آشتی عقل و عشق

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
اهمیت عقل و عشق و نقش آنها در زندگی و سرنوشت انسان بیش از آن چیزی است که در آغاز، قابل تصور باشد و تحقیق و بررسی جامع درباره‌ی آن امری ضروری است. با وجود آثار فراوانی که درباره‌ی دو عنوان عقل و عشق به رشته‌ی نگارش درآمده ولیکن در خصوص رابطه و تعامل عقل و عشق و کیفیت برخورد آنها با یکدیگر کمتر بررسی به عمل آمده است. و در این مسئله‌ی عمده و اساسی کمتر می‌توان به یک کتاب دقیق و جامع‌الاطراف دست پیدا کرد.
اکنون اگر رابطه‌ی میان عقل و عشق به درستی و به نحو شایسته مورد بررسی قرار نگیرد بیم آن می‌رود که دشمنی و مخالفت با عقل در میان مردم افزایش یابد و این همان چیزی است که بسیار بدفرجام و زیان‌بخش است. عقل زینت‌بخش وجود آدمی است و مایه‌ی امتیاز او. چرا که نخستین مخلوق خدا و گرانمایه‌ترین نعمتی است که او به بشر ارزانی داشته است. و سزاوار است که این گوهر وجود آدمی مورد توجه قرار گیرد.
و نیز همه‌ی خردمندان و صاحبان فضل و کمال بر این واقعیت اصرار می‌ورزند که نیرومندترین عاملی که می‌تواند زنجیرهای دلبستگی اضطراری و نیز تعلق‌های اختیاری را از دست و پای روح انسان باز کند، عشق است.
اما تا معشوق که باشد؟!
حریم عشق را در گه بسی بالاتر از عقل است
کسی این آستان بوسد که سر در آستین دارد.
«حافظ»

فصل اول ـ دفتر عقل

معنای لغوی عقل
«در زبان عرب عقل به معنای درک آمده است. وقتی گفته می‌شود، «مافعلت منذ عقلت» یعنی از وقتی درک کردم چنین کاری نکردم، و یا هنگامی که گفته می‌شود «عقلاً الشی» یعنی چیزی را فهمید و درک کرد.
عقل نور روحانی است که نفس با آن چیزهایی را درک می‌کند که با حواس درک نمی‌کند. عقل بدان جهت عقل نامیده شده است که صاحبش آن را از نور درک می‌کند».
«علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان در باب معنای لغوی عقل چنین می‌نویسد: «کلمه‌ی عقل در اصل لغت به معنای بستن و گره زدن است؛ لذاطنابی را که با آن پا وزانوی شتر را می‌بندند، عقال می‌گویند و این عمل هم عقل نامیده می‌شود». ایشان در جای دیگر می‌نویسد: «عقل» که مصدر است به معنای ادراک و فهمیدن چیزی است، البته ادراک و فهمیدن کامل و تمام.
معنای لغوی عقل در قاموس قرآن چنین آمده است: «عقل» فهم، معرفت، درک «ثم یعرفونه من بعدها عقلوه و هم یعلمون» (بقره/75). یعنی آن را پس از فهمیدن دگرگون می‌کردند، در حالیکه می‌دانستند. «عقلوه» راجع به فهم کلام الله است.
معنای اصطلاحی عقل
عقل نفس ناطقه‌ی انسانی است که به وسیله‌ی آن آدمی از سایر حیوانات متمایز می‌شود. بر این اساس عقل جوهری است مجرد و قدیم که ماده و مادی نیست، یعنی ذاتاً و فعلاً مجرد است و هرچه مجرد است حدوث زمانی ندارد.
مراد از عقل این است که کسی معتقد شود که عقل جوهر مجرد است، البته به قدمت آن اعتقاد نیاید و تأثیر واجب را بر ممکنات متوقف بر او نداند و آن را مؤثر در خلق اشیا نداند و آن را عقل بنامد.
در قرآن و روایات وارده از معصومین (ع) کلماتی همچون «لب»، «نهیه»، «حجر»، «وسط» نیز به معنای عقل به کار رفته است که از آنها تحت عنوان مترادفات عقل یاد می‌کنیم.
