آورده اند که

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]آورده اند که...
[/h][h=2][/h]


هرگاه بر بالین شخصى قرار گرفتید كه احتمال مرگ براى او مى‌دهید، او را بر شهادت و اقرار به «لااله الاّاللّه، محمّد رسول اللّه» و نیز بر ولایت و امامت ما -اهل بیت - تلقین كنید، كه براى او سودمند و نجات‌بخش خواهد بود.
[h=2]چشمه هایی در صحراى محشر [/h]هشام بن عبدالملك در یكى از سال ها، جهت انجام مراسم حجّ و زیارت خانه خدا، وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه بر یكى از غلامانش - به نام سالم - تكیه زده بود.
امام محمّد باقر علیه السلام در گوشه اى از مسجدالحرام نشسته و مشغول دعا و مناجات بود.
سالم به هشام گفت : اى امیرالمۆمنین ! این شخص محمّد بن علىّ ابن الحسین علیهماالسلام است .
هشام اظهار داشت : آیا این همان كسى است كه اهالى عراق دلباخته و شیفته او هستند؟
سالم در پاسخ به هشام ، گفت : آرى .
هشام گفت : به نزد او برو؛ و به او بگو كه خلیفه ، هشام گوید: مردم در روز قیامت - در آن مدّتى كه مشغول بررسى و محاسبه اعمال هستند - چه خوراكى دارند و چه مى آشامند؟
پس هنگامى كه غلام نزد امام باقر علیه السلام آمد و سۆال هشام را مطرح كرد، حضرت فرمود:
هنگامى كه مردم محشور مى شوند، در صحراى محشر چشمه هائى است ، كه از آن مى خورند و مى آشامند تا وقتى كه از حساب و بررسى اعمال فارغ آیند.
وقتى سالم ، جواب حضرت را براى هشام بازگو كرد، هشام با شدّت ناراحتى گفت: اللّه اكبر! و آن گاه دوباره سالم را فرستاد تا از حضرت باقرالعلوم علیه السلام سۆال كند: چه چیزى مردم را از خوردن و آشامیدن باز مى دارد؟
امام علیه السلام در پاسخ فرمود: آن هنگامى كه خلافكاران در آتش دوزخ قرار گیرند، بیشتر اشتهاء پیدا مى كنند و سپس خطاب به مۆمنین كرده و گویند:
أفیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ (اعراف/50)
یعنى؛ یا مقدارى آب و یا مقدارى از آنچه كه خداوند به شما روزى داده است ، به ما هم عنایتى كنید.
در این موقع هشام ، با شنیدن جواب صریح و روشنگرانه امام علیه السلام ساكت شد و دیگر حرفى نزد.(1)
[h=2]كلامات کلیدی در آخرین فرصت[/h]ابوبصیر می گوید روزى به محضر مقدّس امام محمّد باقر علیه السلام شرفیاب شدم و لحظاتى بعد از آن ، حمران نیز به همراه بعضى از افراد وارد شد و به حضرت خطاب كرد و گفت: یاابن رسول اللّه ! عكرمه در سكرات مرگ قرار گرفته است .
ابوبصیر گوید: عكرمه با خوارج هم عقیده بود و خود را از امام محمّد باقر علیه السلام رهانیده بود.
حضرت با شنیدن سخن حمران ، از جاى خود برخاست و فرمود: مرا مهلت دهید تا بروم و بازگردم ؟
گفتیم : مانعى نیست.
امام فرمود: واى بر شما، باید ترس از خدا و امید به بخشش ‍ (خوف و رجا) مثل دو كفه ترازو برابر باشند؛ در قلب هر مۆ منى دو نور وجود دارد، یكى نور ترس است و دیگرى نور امید، به شكلى كه اگر این دو نور را با هم مقایسه كنند هیچ كدام از دیگرى بیشتر نباشد و دقیقا مثل دو كفه ترازو مساوى باشند.

