.
465- ثلاث نفر لايكلمهم الله يوم القيامة و لا ينظر اليهم ولا يزكيهم، المنان بالعطية و المنفق سلعتة بالحلف الفاجر و المسبل ازاره.
466- ما حلف حالف بالله فادخل فيها مثل جناح بعوضة الا كانتنكتة فى قلبه الى يوم القيامة.
467- از يكديگر غيبت نكنيد آيا دوست داريد كه گوشت براد مردهبرادر خود را بخوريد؟ البته از آن نفرت و كراهت داريد. (سوره حجرات، آيه 12).
468- من مشى فى غيبة اخيه و كشف عورته كانت اول خطوة خطاهاوضعها فى جهنم و كشف الله عورتة على رؤوس الخلائق و من اغتاب مسلماً بطل صومه ونقض وضوؤه فان مات و هو كذلك مات و هو مستحل لما حرم الله.
469- الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الاكلة فى بطنه.
470- كسانى كه دوست دارند فحشاء در بين مؤمنين شايع شود برايشان عذابى دردناك خواهد بود. (سوره نور، آيه 19).
471- من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروته ليسقطعن اعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان.
472- الغيبة حرام على كل مسلم وانها لتأكل الحسنات كما تأكلالنار الحطب.
473- ذكرك اخاك بما يكره.
474- ان كان فيه ما تقول فقد اغتبته فان لم يكن فيه ما تقولفقد بهته.
475- هو ان تقول لاخيك فى دينه ما لم يفعل و تبث عليه امراًقد ستره الله عليه.
476- تشفى خاطر در عرف محاوره، دل خنك كردن است.
477- علل سه گانه اخير اولاً مربوط به خواص هستند به اينمعنى كه هركس با ديدن منكرات غمگين يا غضبناك نمى‏شود و گرفتاريهاى ديگران او راافسرده و ناراحت نمى‏كند. ثانياً: بايد توجه داشت كه اگر تعجب و غضب از منكرات وهم و غم بخاطر گرفتاريهاى ديگران حقيقت داشته باشند، منشأ خيرات خواهند بود، يعنىاين، براى بنده درجه بلندى است كه درد ديگران را در خود احساس كند و انجام منكراتاو را خشمگين سازد. و حتماً خداوند متعال، در مقابل آنها ثواب و پاداش مى‏دهد. و لذاشيطان براى اينكه دست بنده را از اين همه خيرات خالى كند سعى مى‏كند كه آن نيتخالص را خدشه دار كند و با ذكر نام و غيبت ديگران اجر و ثوابش را ضايع سازد.
بنابرايناگر كسى واقعاً داراى چنين حالاتى شد بر او لازم است كه به حملات شيطان توجه كاملداشته باشد و از ذكر نام ديگران خوددارى كند.
478- ان لجهنم باباً لا يدخله الا من شفى غيظه بمعصية الله.
479- خدا دوست نمى‏دارد كه سخن زشت آشكار شود، مگر در موردكسى كه ظلمى ديده. (سوره نساء، آيه 148).
480- لصاحب الحق مقال.
481- مطل الغنى ظلم.
482- لى الواجد ظلم يحل عرضه و عقوبته. دو حديث شماره 3 و 4در صدد اثبات اين هستند كه اينگونه برخوردها ظلم هستند و بيان آنها در نزد قاضى ياكسى كه مى‏تواند حق او را بگيرد جايز است.
483- جرح در اصطلاح فقه عبارت است از ذكر دلائل فسق.
484- اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له و لا غيبتة له.
485- ثلاثة ليس لهم حرمة صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر والفاسق المعلن بالفسق.
486- من القى جلباب الحياء عن وجهه فلا غيبة له.
487- غيبت فاسق در مورد فسق و فجورش يقيناً جايز است ولى درغير مورد فسق محل اشكال است زيرا از طرفى ادله جواز از غيبت فاسق نفى حرمت مى‏كنندو از طرفى ممكن است ادعا شود كه در غير مورد فسق عنوان فاسق بر او صادق نيست و قدرمتيقن از دليل استثناء مورد فسق است.
488- ليس لفاسق غيبة. اعرج: كسى است كه به علت نقص پا درهنگام راه رفتن به چپ و راست متمايل مى‏شود.
اعمش: كسىكه چشمش ضعيف است و غالباً اشك مى‏كند.
اشتر: كسىكه لب پائينش شكافته است، كسى كه پلك چشمش برگشته يا شكافته شده يا به پائينآويزان است.
489- جاءت زينب العطارة الحولاء الى نساء النبى (صلى‏اللهعليه و آله و سلم).... حولاء: زنى كه چشمش لوچ (چپ) است. از اينكه امام (عليهالسلام) زينب عطاره را با اين لقب ياد كرده است استفاده مى‏شود كه ذكر اينگونهالقاب حرام نيست.
490- زيرا جواز غيبت در ادله استثنا منوط به فايده يا عدماحترام غيبت شونده شده است و در اين مورد هيچ يك از اين دو مناط وجود ندارد. ازطرفى در بعضى از ادله حرمت، غيبت به افشاء امر مستور معنى شد و اين عنوان در اينجاصادق نيست.
491- نظر به اينكه مرحوم مؤلف اين بخش را خيلى مختصر و تاحدى فنى مطرح كرده بود در ترجمه ناچار شديم مقصود ايشان را با كمى توضيح بيان كنيمو لذا عين عبارات از آن مرحوم نيست.
492- سئل النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم): ما كفارةالاغتياب؟ قال: تستغفر الله لمن اغتبته كلما ذكرته.
493- قال: الغيبة اشد من الزنا. فقيل: يا رسول الله و لمذلك؟ قال: اما صاحب الزنا يتوب فيتوب الله عليه و اما صاحب الغيبة يتوب فلا يتوبالله عليه حتى يكون صاحبه الذى يحله.
494- ان اغتبت فبلغ المغتاب فاستحل منه و ان لم يلحقهفاستغفر الله.
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
جلسه غيبت // موضوع جلسه:بردن آبروي مومن// رئيس جلسه:شيطان// دبير جلسه:نفس اماره// منشي جلسه:هواي نفس// زمان جلسه:هر جا خدا فراموش شود// پذيرايي جلسه:گوشت مرداربرادران ديني// از شرکت در اين جلسه جداً خودداري فرماييد
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
14 - سخن چينى

يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مى‏شود سخن چينى است.
خداوند متعال درباره كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مى‏فرمايد:
هماز مشاء بنميم مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك زنيم‏[SUP](495)[/SUP].
و مى‏فرمايد: ويل لكل همزة لمزة[SUP](496)[/SUP].
در تفسير اين آيه شريفه گفته‏اند منظور از همزه سخن چين و منظور از لمزه غيبت كننده است.
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هيچ سخن چينى داخل بهشت نمى‏شود[SUP](497)[/SUP].
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مى‏كنند و بدين وسيله بين دوستان جدائى مى‏اندازند. و براى انسانهاى بى‏گناهدر جستجوى عيبند[SUP](498)[/SUP].
امام باقر (عليه السلام) فرمود: بهشت بر غيبت كنندگان و سخن چينان حرام است‏[SUP](499)[/SUP].

سخن چين كيست؟

سخن چين كسى است كه حرف ديگرى را به كسى كه سخن درباره‏اش گفته شدهمى‏رساند، و آنچه را كه گوينده يا شنونده يا شخص ديگرى خوش ندارد آشكار شود، آشكارمى‏كند. اعم از اينكه مطلب را به وسيله سخن گفتن برساند يا به وسيله چيز ديگرى مثلنوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمى‏كند كه آنچه نقل مى‏كند عملى باشد يا گفتارى وفرقى نمى‏كند آنچه را نقل مى‏كند عيب و نقص گوينده باشد يا نه.
بنابراين حقيقت سخن چينى همان افشاء سر و پرده‏درى است.

وظيفه انسان در مقابل سخن چين

كسى كه سخن چين، مطلبى را برايش نقل مى‏كند در مقابل او شش وظيفه دارد:
1 - اينكه او را تصديق نكند. چه اينكه، او فاسق است و قرآن مى‏فرمايد: انجاءكم فاسق بنبأ فتبينوا[SUP](500)[/SUP].
2 - اينكه او را از اين كار منع كند. چه اينكه خداى تعالى مى‏فرمايد: وأمر بالمعروف و انه عن المنكر[SUP](501)[/SUP].
و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.
3 - اينكه او را مبغوض دارد، زيرا او مبغوض خداست.
4 - اينكه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداى تعالىمى‏فرمايد: و اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم‏[SUP](502)[/SUP].
5 - اينكه سخن چينى او را به تحقيق و تجسس وادار نكند كه خداى تعالىمى‏فرمايد: و لا تجسسوا[SUP](503)[/SUP].
6 - اينكه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مى‏كند نشود، يعنى سخنچينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده، نقل نكند.
در روايت است كه مردى نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده و درباره ديگرىبدگوئى كرد حضرت فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقيق مى‏كنيم اگر راست گفته باشىبر تو خشم مى‏گيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مى‏كنيم و اگر بخواهى از تو دست برداريم و درباره آنچه گفتى تحقيق نكنيم رهايت مى‏كنيم، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين دست از من بردار[SUP](504)[/SUP].

 
آخرین ویرایش:

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
495- و دائم عيبجوئى و سخن چينى مى‏كنند و هرچه بتوانند خلقرا از خير و سعادت باز مى‏دارند و به ظلم و بدكارى مى‏كوشند و با اين همه متكبرندو خشن با آنكه حرامزاده و بى‏اصل و نسبند. (سوره قلم، آيات 13 - 11).
496- واى بر هر عيبجوى هرزه زبان. (سوره همزه، آيه 15).
497- لا يدخل الجنة نمام.
498- شراركم المشاؤون بالنميمة المفرقون بين الاحبة، المبتغونللبراء المعايب.
499- الجنة محرمة على المغتابين و المشائين بالنميمة.
500- اگر فاسقى براى شما خبرى آورد درباره خبرش تحقيق كنيد.(سوره حجرات، آيه 6).
501- امر به معروف كن و از منكر بازدار. (سوره لقمان، آيه17).
502- از بسيارى از گمانها اجتناب كنيد كه بعضى از گمانهاگناه است و تجسس نكنيد. (سوره حجرات، آيه 12).
503- از بسيارى از گمانها اجتناب كنيد كه بعضى از گمان ها گناه است و تجسس نكنيد. (سوره حجرات، آيه 12).
504- به نظر مى‏رسد كه منظور حضرت از اينكه فرمود: دربارهگفته‏ات تحقيق مى‏كنيم، اين بود شخص سخن چين را به زشتى عملش متوجه سازد وگرنه همانطور كه گذشت وظيفه انسان اين است كه درباره گفته سخن چين تحقيق نكند.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
15 - دو زبانى

دو زبانى عبارت از اين است كه وقتى انسان بين دو نفر مخالف قرار مى‏گيردبا هر دو موافق باشد و با هر كدام موافق ميلش صحبت كند. اين عمل عين نفاق است‏[SUP](505)[/SUP].
رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: در روز قيامتآدم دو زبان در حالى محشور مى‏شود كه يك زبان از جلو و يك زبان از پشت سرش بيرونآمده و از هر دو زبانش آتش شعله مى‏كشد تا گونه‏هايش را مى‏سوزاند. سپس گفتهمى‏شود اين همان كسى است كه در دنيا دو چهره بود، و دو زبان داشت و به اين صفت درقيامت معروف مى‏شود.
امامباقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: چه بد بنده‏اى است بنده دو چهره دو زبان كه در پيشروى برادرش او را بسيار مدح و ثناء مى‏گويد و پشت سر، غيبتش را مى‏كند اگر خداچيزى به برادرش عطا كند به او حسد مى‏ورزد و اگر گرفتارى پيدا كند، خوارش مى‏كند.




505 - در مقابل اين حالت، قسم ديگرى از دو زبانى هست كه يكى از صفات پسنديده به شمار مى‏رود. توضيح: اينكه انسان هنگامى كه بين دو نفر مخالف قرار مى‏گيرد موظف است با هر كدام از آنها به گونه‏اى صحبت كند كه كينه‏اش از طرف مقابل زائل شده قلبش با او مهربان گردد، البته اين صفت را در اصطلاح دو زبانى نمى‏نامند.




