آغوش

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شراب خواستم...


گفت : " ممنوع است "



آغوش خواستم...


گفت : " ممنوع است"



بوسه خواستم...


گفت : " ممنوع است "



نگاه خواستم...


گفت: " ممنوع است "



نفس خواستم...


گفت : " ممنوع است "


...


حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،


با یک بطری پر از گلاب ،


آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ،


سنگ سرد مزارم را


و


چه ناسزاوار


عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،


نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،


به آرامی اشک می ریزد .


...


تمام تمنای من اما


سر برآوردن از این گور است


تا بگویم هنوز بیدارم...


سر از این عشق بر نمی دارم.


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در لحظات سرد تنها یادت ارامم میکرد
در بودنها و نخواستنهایت
ارام گریستم
در نگاهایت به همگان شریک بودم
اما هرگز حتی نگاهی پر مهر نیانداختی
تنها هر بار سرد از کنارم گذر کردی
میبینی
چه ساده عاشقانه میکردم
اما نمیدیدی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای کاش کنارم بــودیتآ محکـــم در آغـــوشت بگیــرم
مثـل هــمیشـهاز یــاد بـبریتــمام دلــخوری هایــت رااز مـــ ن
با یــکـــبوســـه ی عــاشـــقــانه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی هر گاه به سراغم میایی تمام دلخوریها را از یاد میبرم
اما نمیدانم چرا تا دل تنگت میشوم
طوری به سراغم میایند
که ناتوان تنها اشک میریزم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اغوش گرمی را سراغ ندارم تا بروم و ارام گیرد
من خیلی خسته ام
دلم خوابی میخواهد که هرگز بلند نمیشوم از ان خواب
کاش خدا به من مرخصی دهد
اینجا اغوش مهربان برای من نیست
دلی که برایم همیشه بتپد و همیشه به من بیاندیشد
گاهی هست گاهی نیست
اینجا من در یاد کسی و او نمیدانم در یاد کیست
اینجا من گاهی خشم میشوم گاهی مهر
اخر میدانی خدایا دلم را کسی برده که حتی نمیدانم
تا کجا میخواهد با این دل بماند میخواهم از تو که خدایی بپرسم
در دلش چه میگذرد
ایا بازهم تنهایم میگذارد اگر اینکار را میکند
مرا برای همیشه از زمینت ببر
اخر جز او نمیتوانم در اغوش کسی بروم
 

سارا..

عضو جدید
آغوش گرمم باش
بگذار فراموش کنم لحظه هایی را که از سرمای بی کسی لرزیدم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر من وقتی که با تو عشق بازی می کند
در تنور داغ آغوشت ، چه نازی می کند ...

در تو می پیچد تمام واژه های پیکرش
در میان بوسه هایت یکه تازی می کند

می شود آن کس که باید باشد و باید شود
عاشقی را پیش چشمت صحنه سازی می کند

مثل مجنون می شود در پاره ای از لحظه ها
چون که لیلا دائما عاشق نوازی میکند

شعر من ... آری ... تو باشی . جور دیگر میشود
وصف غم ها را فقط با فعل ماضی میکند

بی خیال درد و غمهای درونی می شود
چون تو هستی ، ادعای بی نیازی میکند

م مهرپرور
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چند وقتیست اغوشی از ان من هست
شاید از من دور باشد
اما گرمای حضورش همیشه ارامم میکند
شاید نمیشود در کنارش بود اما میتوانم
در خیالم با او باشم
ولی مهم این هست
که ایا تا ابد این اغوش از ان من هست
یا تنها برای چند روز میماند
نمیدانم شاید دلش میسوزد که کنارم هست
شاید راست میگویند که احساسی به من ندارد
نمیدانم اما خوب میدانم اگر تنها از روی
ترحم کنارم باشد
ترجیح میدهم هرگز حضوری نداشته باشم
اخر من انقدر قوی هستم که بتوانم خودم را در اغوش بکشم و ارام بگویم به خود
غصه نخور عزیزکم
روزی تو نیز در اغوشی پر مهر جای خواهی گرفت
اغوشی که از روی عشق به تو به رویت گشوده شده
اغوشی که نبودنت باعث میشود
انقدر دل تنگت شود
که به سراغت بیاید محکم بغلت کند و بگوید
کجایی عزیز من
دل تنگت بودم
و ارام در گوشم بگوید
قول بده دیگر هوس نکنی مرا تنها بگذاری وگرنه بی تو میمیرم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی کاش کنارم بودی
در اغوشم میگرفتی
و میگفتی تمام حرفها دروغ هست
تو دوستم داری
انها که میگویند دوستم نداری
دارند دروغ میگویند
میخواستم بروم تا بدانم چقدر برایت عزیز هستم
اما دیدم اگر برایت عزیز نباشم چه بروم و چه بمانم برایت فرقی ندارد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگذار باد میان گیسوانت بی داد کند
من مو هایت را پریشان دوست دارم
مجعد و صاف فرقی نمیکند
باد بوزد من در تو سرشار می شوم
مو هایت همیشه ی مشکی
ابروانت همیشه ى زیبا......
چشم هایت همیشه ی آرام
و لبخندت همیشه ی گیرا
تنها باد اینگونه زیبایت می کند
پیامبر من...
.
.
.
بايد از بوسه ها و لبخندها
فراتر مى رفتم تا دوستم بدارى
بايد همه ى بن بستهاى كوچك و بزرگ
...
به آغوش تو مى رسید
كه عاشقم بشوى
بوسه هايم پيشكش شعرى كه
بى خيال من خواهى
نوشت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بی خیال تو نمیتوانم باشم
بی خیال تو بنویسم من تنها بخاطر تو مینویسم
من تنها بخاطر تو اشک میریزم
چگونه اینقدر ساده میگویی بی خیالت باشم
اگر میتوانستم که بدترین لحظات داشتم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
...