لذا امام باقر علیه السلام حركت نمود و رفت و پس از گذشت لحظاتى دوباره مراجعت نمود و اظهار داشت :
چنانچه پیش از آن كه عكرمه، جان از جسدش مفارقت كند، او را درك مى كردم ، كلماتى را به او تعلیم و تلقین مى نمودم كه برایش بسیار سودمند و نجات بخش مى بود؛ ولیكن موقعى بر بالین او رسیدم كه تمام كرده و جان از بدنش ‍ خارج گشته بود.
ابوبصیر افزود: به حضرت عرض كردیم: فدایت گردیم ، آن كلمات چیست تا ما از آن ها براى خود و دیگران بهره گیریم؟
فرمود: همان كلماتى است كه شماها بر آن معتقد هستید.
و سپس افزود: هرگاه بر بالین شخصى قرار گرفتید كه احتمال مرگ براى او مى‌دهید، او را بر شهادت و اقرار به «لااله الاّاللّه، محمّد رسول اللّه» و نیز بر ولایت و امامت ما -اهل بیت - تلقین كنید، كه براى او سودمند و نجات‌بخش خواهد بود.(2)
[h=2]

ترس و امید[/h]- آیا این درست است كه در روز قیامت گروهى براى خوش گمانى به خدا به بهشت مى روند.(3)
- نمى دانم ، فكر نمى كنم حرف درستى باشد، چطور ممكن است شخصى مرتكب گناه شود، ولى به خدا و بخشش او امیدوار باشد.
عبدالله كه حرف آن دو را مى شنید جلوتر آمد و گفت : بله ، درست است ، اتفاقا من هم شنیده ام .
از چه كسى ؟
از امام باقر علیه السلام شنیده ام .
اصل آن چیست .
عبدالله اداى آدم هاى مهم را در آورد و بادى به غبغب انداخت و گفت : روزى در مسجد نشسته بودیم و امام باقر علیه‌السلام براى مان صحبت مى كرد، او فرمود: «در قیامت بنده گنهكار را در برابر خداوند نگه مى دارند و دستور مى رسد كه او را به سمت جهنم ببرند و در دوزخ بیندازند، گنهكار مى گوید خداوندا، من هیچ گاه نسبت به تو این گونه فكر نمى كردم، به او گفته مى شود پس چه گمان مى كردى ؟ و بنده مى گوید: امیدوار بودم كه مورد عفو قرار بگیرم و مرا ببخشى و خداوند براى این خوش گمانى او را مى بخشد و به جهنم روانه نمى كند».
- پس تكلیف گناهانى كه كرده چه مى شود.
- نمى دانم ، اگر حق الناس نباشد، خدا خواهد بخشید.
از جواب عبدالله قانع نشدند و هر سه نفر به حضور امام رفتند و سۆالشان را مطرح كردند، امام فرمود: واى بر شما، باید ترس از خدا و امید به بخشش‍ (خوف و رجا) مثل دو كفه ترازو برابر باشند؛ در قلب هر مۆمنى دو نور وجود دارد، یكى نور ترس است و دیگرى نور امید، به شكلى كه اگر این دو نور را با هم مقایسه كنند هیچ كدام از دیگرى بیشتر نباشد و دقیقا مثل دو كفه ترازو مساوى باشند.
هرگاه بر بالین شخصى قرار گرفتید كه احتمال مرگ براى او مى دهید، او را بر شهادت و اقرار به «لااله الاّاللّه ، محمّد رسول اللّه» و نیز بر ولایت و امامت ما - اهل بیت - تلقین كنید، كه براى او سودمند و نجات بخش خواهد بود

در این لحظه عبدالله زار زار گریست، آن دو نفر با تعجب او را نگاه كردند و پرسیدند: چه شده ، چرا گریه مى كنى.
- پس اگر این گونه باشد تكلیف من معلوم است، من تا به حال از كنار این مسأله (گناه) به راحتى مى گذشتم و چون امید به رحمت خدا داشتم گناه نیز مرتكب مى شدم، اما از امروز به بعد... (و هاى هاى گریست). آن دو نفر دست كمى از عبدالله نداشتند از حضور امام مرخص شدند، در حالى كه تصمیم جدى گرفته بودند نگذارند این دو نور از یكدیگر پیش ‍ بگیرند و به همان اندازه كه امید به عفو الهى دارند به همان اندازه نیز مرتكب گناه نشوند.(4)
پی نوشت:
1) ارشاد شیخ مفید: ص 282، بحارالانوار: ج 46، ص 432، ح 14، احتجاج طبرسى : ج 2، ص 172، ش 202.
2) دعوات راوندى: ص 113، مستدرك الوسائل: ج 2، ص 125، رجال كشّى: ص 216، ح 387، بحارالانوار: ج 81، ص 236، ج 16.
3) علل الشرائع ، ص 528.
4) اصول كافى ، ج 2، ص 71.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]آورده اند که ...
[/h]