 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
16 - مدح‏

در هر مدحى كه صورت مى‏گيرد شش آفت نهفته است كه چهار آفت متوجه مادح و دو تاى ديگر متوجه ممدوح است.

آفات مادح

1 - گاهى مادح در مدح افراط مى‏كند و افراط منجر به دروغ مى‏شود.
2 - گاهى مادح دچار رياء مى‏شود، زيرا قاعده اصلى در مدح آن است كه مدح وسيله‏اى براى اظهار حب ممدوح باشد، ولى گاه مى‏شود كه خود مادح به آنچه مى‏گويد معتقد نيست و حتى در دل ندارد، و لذا گرفتار ريا و نفاق مى‏شود.
3 - بسيار اتفاق مى‏افتد كه مادح بدون تحقيق در حق ممدوح چيزهائى مى‏گويد كه نه از آنها اطلاع دارد و نه براى اطلاع يافتن راهى پيش رو دارد[SUP](506)[/SUP].
4 - گاهى ممدوح فاسق يا ظالم است و مادح باعث خوشحالى و سرور او مى‏شود و خوشحال كردن فاسق حرام است.
رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هنگامى كه فاسق مدح شود خداى تعالى به غضب مى‏آيد[SUP](507)[/SUP].

آفات ممدوح

1 - در بيشتر از موارد مدح باعث ايجاد كبر و خود پسندى در ممدوح مى‏شود و اين دو از مهلكات هستند.
2 - در بعضى موارد اگر كسى را به نيكى مدح و ثناء گويند خوشحال و مسرور مى‏شود و از خود راضى شده در راه خير ست مى‏شود[SUP](508)[/SUP].
اگر مدح از اين آفات سالم بماند اشكالى ندارد.
در حديث است كه نبى مكرم اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: بر صورت مداحان خاك بپاشيد[SUP](509)[/SUP].
هنگامى كه شخصى على (عليه السلام) را مدح كرد، حضرت عرض كرد: خدايا بر من ببخش آنچه را كه اينها نمى‏دانند و مرا به گفتار اينان مؤاخذه نكن و مرا بهتر از آنچه گمان مى‏كنند قرار بده.





506- يعنى مطلب از مقوله‏اى نيست كه بتوان از آن مطلع شد.
507- ان الله ليغضب اذا مدح الفاسق.
508- قابل ذكر است كه مدح ائمه و معصومين هيچ يك از اين آفات را ندارد و مداح معصومين از ثواب فراوانى برخوردار مى‏باشد.
509- احثوا التراب فى وجوه المداحين.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
باب چهارم: غضب


غضب شعله‏اى است كه از آتش برافروخته جهنم اقتباس شده است تنها با اين فرقكه اين آتش فقط بر دلها افروخته مى‏شود و چون آتش زير خاكستر در درون دل جا گرفتهو كبر مدفون در وجود، آن را از قلوب ستمگران لجوج ظاهر مى‏كند همان گونه كه سنگآتش را از آهن خارج مى‏كند ولى غضب مؤمنين جز با تعصب دينى بروز نمى‏كند.
سبب غضب، هيجان و اشتعال آتشى است كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده،اشتعال اين آتش خون قلب را به غليان مى‏آورد و آن را در رگها پراكنده مى‏كند وهمانطور كه آتش به طرف بالا زبانه مى‏كشد و آب جوشان در ديگ به طرف بالا مى‏آيد،اين خون جوشان به طرف قسمت‏هاى بالاى بدن مى‏رود و با شدت به رگهاى صورت واردمى‏شود و پوست صورت به خاطر شفافيتى كه دارد چون شيشه‏اى كه رنگ محتويات خود رانشان مى‏دهد رنگ خونى را كه در رگهاى صورت دويده نشان مى‏دهد و لذا مى‏بينيم كهچشم و پوست صورت كاملاً سرخ مى‏شود.
البته ظهور كامل اين حالت موقعى است كه انسان بر زير دست غضب كند، و بداندكه بر او مستولى است.
ولى در صورتى كه بر بالاتر از خود غضب كند و از انتقام هم مأيوس باشد، خونمنقبض مى‏شود و از اطراف بدن به داخل بر مى‏گردد و به حزن تبديل مى‏شود و لذا رنگصورت به زردى مى‏گرايد.
و اگر بر كسى كه هم شأن خود اوست غضب كند و در قدرت خويش بر انتقام شكداشته باشد خونش گاهى منقبض مى‏شود و گاهى منبسط و به همين جهت رنگش گاه به زردىمى‏گرايد و گاه به سرخى و دچار اضطراب مى‏شود.
پس معلوم شد كه غضب همان غليان و جوشش خون براى انتقال است و محل اين قوهقلب است.
كار قوه غضب اين است كه قبل از وقوع آنچه به حال انسان موذى و مضر به دفعآنها اقدام مى‏كند و در صورتى كه واقع شوند غضب متوجه تشفى و انتقام مى‏شود.
غذاى قوه غضب انتقام است و ميلش به انتقام، غضب از انتقام لذت مى‏برد و جزبا آن آرام نمى‏گيرد.
مردم از نظر چگونگى اين قوه به سه دسته تقسيم مى‏شوند:
1 - حالت تفريط.
2 - حالت افراط.
3 - حالت اعتدال.
تفريط قوه غضب به آن است كه كسى بطور كلى از اين قوه بى‏بهره باشد يا غضبشبه حدى ضعيف باشد كه در موارد ضرورى و لازم هم بروز نكند.
اين حال ناپسند و مذموم بوده و از آن به بى تعصبى تعبير مى‏شود و از جملهثمراتش بى‏غيرتى در مقابل حرام و تحمل خوارى و پستى و ضعف و انكسار و سكوت درمقابل فعل منكرات است.
و لذا خداوند متعال نيكان صحابه را به شدت و تعصب توصيف كرده و مى‏فرمايد:اشداء على الكفار[SUP](510)[/SUP].
و به نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) دستور شدت و غلظت داده ومى‏فرمايد: يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين واغلظ عليهم‏[SUP](511)[/SUP].
مى‏دانيم كه شدت كه در آيه اول آمده و غلظت كه در آيه دوم آمده هر دو ازآثار قوه غضب هستند.



