سن زیادی نداشت، جوون هم نبود، شاید 42 سال و در آخر هم همین سوال رو ازش پرسیدم، تو خیابونا قدم میزد، خوشحالم که گوشه کنایه های کسایی رو که از کنارش رد میشدند نمیشنید، کر نبود، بهتر بگم، نمیفهمید، گوشهای آنطرفتر دو دختر با نگاهی خیره میگویند این دیگه چه لباسیه، چقد ضایست، کفشاشو نیگاه، از دست فروشیا 1000 تومن خریده حتمن آدامس هم روی کفشه بهش دادن، کلاس هم میزاره مثلن داره Bavaria میخوره! اَه اَه اَه ! گوشهای آنطرفتر، پسری جوان و خوشتیپ، چه خوب است جوانان لباسای زیبا میپوشند و زیبا در جامعه ظاهر میشوند، شهری زیباتر خواهند ساخت اگر کمی خود را نیز بسازند! از جوان رد میشود و جوان با نگاهی زننده او را مینگرد و لباسایش را خیره میشود و در آخر، آدم این خوشتیپی باید اینا رو بپوشه ؟ بابا برو پول خرجت کن. چه خوب بود درصدی از افراد جامعه که فقط تنها به ظاهر مینگرند، باطن خویش را هم زیباتر میساختند، باطنی زیبا و زیبا. باطن زیبا مسلمن با چهرهای زیبا که از این باطن برون خواهد آمد همراه با لباسایی آراسته و مویی آرایش نموده با بوی عطرهای خوب! چه خوب میشد باطن را هم میساختند، باز خوب بود مرد داستان ما چیزی نمیفهمید، اگرم میفهمید اونقد بزرگ بود که برایش مهم نباشد، مسلمن به بزرگیهای خوبی رسیده بود و علاوه بر افزایش سن خودش نیز به بزرگی رسیده بود!
به در رسیدم، اولین صدای بلندی که ذهنم را مغشوش کرد و نگاهم را به دنبال داشت صدای دختری بود که بلند گفت: Excuse Me! و گوشی موبایل به دست خارج شد! نگاهم به مرد بود، مردی بور و Bavaria به دست! چند تا دختر و پسر اطرافش رو گرفته بودن و داشتن با هم صحبت میکردن، خوب صحبت میکردن، چه خوب اینا صحبت میکنن، باز باید گیر بدم به زبان سرامون ؟ عجب توجیحی شده این زبان سرا!
سلام خانم، خسته نباشین، منشی زبانسرا بود، ببخشین اینا کیا هستن ؟
آقای نمیدونم کی که از آلمان اومده و بچه های دانشکده کشاورزی!
آها
توی صندلی فرو رفتم و منتظر تشکیل کلاس، همش ۱۰ دقه دیگه مانده بود.
سلام
سلام چطوری ؟
جاوید اون مرده اومده ببین لباساشو، تی شرت و شلوار و کفشش، همش رو هم ۲ تومن،آلمانیه، میاد سره کلاسمون باهاش حرف بزنیم! ولی لباساش خیلی باحالن
کلاس تشکیل شد و استاد با مسئول زبان سرا که خود نیز از مدرسان زبان سرا بود همراه با مرد آلمانی وارد شدند! نمیتونست فارسی صحبت کنه، دکترای زبانشناسی داشت، حالا اومده بود ایران واسه یه سری کارا مربوط به رشتش، خوب زبان شناس بود دیگه، ترکیه و عربستان هم رفته بود و در مورد این زبانا بهمون گفت ! ۴۶ سال داشت، وقتی پرسیدم و گفت حدس بزن، حدس خوبی زدم، کمی متفاوت، خیلی خندون بود و سره حال، لباسی پوشیده بود برای راحتی خودش، مسافر بود و خسته مسلمن، کلی سوال پرسیدیم و من چنتا سوال داشتم، مگه این دو استاد گذاشتن، هی میحرفیدن ولی خوشحال بودم حداقل حرفای رد و بدل شده رو میفهمم، باید صحبت کردن رو تمرین کنم ! خوب کلاس گذشت و از هم خداحافظی کردیم و در راه باز بچه های کلاس: عجب لباسی داشتاا، خوب یه لباس خوب میپوشید، و من در این بیراهه چند کیلومتری باید قدم میزدم، در این دشت تاکسی از غروب نایاب میشود، و سپس باید منتظر ماشینی رهگذر باشم تا به خانه برسم! کمی درس داشتم، باید میخوندم! اسمش را یاد ندارم، طولانی بود، بگویم آقای آخن که فارسی نمیدانست!
به در رسیدم، اولین صدای بلندی که ذهنم را مغشوش کرد و نگاهم را به دنبال داشت صدای دختری بود که بلند گفت: Excuse Me! و گوشی موبایل به دست خارج شد! نگاهم به مرد بود، مردی بور و Bavaria به دست! چند تا دختر و پسر اطرافش رو گرفته بودن و داشتن با هم صحبت میکردن، خوب صحبت میکردن، چه خوب اینا صحبت میکنن، باز باید گیر بدم به زبان سرامون ؟ عجب توجیحی شده این زبان سرا!
سلام خانم، خسته نباشین، منشی زبانسرا بود، ببخشین اینا کیا هستن ؟
آقای نمیدونم کی که از آلمان اومده و بچه های دانشکده کشاورزی!
آها
توی صندلی فرو رفتم و منتظر تشکیل کلاس، همش ۱۰ دقه دیگه مانده بود.
سلام
سلام چطوری ؟
جاوید اون مرده اومده ببین لباساشو، تی شرت و شلوار و کفشش، همش رو هم ۲ تومن،آلمانیه، میاد سره کلاسمون باهاش حرف بزنیم! ولی لباساش خیلی باحالن
کلاس تشکیل شد و استاد با مسئول زبان سرا که خود نیز از مدرسان زبان سرا بود همراه با مرد آلمانی وارد شدند! نمیتونست فارسی صحبت کنه، دکترای زبانشناسی داشت، حالا اومده بود ایران واسه یه سری کارا مربوط به رشتش، خوب زبان شناس بود دیگه، ترکیه و عربستان هم رفته بود و در مورد این زبانا بهمون گفت ! ۴۶ سال داشت، وقتی پرسیدم و گفت حدس بزن، حدس خوبی زدم، کمی متفاوت، خیلی خندون بود و سره حال، لباسی پوشیده بود برای راحتی خودش، مسافر بود و خسته مسلمن، کلی سوال پرسیدیم و من چنتا سوال داشتم، مگه این دو استاد گذاشتن، هی میحرفیدن ولی خوشحال بودم حداقل حرفای رد و بدل شده رو میفهمم، باید صحبت کردن رو تمرین کنم ! خوب کلاس گذشت و از هم خداحافظی کردیم و در راه باز بچه های کلاس: عجب لباسی داشتاا، خوب یه لباس خوب میپوشید، و من در این بیراهه چند کیلومتری باید قدم میزدم، در این دشت تاکسی از غروب نایاب میشود، و سپس باید منتظر ماشینی رهگذر باشم تا به خانه برسم! کمی درس داشتم، باید میخوندم! اسمش را یاد ندارم، طولانی بود، بگویم آقای آخن که فارسی نمیدانست!
برگرفته از وبلاگ منها