امتیاز و تشخیص امام از غیر امام به معجزه ای است كه دیگران عاجز از آوردن مثل آن باشند و این معجزات با سحر و جادو و علوم اعداد و جفر و رمل و اسطرلاب و قواعد علمی دیگر و ریاضیات و غیره بسیار فرق دارد زیرا این اعجاز تصرف در امور و عناصر است كه به اذن خداوند انجام می‏شود و آنها یك رشته علوم طبیعی و ریاضی است كه در صور اشیاء تصرف علمی می ‏شود یا در دیده بیننده تصور در نشان دادن مناظر منظوره می‏گردد اما اعجاز بحث تصرف در جواهر و اعراض و محو و اثبات باذن الله است كه در ماهیت و وجود آنها، در بود و نبود آنها تصرف می‏كنند.
[h=2]علامت امامت[/h]ابوبصیر روایت می كند كه، روزی من خدمت امام محمد باقر علیه ‏السلام عرض كردم: من شیعه شما و ضعیف و نابینا هستم بهشت را برای من ضمانت بفرمایید. حضرت فرمود: چنین است سپس فرمود: می خواهی علامت امامت را به تو نشان دهم؟ گفتم: علامت امامت چیست؟ فرمود: اینكه مردم را به صورت واقعی خود ببینی. گفتم: آری دوست دارم ببینم. سپس حضرت دست مبارك بر چشمان من گذاشت هر چه در آن كشتی بود دیدم به من فرمود: ای ابوبصیر نگاه كن چه می بینی؟ گفتم: به خدا قسم به جز سگ و خوك چیزی نمی بینم، پس به حضرت عرض كردم كه اینها چرا مسخ شده‏اند؟ حضرت فرمود: اگر حجاب از مردم بردارند شیعه‏ی ما مخالفان خود را به این صورت می بیند بعد فرمود: ای ابوبصیر اگر می خواهی تو را به همین حال واگذارم. عرض كردم: نمی خواهم این خلق را ببینم مرا به حال اول برگردانید كه بهشت من را عوض نیست. سپس حضرت دست مبارك بر چشمان من گذاشت همانگونه شد كه بودم.
[h=2]خبر از مسافر بی‌قرار[/h]عبدالله عطار نقل می كند كه: وقتی شوق زیارت و دیدار امام محمد باقر علیه ‏السلام مرا بی ‏تاب كرده بود عازم مدینه شدم و در شبی كه وارد مدینه شدم هوا سرد بود و باران می بارید من سرما خورده و با لباس‏های تر نیمه‏ی شب به در خانه آن حضرت رسیدم با خود گفتم در این وقت تصدیع و مزاحمت حضرت خلاف ادب است و در تردید بودم كه آیا در دهلیز بخوابم تا صبح شود یا اینكه در بزنم، در همین فكر بودم كه صدای مبارك آن حضرت را شنیدم كه به كنیزش فرمود: برو در خانه را باز كن كه عبدالله عطار از باران تر شده و سرما خورده است و سپس كنیز در خانه را باز كرد و من به محضر مبارك امام محمد باقر علیه‏السلام شرفیاب شدم.
امتیاز و تشخیص امام از غیر امام به معجزه ای است كه دیگران عاجز از آوردن مثل آن باشند و این معجزات با سحر و جادو و علوم اعداد و جفر و رمل و اسطرلاب و قواعد علمی دیگر و ریاضیات و غیره بسیار فرق دارد