510 - (پيروان پيامبر اسلام) بر كافران سخت و شديدند. (سوره فتح، آيه 29).
511 - اى پيامبر با كفار و منافقين مبارزه كن و بر آنها سخت بگير. (سوره توبه، آيه 73).
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
افراط در غضب‏


افراط در غضب آن است كه قوه غضب چنان بر صاحبش مسلط شود كه از اختيار عقل و شرع خارج گردد، در اين صورت بصيرت از انسان سلب شده و قدرت تفكر را از دست مى‏دهد، اختيار نفس از كف او خارج مى‏گردد و از ديدن عبرتها كور و از شنيدن مواعظ كر مى‏شود.
از جمله آثار ظاهرى اين حالت، تغيير رنگ، لرزش اعضاء، خروج افعال از ترتيب و نظام، اضطراب در حركات و سخنان، باز شدن زبان به فحش و ناسزا و سخنان ناهموار و كتك كارى و حمله به ديگران مى‏باشد. ولذا از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه: غضب ايمان را فاسد مى‏كند همانطور كه سركه عسل را[SUP](512)[/SUP].
از ميسر روايت شده كه نزد امام باقر (عليه السلام) نام غضب به ميان آمد، حضرت فرمود: انسان گاهى غضب مى‏كند و به هيچ چيز راضى نمى‏شود تا خود را مستحق آتش و عذاب كند، پس هركس در حال ايستاده غضبناك شود فوراً بنشيند كه اين كار پليدى شيطان را از او دور مى‏كند و هركس بر خويشاوند خود غضبناك شد با او تماس بدنى برقرار كند چه اينكه رحم وقتى تماس پيدا كند ساكت مى‏شود.
ابوحمزه ثمالى از آن حضرت روايت مى‏كند: غضب شعله‏اى از شيطان است كه در درون آدمى افروخته مى‏شود، وقتى يك از شما غضب مى‏كند چشمانش سرخ مى‏شود، رگهاى گردنش ورم مى‏كند و شيطان خود را در آن رگها جاى مى‏دهد، پس هر كدام از شما از تسلط شيطان خوف دارد به هنگام غضب فورى بنشيند كه نشستن پليدى شيطان را از او دور مى‏كند.
امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: غضب كليد هر بدى است‏[SUP](513)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس غضبش را نگهدارد خدا عيبهايش را مى‏پوشاند[SUP](514)[/SUP].
و مى‏فرمايد: در تورات نوشته شده: اى پسر آدم به هنگام غضبت مرا ياد كن تا به هنگام غضبم تو را ياد كنم و با كسانى كه هلاك مى‏شوند هلاكت نكنم و هنگامى كه مورد ظلم واقع شدى به يارى من راضى باش كه يارى من از يارى خودت بهتر است.
و مى‏فرمايد: هركس مالك غضبش نباشد مالك عقلش نيست‏[SUP](515)[/SUP].
و مى‏فرمايد: از جمله مناجاتهاى خداى تعالى با موسى اين است: اى موسى بر كسانى كه تو را مالك آنها كردم اعمال غضب نكن تا بر تو اعمال غضب نكنم‏[SUP](516)[/SUP].





512 - الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل.
513 - الغضب مفتاح كل شر.
514 - من كف غضبه ستر الله عورته.
515 - من لم يملك غضبه لم يملك عقله.
516 - يا موسى امسك غضبك عمن ملكتك عليه اكف عنك غضبى.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتدال غضب

ريشه‏كن كردن اصل غضب از وجود انسان كارى است غير ممكن و ما هم مكلف به آننيستيم بلكه آنچه ما تكليف داريم و ممكن هم هست اين است كه صولت و قدرتش را بشكنيمو بطورى آن را تضعيف كنيم كه در درون شديد نشود و آثارش در صورت هويدا نگردد، و درمرتبه لايق خود يعنى تحت اشارت عقل و شرع بماند و در جايى كه غضب لازم است، بروزكند و در جايى كه حلم لازم است انسان بتواند حليم باشد و طورى نباشد كه انسان رااز حال اختيار خارج كند.
بالاتر از اين ما هيچ تكليفى نداريم و آنچه مورد رضاى خداست همين است كهغضب در اختيار انسان باشد و لذا خداى تعالى مى‏فرمايد:
و الكاظمين الغيظ[SUP](517)[/SUP].در حالى كه اگر نداشتن غضب پسنديده بود بايستى بفرمايد: و الفاقدين الغيظ يعنى:آنهايى كه هيچ غضبى ندارند.


علل و اسباب و غضب

عواملى كه باعث تهييج غضب مى‏شوند عبارتند از:
1 - تكبر 2 - عجب 3 - شوخى 4 - استهزا 5 - ذل 6 - عيبجويى 7 - لجاج ومجادله 8 - مخالفت 9 - مكر و حيله 10 - شدت حرص بر مال و جاه و زياد از حد لازم.
كه همگى از اخلاق پست و نكوهيده به حساب مى‏آيند.
تا وقتى كه يكى از اين عوامل در وجود انسان باقى است رهايى از غضب امرىغير ممكن است، پس كسى كه درصدد دفع غضب است چاره‏اى جز ازاله و رفع اين عوامل بهوسيله اضداد آنها ندارد. بنابراين سزاوار است كه كبر خود را با تواضع، عجب را باشناخت نفس، فخر را با علم به اينكه فخر از جمله رذايل است و افتخار هركس تنها بهفضايل اوست، شوخى و بيهودگى را با جديت در كسب فضايل و اخلاق حسنه؛ استهزا را بهوسيله گراميداشت نفس از آزار مردم، و حفظ آن از مسخره شدن؛ عيبجوئى را با دورى ازگفتار زشت و حفظ نفس از جوابهاى نامناسب؛ حرص را با قناعت بر حدى كه براى كسب عزتاستغناء و رهايى از ذلت نياز ضرورى است، معالجه كند.
و رفع هر يك از اين اخلاق ناپسند نياز به رياضت و تحمل مشقت‏ها دارد. اصلدر علاج اين رذايل به شناخت آشوب و غائله‏هاى حاصل از آنها بر مى‏گردد و با اينآگاهى است كه نفس انسانى از آنها روى گردان شده و از زشتيهايشان متنفر مى‏شود. وچون حال تنفر و فرار حاصل شد بايد تا مدت زيادى خود را ملزم كند كه اضداد اين صفاترا بر خود تحميل كند يعنى آنقدر خود را به صفات پسنديده‏اى كه ذكر شد ملتزم كند تابرايش به صورت عادت درآيند و بطورى نفسش با آنها آشنا شود كه انجامشان بر او سنگيننباشد.
وقتى اين زذايل در وجود انسان محو و نابود شود نفس تزكيه شده و از اينرذايل پاك گرديده، از غضبى كه مولود آنهاست خلاصى مى‏يابد.





