آغوش

arash.ars1

عضو جدید
آن که توفیق مرا برگ فراغت می داد



کاش خون در دلم از درد قناعت می کرد




گر که مقصود دلم تلخ تر از زهر زیان بود



کی دعا دست در آغوش اجابت می کرد




گر نه دوشینه اجل بهر تو می مُرد، چرا



کشتن خلق به ناز تو وصیت می کرد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]حوالی این ساعت های بارانی[/FONT] [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
جای زیادی برای رفتن ندارم
غیر از
کنار پنجرۀ خیس
یا
پشـت بــام خـانـه[/FONT] [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
یا
کوچه پس کوچه های این شهر غریب...
.
.
.
خیالم راحت
خبری از آغوشِ تو نیست![/FONT]


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شنيدم که چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشه اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزلها بميرد
گروهي برآنند که اين مرغ شيدا
کجا عاشقي کرد، آنجا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز
آغوش دريا برآمد
شبي هم در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي آغوش وا کن
که مي خواهد اين قوي زيبا بميرد
 

arash.ars1

عضو جدید
تو خورشیدی و من سیارهٔ تو



سراپا نورم از نظارهٔ تو




ز آغوش تو دورم ناتمامم



تو قرآنی و من سی پارهٔ تو


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترس‌های مرا می‌بلعد
لغت نامه‌ها دروغ می‌گفتند
آغوش تو
یعنی پایان سردرد‌ها
یعنی آغاز عاشقانه‌ترین رخوت‌ها
آغوش تو یعنی "من" خوبم!
بلند نشوی بروی یکوقت!
بغلم کن
من از بازگشتِ بی هوای ترس‌ها
می‌ترسم.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به آغوشم كشيدی
اما
سايه‌ات را ديدم
كه دست‌هايش توي جيبش بود ...


گروس عبدالملكيان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دفتر عشق:
به ضمانت پلک هایت
فلسفه می ریزم
پای رومی و زنگی این وسوسه ها
و تنها من می‌دانم
آغوش تو
از استدلال های من محکم تر است!

"مهدیه لطیفی"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو رفتی رد پایت در دلم ماند

شکوه خنده هایت در دلم ماند

دلم را با سحر خوش کرده بودم

غروب ماجرایت در دلم ماند

شریک دردهایت بودم اما

در آغوش تو خفتن در دلم ماند
 

arash.ars1

عضو جدید
سوختم از آتش دل در میان موج اشک


شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم



شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند


در میان پاکبازان من نه تنها سوختم


جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود


رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آغوش تو به غیر من به روی هیچکی وا نکن
منو از این دلخوشی و ارامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودن کنارت تو بگو به هرکجا پر می کشم
منو تو آغوشت بگیرآغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشم های مهربون تو منو به آتیش میکشه
نوازش دست های توعادته ترکم نمیشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پای عشق من بمون هیچ کس را جای من نیار
مهر لباتو روی تن و لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من

پگاه موسوي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نميدوني چقدر دلم هواتو کرده
هوايه قهر و آشتي و نگاتو کرده
دلم مي خواد باز شب باشه باز من بشم باز تو باشي
باز حرفايه نا تمومه ما دوتا
باز انکار و بازم تمنا
نميدوني که اينجا واسه من بي تو جهنمه
هنوز آخرين نگاهه خيست تو ذهنمه
دلم مي خواد دستاي گرمت رو بگيرم
تو آغوشت گم بشم تا آروم بميرم
از بوي تنت من مست بشم و تو تويه چشمام خيره بشي
باز دلهره باشه و باز بي تابي
نمي دوندي قلبه شکستم اينجا اسيره
نگفتي با خودت بري دلم ميميره
نمي دونم آسمون اونجا امروز چه رنگيه
آسمونه دله من که از روز سفر ابريه
شب که ميشه اشک تو چشمام ميشينه
اگه سو داره چشمام واسه اينه
لبخند زيبات رو يک بار ديگه ببين

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سالهاست منتظرم
سر، کوچه ی خاطرات
برف تمام زمین را سفید کرده
ساعتم یخ زده!
سرما تنم را میسوزاند
آغوشت کجاست؟
فقط لحظه ای مرا برای خود بدان
و خود را برای من
برگرد
بگذار این انتظار به پایان برسد.

 

arash.ars1

عضو جدید
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی


که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است


چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است


که نغمه قلمم شور و چارگاه من است



خطوط دفتر من سیم ساز را ماند

قلم معاینه مضراب سر به راه من است

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز چند روز از پاییز مانده.....
این روزها فصل خرید است
کاش میان آن همه لباس
آغوش من را هم پروو میکردی!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]لب خاموش :
[/h] امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این دُر همیشه دَر صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجا گوش می کنی

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی

می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی



امیر هوشنگ ابتهاج
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آغوشت غاری است

که وسوسه می کند همه را

برای پیامبر شدن ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کاش عشق را از پلک های خود می آموختیم

پلک هایی که تا وقتی خون
در رگ هایشان جاری است هردم برهم بوسه می زنند
پلک هایی که از سحر تا پاسی از شب
برای در آغوش کشیدن هم لحظه شماری می کنند
پلک هایی که حتی برای دقیقه ای کوتاه هم نمی توانند
دوری از یکدیگر را تاب بیاورند پلک هایی که
در لحظه مرگ هم در آغوش یکدیگر جان می دهند
عشق را باید از آن ها آموخت ...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
طعم سیب میدهد لب هایش و من گناهکارترین حوّای زمینم

بهشت همینجاست ، در آغوش تو با لب های ممنوعه ات
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـَرا میـان ِ بازُوانتـــ بپیــ چ .