تقسیم عقل
«غزّالی در میزان العمل، عقل را به دو نوع تقسیم می‌کند؛ عقل غریزی یعنی قوه مستعدّ برای قبول علم و عقل مکتسب که عبارت است از علومی که برای آدمی حاصل می‌شود. و در جایی دیگر در بر شمردن مراتب قوه عالمه (عقل نظری) می‌گوید: عقل بالفعل که همه‌ی معقولات اکتسابی در او حاصل آمده، نهایت درجه‌ی انسانیت است. اما در این رتبه نیز درجات بی‌شمار هست که بالاترین آنها درجه‌ی پیامبران است که همه‌ی حقایق یا اکثر آنها به کشف و الهام الهی برای آنان منکشف می‌شود. معنای این سخن آن است که قوه‌ی کسب بالاترین معارف نیز همانا عقل است. به تعبیر دیگر، رتبه‌های بالاتر عقل همان نیرویی است که دیگران گاه «قلب» می‌نامند.
علاوه بر معانی چندگانه‌ای که تاکنون بیان شد غزّالی، گاه «عقل» را به معنای کل حقیقت یا گوهر آدمی به کار می‌برد. و طبق این اصطلاح عقل تنها قوه‌ای از قوای نفس نیست، بلکه عبارت است از خود نفس و ذات آدمی».
«فارابی در فصول منتزعه عقل نظری را قوه‌ی درک اموری که از افعال آدمی نیست می‌خواند و عقل عملی را قوه‌ای می‌داند که به این مطلب که کدام افعال برای آدمی شایسته‌ی برگزیدن است و کدام یک شایسته‌ی پرهیختن است، علم دارد. این عقل هم مدرک قضایای کلی عملی است و هم مدرک قضایای جزئی. بر این اساس شأن عقل عملی صرفاً «شناخت» است. منتهی شناخت نیک و بد افعال آدمی».
عقل از دیدگاه فلاسفه
(عقل از دیدگاه ارسطو)
«در نفس انسانی دو عقل ضروری است، عقلی که قابل و پذیرای آن باشد که به صورت هر چیزی درآید و عقلی که قادر است هر چیزی بیافریند. عقلی که قادر بر پدید آوردن هر چیزی است عبارت است از ملکه و قوه.
طرز کار عقل، نسبت به معقولات بالقوه همانند طرز کار نور و روشنایی نسبت به اشیای قابل رؤیت بالقوه‌ای است که عقل از رهگذر آنها مرئیات بالفعل را ایجاد می‌کند. عقل مجرد از ماده است، ازلی است و نابودی را در آن راهی نیست و در حقیقت و ماهیت آن ترکیب راه ندارد».
(عقل از دیدگاه ابن‌سینا)
«ابن‌سینا، ضمن اقتباس از فارابی درباره‌ی عقل، آن را دارای چهار مرتبه می‌داند که عبارتند از عقل هیولانی که صرف استعداد معرفت و یا نیروی استعداد نفسانی است که انسان از رهگذر آن می‌تواند معقولات را بازیابد.
1ـ عقل بالملکه، 2ـ عقل بالفعل، 3ـ‌عقل مستفاد، 4ـ عقل فعال.
عقل بالملکه نیروی دیگری در نفس است. عقل بالفعل، حالت استعداد و آمادگی کافی و کاملی است که حدوث صور عقلی در آن امکان‌پذیر می‌شود. عقل مستفاد نوعی از فعلیت مطلق است. عقل فعال، حقیقتی است که عقل را از مرحله‌ی عقل بالملکه تا مرحله‌ی عقل بالفعل بالا می‌برد و نیز عقل را از مرحله‌ی عقل هیولانی به عقل بالملکه تعالی می‌دهد».
«در رویکرد مشایی، روش فلاسفه تا حد بسیاری تنها بر عقل استوار است. در اشارات و تنبیهات، ابن‌سینا تا حدی به تفکر عرفانی نزدیک می‌شود، اما به گمان برخی (از جمله مرحوم آیت‌الله دکتر حائری یزدی) ابن‌سینا در نمط نهم نیز به مباحث فلسفی پرداخته است. یعنی اصولاً فیلسوف مبانی هر علمی را مورد کنکاش قرار می‌دهد. از جمله عرفان. و ابن‌سینا در اینجا به فلسفه‌ی عرفان پرداخته است، نه به علم عرفان.
ابن‌سینا در نمط سوم اشارات که به مباحث نفس می‌پردازد، تقسیمات قوه عاقله را با آیه نور تطبیق می‌دهد؛ به این ترتیب که نخستین قوه، عقل هیولانی و استعداد محض است و این قوه در آیه‌ی نور به منزله‌ی «مشکات» است که خود هیچ روشنایی ندارد.