517 - و آنان كه خشم خود را فرو مى‏برند. (سوره آل عمران، آيه 134).
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
معالجه غضب بعد از هيجان

آنچه تاكنون ذكر شد براى معالجه غضب بطور كلى و پيشگيرى از وقوع آن درتمام حالات بود و به عبارت ديگر روش رسيدن به يك ملكه دائمى نفسانى بود و اكنونراه معالجه غضب بعد از وقوع و هيجان را ذكر مى‏كنيم، به عبارت ديگر آنچه گفتيمجواب اين سؤال بود: چه كنيم كه اصلاً غضب نكنيم؟ و حالا به پاسخ اين سؤالمى‏پردازيم: اگر غضب كرديم براى رهايى از اين حالت چه كنيم.
به عبارت واضح‏تر آنچه مى‏گوييم فقط براى خاموش كردن غضب در حال اشتعال وهيجان است، و فقط يك نوبت غضب را معالجه مى‏كند.
البته تسلط بر غضب در دراز مدت باعث مى‏شود كه انسان اين قوه را به طوركلى مهار كند.
براى معالجه غضب بعد از هيجان، قبل از هر چيز بايد متوجه باشد كه شيطان براو مسلط شده است، لذا از اين ملعون رانده شده به خدا پناه ببرد و اگر ايستاده استبنشيند و اگر نشسته است بخوابد و با آب سرد غسل يا وضو انجام دهد.
نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هنگامى كه يكى از شماغضب مى‏كند وضو بگيرد و غسل كند. زيرا غضب از آتش است‏[SUP](518)[/SUP].
و در حديث است كه حضرت براى دفع غضب دستور به استعاذه فرمود.
راه ديگر، تفكر در احاديثى است كه در مدح كظم غيظ و عفو و بردبارى و تحملوارد شده است.
خداوند تعالى در مقام مدح مى‏فرمايد: و الكاظمين الغيط و نبى گرامى اسلام(صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هركس غضبش را نگه دارد، خدا او را ازعذابش حفظ مى‏كند. و هركس از خدا معذرت بخواهد، خدا عذرش را مى‏پذيرد و هركس زبانشرا حفظ كند خدا عيب‏هايش را مى‏پوشاند[SUP](519)[/SUP].
و مى‏فرمايد: سخت‏ترين شما كسى است كه هنگام غضب مالك نفسش باشد وبردبارترين شما كسى است كه هنگام قدرت ببخشد[SUP](520)[/SUP].
و فرمود: از محبوب‏ترين چيزها نزد خدا دو جرعه است، جرعه خشمى كه بابردبارى نوشيده شود و جرعه مصيبتى كه با صبر نوشيده شود[SUP](521)[/SUP].
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: دوست ندارم كه شتران نجيب را به قيمتخوارى خود دارا شوم و هيچ چيز گواراتر از غضبى كه آن را تلافى نكنم از گلويم پاييننرفته است‏[SUP](522)[/SUP].
امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: كسى كه غضب خود را فرو نشاند در حالىكه مى‏تواند انتقام بگيرد خداى تعالى در قيامت قلبش را پر از امن و امان مى‏كند[SUP](523)[/SUP].
و امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: غضب جرعه خوبى است براى كسى كهبتواند بر آن صبر كند، زيرا اجر بزرگ براى كسى است كه گرفتارى بزرگ ببيند و خداىتعالى هر قومى را دوست داشته باشد آنها رامبتلا مى‏كند[SUP](524)[/SUP].
مى‏فرمايد: هر بنده‏اى غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى به او عزتى دردنيا و عزتى در آخرت مى‏دهد[SUP](525)[/SUP].
و مى‏فرمايد: هركس در حالى كه قدرت بر انتقام دارد غضب خود را فرو نشاندخداى تعالى در روز قيامت قلب او را از رضاى خود پر مى‏سازد[SUP](526)[/SUP].
و فرمود: رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: هيچ گاهخدا كسى را به خاطر جهل و نادانى عزت نبخشيده است و كسى را به خاطر حلم و بردبارىذليل نكرده است‏[SUP](527)[/SUP].
و حفص نقل مى‏كند: امام صادق (عليه السلام) غلامى را به دنبال كارىفرستاد، مدتى گذشت غلام برنگشت، حضرت به دنبالش رفت او را در گوشه‏اى خفته يافتبالاى سرش نشسته او را باد مى‏زد تا بيدار شد، آنگاه به او فرمود: فلانى به خداقسم تو حق ندارى تمام شبانه روز را بخوابى، بلكه شب را بخواب و روزت را در اختيارما باش.