[h=2]تو را در پیری می كشند [/h]از موسی به عبدالله بن حسن در حدیثی نقل می كند كه: هنگامی كه اسماعیل بن عبدالله بن جعفر و حضرت صادق علیه‏السلام را به بیعت با محمد بن عبدالله بن حسن دعوت كردند، و هر دو امتناع كردند، اسماعیل به حضرت صادق علیه‏السلام عرض كرد: تو را به خدا! به یاد داری كه روزی من در خدمت پدرت، محمد بن علی علیه‏السلام رسیدم، و دو حله زرد در برداشتم؛ پس مدتی در من نگریست و سپس گریه كرد. گفتم: چرا می گریی؟
فرمود: برای این كه تو را در پیری می كشند و خونت هدر می رود و دو بز در خون تو با هم نمی جنگند (یعنی در خونخواهی تو خصومتی رخ نمی دهد و كسی به طلب خون تو بر نمی خیزد).
گفتم: این واقعه چه وقت است؟ فرمود: وقتی كه تو را به باطل دعوت كنند و نپذیری و هرگاه آن لوچ (چپ چشم) نامبارك قومش را كه به آل حسن علیه ‏السلام نسبت دارد، دیدی كه بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته و مردم را به خود می خواند و نام عاریت بر خود نهاده (یعنی خود را امام می نامد) پس دیدار خویش را با فامیلت تازه كن و وصیت خود را بنویس كه همان روز یا فردا كشته می شوی؟
حضرت صادق علیه‏السلام فرمود: آری؛ تا آن جا كه گفت: پس به خدا! قبل از عصر برادر زادگانش، پسران معاویه بن عبدالله بن جعفر بر او وارد شدند و پایمالش كردند تا او را كشتند.
[h=2]

سیب بهشتی[/h]جابر بن یزید می گوید: حضرت امام محمد باقر علیه‏ السلام در حال رفتن به حیره بود و من در خدمت آن حضرت بودم. چون به كربلا مشرف شدیم، به من فرمود: «ای جابر! این زمین برای ما و شیعیان ما، بوستانی است از بوستان های بهشت و برای دشمنان ما حفره‏ای است از حفره‏های جهنم.»
آنگاه به من فرمود: «ای جابر!»
عرض كردم: «لبیك یا سیدی.»
حضرت فرمود: «چیزی می خوری؟»
عرض كردم: «بلی یا سیدی.»
پس دست مباركش را در میان سنگها داخل كرد و برای من سیبی را بیرون آورد كه هرگز سیبی به آن خوشبویی ندیده بودم و به هیچ وجه به میوه‏های دنیایی شباهت نداشت. دانستم از میوه‏ های بهشت است و از آن خوردم و از بركت و فضیلت آن تا چهل روز به هیچ طعامی محتاج نیافتم و حدثی از من حدوث نیافت.
اعجاز بحث تصرف در جواهر و اعراض و محو و اثبات باذن الله است كه در ماهیت و وجود آنها، در بود و نبود آنها تصرف می‏كنند

[h=2]دروغ می گویی[/h]جابر جعفی روایت می كند كه: ما در حدود پنجاه نفر، خدمت امام باقر علیه‏ السلام نشسته بودیم كه شخصی به نام كثیر النواء كه از مغیره بود، وارد شد، پس سلام كرده و نشست.
سپس گفت: «مغیره بن عمران نزد ما در كوفه است و گمان می كند كه با شما فرشته‏ای است كه برای شما كافر را از مومن و شیعیان را از دشمنان شما معرفی می كند.»
امام باقر علیه‏السلام فرمود: «شغل تو چیست؟»
گفت: «گندم می فروشم.»
حضرت فرمود: «دروغ می گویی.»
گفت: «گاهی اوقات جو نیز می فروشم.»
حضرت فرمود: «اینطور كه می گویی نیست، بلكه تو هسته‏ی خرما می فروشی.»

كثیر تعجب كرد و پرسید: «این مطلب را چه كسی به شما گفته است؟»
امام باقر علیه‏السلام فرمود: «آن فرشته ‏ای كه برای من شیعیانم را از دشمنانم می شناساند، او به من گفته است كه تو دیوانه می شوی و سپس می میری.»
جابر می گوید: وقتی كه خواستیم به كوفه بیاییم، با عده‏ای به دنبال كثیر رفتیم و از احوال او پرسیدیم.
ما را به سوی پیرزنی راهنمایی كردند. او گفت: «سه روز قبل دیوانه شد و مرد.»
 

Similar threads

بالا