تارا عابدی
عضو جدید
آيا هيچ وقت آدمهاي شاد و موفقي را که به روياهايشان رسيدهاند ، ديدهايد؟ تا حالا دلتان خواسته از آنها بپرسيد نظرشان درباره خودشان چيست و اصلا دنيا را چطوري ميبينند؟ سالهاست که درخصوص افراد استثنايي که در تجارت، ورزش و ديگر رشتهها موفقند، تحقيق ميشود. در اين سالها بعضي باورهاي مهم و اساسي درباره اين انسانهاي موفق سالم و شاد به اثبات رسيده است
خودتان بهتر از هر کسي خودتان را ميشناسيد:

مردي يک شب کليد خانهاش را گم کرده بود و نميتوانست وارد خانه شود. او بيرون منزل در نور چراغ کوچه دنبال کليدش ميگشت. کمي بعد همسايهاش او را ديد و به کمک او آمد تا با هم کليد را پيدا کنند. اما بيفايده بود. پس از کلي جستجو همسايه از او پرسيد: اگر تو کليد را در منزل گم کردهاي، چرا در خيابان دنبال آن ميگردي؟ مرد پاسخ داد: چون در خيابان نور بيشتر است! حالا تصور کنيد شما جهت و معناي زندگي را گم کردهايد. اگر از مردم بپرسيد اهداف شما در زندگي چه بايد باشد، درست مثل اين است که در خيابان دنبال کليدي بگرديد که درخانه جا گذاشتهايد. هيچکس به شما نميتواند بگويد چطور به زندگيتان معنا ببخشيد. روش ديگران به درد شما نميخورد. شما بايد درون خودتان را جستجو کنيد. حتي اگر يک عمر براي يافتن پاسخهاي خود جاي ديگري را جستجو کردهايد، به محض اين که به درون خودتان رجوع کنيد، ميبينيد که پاسخ سوالهاي زندگي براي شما روشن ميشود.
اگر گام به گام پيش برويد، به هر چه بخواهيد ميرسيد:

حقيقت اين است که هر نوع مهارتي را ميتوان ياد گرفت، هر مشکلي را ميشود حل کرد و هر کاري را ميتوان به نتيجه رساند، فقط اگر مرحله به مرحله پيش برويد و کارهاي بزرگ را به قسمتهاي کوچکتر تقسيم کنيد. وقتي يک کار بزرگ را به چند مرحله کوچکتر تقسيم کنيد، انجام آن آسانتر ميشود و ديگر به نظرتان سنگين نيست. ما ناخودآگاه در بسياري موارد اين کار را انجام ميدهيم. مثلا وقتي قرار است يک شماره تلفن را به خاطر بسپاريم، اعداد آن را ? تا ? تا يا ? تا ? تا حفظ ميکنيم.
نکته مهم آن است که اگر ميخواهيد ديوار بين خود و روياهاي زندگيتان را برداريد، بهترين کار آن است که آجر به آجر پيش برويد تا به هدفتان برسيد.
اگر روش شما جوابگو نيست، آن را عوض کنيد:

دکتر اسپنسر جانسون، نويسنده کتاب چه کسي پنير من را برداشت، فرق بين آدمها و موشها را اين طور توصيف ميکند. وقتي يک موش حس ميکند تلاشهايش به نتيجه نميرسد، روش خود را عوض ميکند، اما وقتي آدمها حس ميکنند کاري که انجام ميدهند به نتيجه نميرسد، عصباني و خسته ميشوند و دوست ندارند روش خود را عوض کنند. حتي گاهي اگر کسي راهکار تازهاي را به آنها نشان دهد، حالت دفاعي به خود ميگيرند و ميگويند: «من هميشه اين کار را همين طور انجام دادهام. «يا» من آدمي اين مدلي هستم.» در اصل اين آدمها از پذيرفتن راهکار تازه و انجام آن ميترسند و حس ميکنند ترسشان به اين معناست که ديگر روشها اشتباه است. هميشه آنچه به نظر ما طبيعي و صحيح به نظر ميرسد، در اصل محصول باورهايتان است و به ندرت نشان دهنده همه احتمالات و امکانات پيش رويمان يا تخمين صحيحي از تواناييهايمان است. اگر واقعا ميخواهيد در زندگي خود نتايج متفاوتي به دست بياوريد بايد از حصاري که به منظور راحتي دور خود کشيدهايد، پا را فراتر بگذاريد و راهکارهاي متفاوتي را امتحان کنيد.
شکست وجود ندارد:

تنها شکستي که در زندگي وجود دارد، اين است که دست از يادگيري برداريد. جز اين مورد هر نتيجهاي که پيش رويتان ميآيد، بازتابي است که به شما ميگويد آيا راهکار انتخابي شما را به هدف نزديکتر کرده يا دورتر. آدمهايي که به اهدافشان ميرسند، يک خصوصيت مشترک دارند، آنها از شکست و اشتباه نميترسند، چون ميدانند هر اشتباه يا شکست فرصتي است براي يادگيري که بايد از آن استفاده کرد شکست، لازمه ياد گرفتن است.
شما همين حالا در حال شکل دادن به آيندهتان هستيد:

تفاوت بارزي که ميان افراد موفق و ناموفق وجود دارد، اين است که افراد موفق در حال زندگي ميکنند اما افراد ناموفق در گذشته سير ميکنند. اگر دائم به گذشته بچسبيد، تمام زيباييها و فرصتهايي را که زندگي در حال حاضر به شما ارزاني کرده از دست ميدهيد. اگر هم در حال زندگي کنيد بسرعت ميتوانيد فرصتهاي رسيدن به اهدافتان را صيد کنيد. مهم نيست در گذشته چقدر تلاش کردهايد. هر لحظه از هر روز زندگي فرصت تازهاي است تا به خوشبختي و موفقيت نزديکتر شويد. اگر بار ديگر ترسهاي قديمي و باورهاي محدودکننده مانع شادي و موفقيت شما شدند، آنها را در ذهنتان متوقف و در درونتان افکار مثبت و خوشبينانه را جايگزين افکار منفي کنيد. قدرت باورهاي مثبت آنقدر زياد است که ميتوانيد به کمک آنها از تمام لحظات زندگي پلي براي موفقيت بسازيد.