518 - اذا غضب احدكم فليتوضأ و ليغتسل فان الغضب من النار.
519 - من كف غضبه كف الله عنه عذابه و من اعتذر الى ربه قبل الله عذره و من خزن لسانه ستر الله عورته.
520 - اشدكم من ملك نفسه عند الغضب و احلمكم من عفا عند القدرة.
521 - من احب السبيل الى الله تعالى جرعتان جرعة غيظ تردها بحلم و جرعة مصيبة تردها بصير.
522 - ما احب ان لى بذل نفسى حمر النعم، و ما تجرعت جرعة احب الى من جرعة غيظ لا اكافى بها صاحبها. در حاشيه كتاب محجة البيضاء در ذيل حديث اين چنين آمده: از ذكر اين دو جمله با هم استفاده مى‏شود كه فرونشاندن غيظ عزت است و انتقام ذلت.
523 - من كظم غيظاً و هو يقدر على امضائه حشا الله قلبه امنا و ايماناً يوم القيامة.
524 - نعم الجرعة الغيظ لمن صبر عليها فان عظيم الاجر لمن عظم البلاء و ما احب الله قوماً الا ابتلاهم.
525 - ما من عبد كظم غيظاً الا زاده الله تعالى عزا فى الدنيا و عزاً فى الاخرة.
526 - من كظم غيظاً و لوشاء ان يمضيه امضاه ملا الله قلبه يوم القيامة رضاه.
527 - ما اعز الله بجهل قط ولا اذل بحلم قط منظور از جهل اعمال غضب و انتقام جويى است.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
باب پنجم: كينه
هنگامى كه انسان غضب كند و از انتقام ناتوان باشد چاره‏اى ندارد جز اينكهغضب خود را فرو برد، اين خشم و غضب به باطن بر مى‏گردد و عقده درونى ايجاد مى‏كندو تبديل به كينه مى‏شود.
معنى كينه نسبت به كسى اين است كه آن شخص بطور دائم و مستمر بر قلبتسنگينى كند و در دل از او بغض و تنفر داشته باشى.
نبى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: مؤمن كينه‏توز نيست‏[SUP](528)[/SUP].
بنابر آنچه ذكر شد كينه از ثمرات غضب است و خود هشت چيز را در وجود انسانبه ارث مى‏نهد، كه عبارتند از:
1 - حسد: به اين معنى كه انسان را وادار مى‏كند آرزوى سلب نعمت از آن شخصرا داشته باشد.
2 - اينكه حسد را در باطن رشد مى‏دهد تا هنگامى كه انسان او را به بلائىگرفتار ديد، به او طعنه مى‏زند و سرزنش مى‏كند.
3 - اينكه انسان با او قطع رابطه مى‏كند اگر چه او مايل به وصلت باشد.
4 - اينكه براى تحقير و تصغير از او روى مى‏گرداند اين اثر به خاطر قصدتحقيرى كه همراه دارد از اثر سوم بدتر است.
5 - اينكه درباره او به سخنان حرام چون دروغ و غيبت مرتكب مى‏شود و باعثافشاء سر و هتك ستر او مى‏شود.
6 - اينكه به خاطر تمسخر و استهزا اعمال و گفتار او را تقليد مى‏كند.
7 - اينكه به وسيله كتك كارى و چيزهايى كه باعث ناراحتى جسمى او مى‏شوند اورا آزار مى‏دهد.
8 - اينكه حقوق او از قبيل صله رحم، قضاء دين و رد مظلمه را سلب مى‏كند وهمانطور كه مى‏دانيم تمام اين آثار حرام و غير مشروعند.
پائين‏ترين درجات كينه اين است كه وجود انسان از تمام آثار مذكور خالىباشد ولى سنگينى و بغض درونى او را از گشاده روئى و رفق و مدارا باز دارد.
براى چنين شخصى بهتر آن است كه رابطه‏اش را با شخص مورد كينه به حال قبلىخود حفظ كند و اگر بتواند براى مبارزه با نفس و مخالفت شيطان احسان و نيكى بيشترىبه او روا دارد بسيار نيكوست زيرا اين درجه مرتبه صديقين و از بهترين اعمال مقربيناست.

حالات شخص كينه‏توز

هنگامى كه انسان نسبت به كسى كينه در دل مى‏گيرد ممكن است قادر به تلافى و انتقام نباشد در اين صورت كينه به صفات ناپسندى چون حسد منجر مى‏شود كه در آينده از آنها بحث خواهيم كرد. ولى اگر توانائى انتقام داشته باشد يكى از سه حالت زير در او پيدا مى‏شود.
1 - اينكه حق خود را كامل و بدون كم و زياد استيفاء كند، در اين صورت به عدالت رفتار كرده است.
2 - اينكه او را ببخشد و به او نيكى كند، اين حالت فضل و بخشش است.
3 - اينكه بيش از حد استحقاق خود او مطالبه كند، اين حالت ظلم است.

چاره رهائى از كينه‏

علاج كينه اين است كه انسان بداند تا زمانى كه كينه‏اى در قلب او باشد دائماً غمگين و اندوهناك و گرفتار خواهد بود و در دنيا و آخرت در چنگال بى‏رحم عذاب خواهد ماند.
و ديگر اينكه در فضيلت رفق و مدارا و عفو بينديشد.
خداى تعالى مى‏فرمايد: خذ العفو و أمر بالعرف‏[SUP](529)[/SUP].


428 - ما با اهل باطل به بطالت مى‏پرداختيم. (سوره مدثر، آيه 45).
429 - لاتمار اخاك و لا تمازحه و لا تعده موعداً فتخلفه.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
و مى‏فرمايد: و ان تعفوا اقرب للتقوى‏[SUP](530)[/SUP].
و امام صادق (عليه السلام) از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) چنينروايت مى‏كند:
آيا بهترين صفات دنيا و آخرت را به شما معرفى كنم؟
هركس به تو ظلم كرد او را ببخش، با كسى كه با تو قطع رابطه كرده وصلت كن،هركس به تو بدى كرد به او احسان كن و هركس تو را محروم كرد به او عطاء كن‏[SUP](531)[/SUP].
و مى‏فرمايد رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: ببخشيد، كهبخشش جز عزت بر بنده نمى‏افزايد پس همديگر را ببخشيد تا خدا عزتتان دهد[SUP](532)[/SUP]
.
معتب مى‏گويد: همراه امام كاظم (عليه السلام) در باغش مشغول برداشت محصولبوديم، نگاهم به غلامى افتاد كه مقدارى خرما را به پشت ديوار باغ پرت كرد، رفتم اورا گرفتم، خدمت امام (عليه السلام) آوردم. عرض كردم: فدايت شوم، اين غلام را بااين خرما يافتم.
حضرت به غلام فرمود: فلانى! آيا گرسنه مى‏مانى؟
عرض كرد: نه، مولاى من، فرمود: پس براى چه اين خرما را برداشتى؟
عرض كرد: ميل داشتم كه براى من باشد.
حضرت فرمود: رهايش كنيد، برو اين خرما براى تو.
و همان حضرت فرمود: مدارا نيمى از زندگى است‏[SUP](533)[/SUP].