...

کاش کنارم بودی
خیلی ساده در اغوشم میگرفتی
ارام مینشستی کنارم و میگذاشتی
کنارت چند لحظه ارام گیرم
شاید میتوانستم دوباره بلند شوم و محکم دستت را بگیرم و بگویم
دوستت دارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خـــــــــواسـتـنـد از عـشـق …
آغــــــــــوش و بـوسـه را حـذف کـنـنـد …
عـشـق … !
از آغـوش و بـوســـه
حـذف شـد … !!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی عشق انقدر قوی هست
که هیچکس توان ندارد در برابرش باایستد
هرگز اغوشم را به روی کسی باز نمیکنم
مگر ان تو باشی
که میدانم دوستم داری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی نه دستی برای گرفتن است
نه آغوشی برای گریه
نه شانه ای برای تکیه؛
انتظار نداشته باش خنده ام واقعی باشد مـــــــــادر!!!
می خندم تا تو آرام باشی…
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی تمام اغوشها با حیله باز میشود
وقتی تمام دوستت دارمها دروغ هست
توقع نداشته باش
باور کنم هنوز عشق مثل زمان توست پدر
ان زمان عشق مقدستر بود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کاش فقط بودی ...

وقتی
بغض
میکردم ...

اغوشم می گرفتی و میگفتی ..

ببینم
چشاتو
...

منو نیگا کن ...

اگه
گریه کنی قهر میکنم میرمااااااااااااا ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش بودی
انوقت وقتی اشک میریختم
ارام با مهربانی پاک میکردی
انوقت دیگر اشک نمیریختم
انوقت محکم بغلت میکردم و میبوسیدمت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
midani aqoshi az an man hast ama midanam hanoz cheshm entezar baiad bemanam kash mishod sakht dar aqoshat migereftam ta tamam qamhae ke az man dari az qalbat rakht bandad nemidani cheqadr del tanget hastam hanoz ham mibaram
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من دیوانه ی آن لحظه ای هستم

که تو دلتنگم شوی

و محکم در آغوشم بگیری

و شیطنت وار ببوسیم

و من نگذارم
.....

بوسه با لجبازی

بیشتر می چسبد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مرا سخت در اغوش بکش
در ازدحام افکار بی رحمانه
در این ترس
مرا سخت در اغوش بکش
تا بدانم
تو دیگر اغوشت مال من شده
تا بدانم
تا ابد دوستم داری
تا بدانی
گاهی انقدر دلم تنها
یک چیز میخواهد
شعر عاشقانه نه
تنها گاهی یک کلمه
یک کلمه ان هم بی انکه کسی
ان را بتواند بخواند
ان را ببیند
تنها گاهی بی انکه کسی بداند
در گوشم
یک کلمه را زمزمه کن
تا صدایت به این قلب کوچکم
ارامش دهد
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو بهاري؛به لطافت همه تن مهتابي

نفس صبحي و روشنگر شب هاي مني


بوسه ي گرمم و بر سرخي لب هاي توام

واژه ي ‌عشقي ودر شعر محبوب مني

لب جانبخش گل آميزينه بر لب من

در تنم روح بدم؛اي که مسيحاي مني

مرغ دريايي ام وتشنه ي طوفان وصال

بگشا حلقه ي آغوش که درياي مني
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اغوشت امنترین
جای این دنیاست
اخر تو تمام دنیای منی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اغوش میگیرم قلبم را
ارام در گوشش عاشقانه نجوا میکنم
تا نمیرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اغوشت را به که میدهی
وقتی من اینجا
سخت بی تاب اغوشت هستم
کاش کمی
به دل من نیز فکر میکردی
میدانی
فراق دردی دارد
که هیچ زبانی و هیچ واژه قادر به بیانش نیست
تنها قطرات اشک گرم من
نشان میدهد
احساسم را
 
آخرین ویرایش:

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغوش تو گناه نيست
من در آغوش تو آرامش يافته ام
كه هيچ گناهي با آرامش مانوس نيست
آغوش تو گناه نيست
من در آغوش تو امنيت را احساس كرده ام
كه در هيچ گناهي امنيت محسوس نيست
آغوش تو گناه نيست
من در آغوش تو تمام زيبايي را لمس كرده ام
كه در هيچ گناهي زيبايي ملموس نيست
پس امانم بده
كه تا ابد در دل اين زيبايي
آرامش يابم

 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...

چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هَمیشه نمے شود

زد به بی خیالےو گفتــــ:

تنهـــــــــــا آمَــده امــ ٬ تنهـــــــا می روم...

یک وقت هایے

شاید حتے برای ساعتےیا دقیقه اے..

کم می آورے

دِل وآمــآنده اتـــ


یک نـَفــر را می خواهد!



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اغوش مرا
با گلها مزین هم کنند
بوی بدی گرفته اخر
دیگر کسی را ندارم
که بخواهم ان را در اوغش بگیرم
انکه اغوشم را همیشه به رویش
باز میکنم
تنهایم گذاشته
و مرا با درد تنها
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی انقدر دلم اغوشی میخواهد
که برایش از غصه هایم بگویم
از روزهای نبودن انکه دوستش دارم
از روزهایی که درد تمام زندگیم را به خود اختصاص داده بود
اما حال از روزهایی میگویم
که خیال میکردم دیگر کنارم میماند و تنهایم نمیگذارد
افسوس او باز هم تنهایم گذاشت
اما درد اینبار انقدر طاقت فرساست که
نمیدانم چگونه ارام شوم
خسته با هر نوشته اشک میریزم
و کسی نیست تا اشکهایم را پاک کند
 
بالا