بگـذار تمام ِ آغوشــ ت را جمــع کنــَم برای ِ نبودنـ ـهایت !

مـن همیـشه تـُرا کـم مـی آورم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کتاب آغوشت

سوره ی لب هایت

آیه ی بوسه هایت

آنچنان پای بندم به این کیش

که هزار شیطان نمی توانند

لحظه ای

ذره ای

ایمانم را سست کنند .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی...
و محکم در آغوشم بگیــری ...
و شیطنت وار ببوسیم ...
و من نگذارم...
عشق من ...
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

من خیس دلتنگی ام

اما... کوچه ی آبی احساست را گم کرده ام

مسیر عاشقیت را یادم نیست!!!

حالا نمیدانم، تو مرا انتظار میکشی

یا من تو را...

شکنجه ی ثانیه ها را تاب می آورم...

پیش از آنکه در قلب این انتظار بپوسم

بیا و دوباره دنیا را در آغوش من بریز!
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را
 

arash.ars1

عضو جدید
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم


گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم


چو التماس برآمد هلاک باکی نیست


کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم


ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح

بر آفتاب که امشب خوشست با قمرم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نبودنت برهنگی ست !!

برای سینه ای که عادت داشت ...

هر روز آغوش تو را بر تن کند.........

 

arash.ars1

عضو جدید
همچون علم به بام برآورد نام ما


سودای آن علم که تو بر دوش میکنی


تا غصهای تست در آغوش دست من


آیا تو با که دست در آغوش میکنی؟



ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا

هر جام می که با دگری نوش میکنی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به ســـــان ِ خودت ، دوستت خواهم داشت ...

اما ، آنگـــــــــونه که ، نه از آینده انتظار باشد

و نه به گذشته ، افتخــــــــــــار ...

نه سنگ بر سینه ، نشان از مهــــــــــر

نه دل پر کیـــــــــنه ، اشاره به قهر ...

به ســـــــــــان ِ خودم ، دوستم داشته باش ...

که نه حال فراموش شود ، نه وصل ، بـــــــــی آغوش

آن گــــــــــــاه ...

اگر بودم ، بــــــــــــــاش

اگر بودی ، هستـــــــــــــم

ورنه ...

به دل دوست بدار و به زبان ، خـــــــــــــاموش ... !!
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
آغوش

بادهٔ عشق در کدوی من است

مستی چرخ از سبوی من است

هفت دریا اگر شود پر می

کمترین جرعهٔ گلوی من است

ماه بهر ِ منست لاغر و زرد

مهر هم گرم ِ جست و جوی من است

بهر ِ من میدود سپهر برین

انجمش هم نثار ِ کوی من است

الفِ قامتم چو برخیزد

تا شود ظاهر آنچه خوی من است

شق شود آسمان زتنگی جا

ریزد انجم که روز طوی من است

هر چه جز حق بمن بود محتاج

گر محبست و گر عدوی من است

نفس کلی و عقل اول را

گردش آسیا زجوی من است

عشق مشاطه است حسنم را

کٌون آینه دار روی من است

پاسبانیست عقل بر در من

وهم مسکین گدای کوی من است

هست چوگان عشق در دستم

هم نه و هم چهار کوی من است

بهر من ساختند هشت بهشت

نار هم بهر شست و شوی من است

کٌون را فی الحقیقه قبله منم

روی هر دو جهان بسوی من است

دم رحمانم آمده زیمن

همه عالم گرفته بوی من است

هر حدیثی که بوی درد کند

تو یقین دان که گفتگوی من است

خوش در
آغوش آورم روزی

قامت آنکه آرزوی من است

فیض بالا روی بس است ارچه

شعر معراج های هوی من است...
.
.
فیض کاشانی ...:gol:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به زخمهایم می نگری ... ؟!


درد دارد نداشتنت...


دلم خوش استــــــــــــــ ـ ـ ـ

که تو

درد نداری دیـــــــــــــــگر ...

روزی که رفتـــــــــــــــی ،

مــــــــــرگــــتـــــــ ــــــــــــــــ ـ ـ ـ


تمام درد هایت را با خودش بـــــــــــــــرد !

میـــــــــــدانمــــــــ ـــــــــــــــ ـ ـ ـ

مرده ها درد نـــــــــــــــمیکشند ... !

حرف آخرم این اســـــــــــــــت ...

برنگرد دیـــــــــــــــگر !!


من با دردهایمــــــــ ـ ـ ـ کنار می آیـمـــــــــــــ ـ ـ ـ

نیازی به اغوش تو نیست
 
بالا