528 - المؤمن ليس بحقود.
529 - (اى پيامبر) با امت به شيوه عفو و بخشش رفتار كن و به نيكوكارى امر فرما... (سوره اعراف، آيه 199).
530 - و اگر عفو كنيد و درگذريد به تقوى و پرهيزكارى نزديكتر است. (سوره بقره، آيه 237).
531 - الا اخبركم بخير خلائق الدنيا و الاخرة؟ العفو عمن ظلمك و تصل من قطعك و الاحسان الى من اساء اليك و اعطاء من حرمك.
532 - عليكم بالعفو، فان العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم الله.
533 - الرفق نصف العيش.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
باب ششم: حسد
همانطور كه ذكر شد حسد از نتائج كينه و خود كينه از ثمرات غضب استبنابراين حسد، فرع فرع غضب است.
حسد خود داراى نتايج نكوهيده بى‏شمارى است.
امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: حسد ايمان را مى‏خورد، همانطور كه آتشهيزم را[SUP](534)[/SUP].
امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: آفت دين حسد و عجب و فخرفروشى است‏[SUP](535)[/SUP].
و مى‏فرمايد: خداى تعالى به موسى (عليه السلام) فرمود: اى پسر عمران بهخاطر آنچه از فضل و كرم خود به مردم عطا كرده‏ام به آنها حسد نورز، به آن نعمت‏هاچشم مدوز و دلت دنبال آنها نباشد، زيرا حسود، از نعمتهاى من خشمگين است، مى‏خواهداز قسمتى كه من بين بندگانم انجام داده‏ام جلوگيرى كند، و كسى كه چنين باشد نه مناز او هستم و نه او از من است.
و مى‏فرمايد: تقوى پيشه كنيد و به هم حسد نورزيد...[SUP](536)[/SUP].
و از آن حضرت در كتاب مصباح الشريعة چنين روايت شده است:
شخص حسود قبل از آنكه به ديگرى زيان برساند خود را زيان بار كرده استمانند ابليس كه براى خود لعنت و براى آدم برگزيدگى و هدايت و ترقى به محل حقايقپيمان الهى و نبوت را به ارمغان آورد.
پس محسود باش و حسود نباس زيرا ميزان حسود سبك است و پيوسته ميزان محسودرا سنگين مى‏كند.
و چون رزق قبلاً تقسيم شده حسد سودى به حسود و ضررى به محسود نمى‏رساند.ريشه حسد كورى قلب و انكار فضل پروردگار است و اين دو، بالهاى كفرند. بوسيله حسد،انسان دچار حسرت ابدى شده و در چنان مهلكه‏اى مى‏افتد كه هرگز از آن نجاتنمى‏يابد. حسود توبه ندارد زيرا بر كار خود مصر است و به آن معتقد، و بر اين حالتسرشته شده است. بدون دليل حسد مى‏ورزد و سرشت انسان تغييرپذير نيست اگر چه معالجهشود (پايان نقل از مصباح الشريعة).




534 - ان الحسد ليأكل الايمان كما يأكل النار الحطب.
535 - آفه الدين الحسد و العجب والفخر.
536 - اتقوا الله و لا يحسد بعضكم بعضاً.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
غبطه‏
حسد هميشه در مورد نعمت پيدا مى‏شود، هنگامى كه نعمتى به بنده‏اى عطامى‏شود كسى كه ناظر بر تنعم اوست اگر شكرگزار يابى تفاوت نباشد يكى از دو حالت دراو پيدا مى‏شود.
1 - اينكه از وجود آن نعمت ناراحت باشد و زوال آن را آرزو كند اين حالتحسد ناميده مى‏شود.
2 - اينكه از وجود نعمت ناراحت نباشد و زوال آن را نيز آرزو نكند ولى مايلباشد كه او هم از چنان نعمتى برخوردار باشد، اين حال غبطه يا رقابت ناميده مى‏شودكه بر عكس حسد از صفات پسنديده و موجب رشد و تحرك انسان است.
در محاورات گاهى دو لفظ حسد و غبطه به جاى هم استعمال مى‏شوند. ولى پس ازدرك معانى باكى از نامگذارى نيست.
نبى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: مؤمن رقابتمى‏كند و كافر حسد مى‏ورزد[SUP](537)[/SUP].
و خداى تعالى مى‏فرمايد: و فى ذلك فليتنا فس المتنافسون‏[SUP](538)[/SUP].
و باز نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: حسد جز در مورد دوگروه محقق نمى‏شود، اول كسى كه خدا به او ثروتى داده و او را به انفاق در راه حقموفق گردانيده است و دوم كسى كه خدا به او علمى عطا كرده و او به آن سيره خود قرارداده و آن را به مردم مى‏آموزد.
در اين حديث پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) غبطه را حسد ناميدهاست و گاهى هم حسد رقابت ناميده مى‏شود.
حسد در هر حال حرام است، جز در مورد نعمتى كه نصيب كافر يا فاجر شده است وبوسيله آن فساد و فتنه انگيزى مى‏كند و وسايل آزار خلق را فراهم مى‏نمايد. دراينگونه موارد اشكال ندارد كه انسان خواهان زوال نعمت باشد، اما نه از آن جهت كهنعمت است، بلكه از آن جهت كه آلت فساد شده است، بطورى كه اگر صاحبش از فساد و فتنهانگيزى دست برداشت ديگر از متنعم بودنش ناراحت نباشيم.
حسد معمولاً بين كسانى صورت مى‏پذيرد كه در منافع و اهداف با هم تصادمداشته باشند، در اين صورت هنگامى كه يكى از آنها ببيند ديگرى مانع رسيدن او بههدفش مى‏شود، از او متنفر شده و بغض و كينه‏اش را به دل مى‏گيرد ولى اگربين دو نفرهيچ رابطه‏اى نباشد حسد بين آنها معنى ندارد لذا مى‏بينيم كه معمولاً عالم به عالم حسد مى‏ورزد ولى نسبت به عابد هيچ حسدى ندارد و تاجر به تاجر حسد مى‏ورزد نه به عالم.
يك مرد بيش از غريبه‏ها به برادر و پسر عمويش حسد مى‏ورزد، و يك زن بيش ازمادر شوهر و دختر شوهر به هوو ونديمه شوهرش حسد دارد.
و اينبه خاطر تزاحمى است كه در اهداف و مقاصد دارند.




537 - المؤمن يبغط و الكافر يحسد.
538 - و رقابت كنندگان بايد بر چنين چيزى (بهشت و نعمتهاى آن)رقابت كنند. (سوره مطففين، آيه 26).
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
علل و اسباب حسد

1 - عداوت و دشمنى‏
به اين معنى كه انسان وقتى با كسى دشمن شد هيچ خيرى را براى او نمى‏خواهدو لذا متنعم بودنش را دوست ندارد.
2 - عزت نفس (خود عزيز داشتن)
به اين معنى كه مى‏داند آن شخص به خاطر نعمتش بر او تكبر مى‏كند و او بهخاطر عزت نفسى كه دارد نمى‏تواند تكبر و تفاخر او را تحمل كند.
3 - كبر
شخص حسود مى‏خواهد بر ديگران تكبر كند و اگر آنها متنعم باشند زمينه‏اىبراى كبر او باقى نمى‏ماند.
4 - تعجب‏
اين سبب در مواردى است كه نعمت به قدر بزرگ باشد كه انسان تعجب كند شخصىآن چنان به نعمتى اين چنين دست يابد و به عبارت ديگر آن شخص را مستحق چنين نعمتىنداند.
5 - ترس از نرسيدن به مقصود
به اين معنى كه انسان بترسد محسود به نعمتى كه بدست آورده مى‏تواند مانعمنافع او شده و او را از رسيدن به مقصود باز دارد مثل تاجرى كه مى‏ترسد همكارش باداشتن فلان مقدار سرمايه در بازار رقيب او مى‏شود.
6 - حب رياست‏
چون رياست معمولاً مبتنى بر اين است كه رئيس نعمتى داشته باشد كه ديگراناز آن محروم باشند لذا شخص رياست طلب وقتى ببيند ديگران به نعمتى شبيه آنچه اودارد دست يافته‏اند حسد مى‏ورزد.
7 - خباثت درونى و بخل ذاتى نسبت به بندگان خدا
كسانى هستند كه متنعم شدن ديگران هيچ يك از ضررهايى را كه ذكر كرديم براىآنها ندارد ولى به علت خباثت ذاتى و بخلى كه دارند از گرفتارى ديگران شاد و ازمتنعم بودن آنها در عذابند، لذا از شنيدن وصف گرفتارى ديگران شاد مى‏شوند، مستانهمى‏خندند و شماتت مى‏كنند و از مشاهده انتظام امور بندگان خدا رنج مى‏برند.
گاهى در يك نفر همه اين اسباب و علل يا بيشتر آنها جمع مى‏شوند و او رادچار حسدى جانكاه مى‏كنند.

 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
راه علاج حسد
براى علاج حسد دو راه وجود دارد:
راه علمى‏
راه عملى‏
1 - راه علمى‏
علاج اين مرض اين است كه حسود بداند حسد خسران دنيا و عقبى را برايش بهارمغان مى‏آورد، زيرا حسد در واقع عبارت است از خشم بر قضاى الهى و ناخوش داشتننعمت او كه بين بندگان خود تقسيم نموده و بيزار از عدل او كه با حكمت خفيه خود درملكش اقامه نموده است و اين جنايتى بس بزرگ است كه در مقابل پروردگار عادل و حكيممرتكب شده است.
از طرف ديگر بداند كه با حسد از زى اولياء خدا خارج شده و با شيطان و كفارهم مسلك گشته است، چه اينكه اولياء خدا بندگان او را دوست دارند و ابليس و كفارپيوسته براى مؤمنين آرزوى بلاء مى‏كنند و زوال نعمت آنها را خواستارند.
خداى تعالى مى‏فرمايد: ان تمسسكم حسنة تسؤهم و ان تصبكم سيئة يفرحوابها[SUP](539)[/SUP].
و باز مى‏فرمايد: ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفاراًحسداً من عند انفسهم‏[SUP](540)[/SUP].
اينها ضررهائى است كه حسد براى دين و آخرت انسان به بار مى‏آورد و اما ضرردنيائى حسد، آن است كه حسود در عذابى دردناك و غم و غصه‏اى سوزناك كه حسدش براى اوفراهم كرده به سر مى‏برند، زيرا مى‏بيند كه روز بروز نعمت، نصيب دشمنانش مى‏شود وحسد او هر چند زياد باشد در نعمت ديگران تأثير ندارد، چه اينكه اگر حسد حاسدان درنعمت‏ها مؤثر بود با حسد كفار هيچ نعمتى براى مؤمنين باقى نمى‏ماند.
آرى حسد هيچ ضررى به محسود نمى‏رساند چون نعمتى را كه خدا براى بندگانشمقرر كرده است را با هيچ وسيله‏اى نمى‏توان سلب كرد، بلكه همانطور كه گفتيم زيادحسد متوجه حسود است و به حال محسود نافع و براى دنيا و آخرت او مفيد است.
سود دنيوى، اين كه دشمنش پيوسته مغموم و بدحال و در عذاب است زيرا هيچعذابى از عذاب حسود بالاتر نيست، اين درد و عذاب را حسود با دست خود فراهم كرده وخواسته درونى دشمنانش را محقق نموده است و اين يكى از مهم‏ترين اغراض دنيوى خلقاست. امام سود اخروى، اين كه محسود به سبب حسد مظلوم واقع شده است مخصوصاً اگرحسد، شخص حسود را به غيبت يا حمله بر عرض محسود و هتك ستر و ذكر معايب او واداركند.
اينها هدايائى هستند كه حسود به وسيله انتقال حسناتش به ديوان عمل محسودبه او هديه مى‏كند تا زمانى كه فرداى قيامت غرق در افلاس و محروميت از حسنات با اوملاقات كند و همچنان كه از راحت دنيا محروم بود در آخرت دچار عذاب اليم شود نتيجهاينكه نعمتى بر نعمت محسود و شقاوتى بر شقاوت خود افزوده است.






539 - اگر خيرى به شما (مؤمنان) برسد آنها (كفار) بد حال و غمگين مى‏شوند و اگر حادثه ناگوارى برايتان پيش آيد شادمان مى‏شوند. (سوره آل عمران، آيه 120).
540 - بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از ايمان به كفر برگردانند به خاطر رشك و حسدى كه در جان خويش دارند. (سوره بقره، آيه 109).
 

Similar threads

بالا