بالاتر از عقل هیولانی، قوه‌ای است که دارای استعداد دریافت معقولات دوم است و به اندیشه یا حدس می‌تواند آنها را دریابد، چون راه اندیشه برای رسیدن به مجهولات گاهی بی‌نتیجه است. به این جهت فکر را در آیه نور به «شجره زیتون» وحدس را به خود روغن زیتون تشبیه کرده است و نفس آدمی که تا حدودی معقولات دوم را مالک شده به زجاجه که «عقل بالملکه» است، مانند کرده است.
اما آن نیروی گرانمایه نفس که از طریق حدس به مقام قوه قدسی نائل شده، در آیه‌ی نور «یکاد زیتها یضیء» (نزدیک است روغن آن برافروخته و روشن گردد) درباره‌اش صدق می‌کند. وقتی نفس از این مرتبه بگذرد، هرگاه بخواهد بدون آنکه به اندوختن تازه نیاز باشد، می‌تواند آنها را مشاهده کند و این قوه را عقلی بالفعل خوانند که به مصباح تشبیه شده است. و چون مراتب عقول از عالم حس نیستند، به این جهت در آیه نور لاشرقیه و لاغربیه آمده است.
وقتی نفس از این مرحله بگذرد، دارای کمال بالفعل است و معقولات دوم مانند «نورعلی نور» در صفحه‌ی ذهن نقش می‌بندد و این کمال «عقل مستفاد» است و آن قوه‌ای که نفس را از این مراحل چهارگانه گذر می‌دهد و از مرتبه‌ی نقص به کمال می‌رساند، عقل فعال است که در آیه نور به نار (آتش) مانند شده که همه از وی روشنایی و درخشندگی می‌یابند»
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
اهمیت عقل از دیدگاه اسلام
پیش از این بسیار شنیده‌ایم که پای استدلالیون در درک حقیقت چوبین است و زحمت فیلسوفان در دستیابی به حقیقت کوبیدن نور در هاون است و آن که می‌خواهد دل به انوار الهی منور کند، باید دست از کاسه لیسی فارابی و بوعلی بردارد، اما وجه دیگری از منشور این نزاع آشکار می‌کند که عروس عشق با همه‌ی ارج و مقام عظیمش وامدار‌ داماد معرفت است و اساساً بدون آن معنای درستی نمی‌یابد.
«از آنجا که شناخت در اسلام از جایگاه خاصی برخوردار است و بندگان را هرگز توان آن نیست که جز با معرفت سر به آستان عبودیت سایند و عبادتی مقبول را به پیشگاه احدیت عرضه نمایند که فلسفه‌ی خلقت آنان عبادت خداست «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (زاریات/ آیه 56) پس شرط صحت عبادت، داشتن شناخت است و ابزار این معرفت عقل است».
«نخستین گوهری که خدای تعالی خلق کرده و بدان فضیلت و شرافت داده عقل است» .
در اصول کافی، روایتی از امام معصوم (ع) نقل شده است: «اول ما خلق الله هو العقل» . آن‌چه بر اساس این روایت می‌توان گفت این است که همین تقدم در خلقت، خود دلیلی بر بیان اهمیت است و از آنجا که افعال باری حکیمانه است و در ابتدای خلقت نیز چنین اراده فرموده، پس اولی نیز چنان بوده است. زیرا حکیم، اصل را بر فرع اولی و مقدم می‌دارد.
«در بعضی از روایات مانند روایت ذیل، عقل نخستین مخلوق روحانی است و نه مادیات. اگرچه روایاتی نیز بدان اشاره دارد که نخستین مخلوقات الهی ارواح خمسه طیبه بوده است که در آن میان پیامبر (ص) عقل کل و دیگر معصومین (ع) نیز صاحبان عقول کامله‌اند و برترند از همه‌ی بنی بشر، بلکه راهبر و راهنمای عقلهای مردم هستند.
به هر حال آنچه مسلم است هر دو شقّ مطروحه بر صحت این مدعا گواهی می‌دهند که عقل نخستین مخلوق بوده و برترین آنهاست. علی (ع) می‌فرماید: «لانعمه افضل من عقل»هیچ نعمتی بالاتر از نعمت عقل نیست.
عقل از دیدگاه اسلام، رسول حق و حجت او بر همه‌ی بندگان است. و بدین سبب است که امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: «العقل، رسول الحق» اگرچه عقل و انبیا عدل و هم‌سنگ یکدیگر نیستند. اما شاید بتوان گفت که رسولان الهی به اعتباری به دو دسته تقسیم می‌شوند، رسولی در بیرون (پیامبر «ص» و رسولی در درون وجود آدمیان(عقل)
ارزش عقل و بصیرت
«با اینکه عقل از ادراک مسائل مربوط به حوزه کار بصیرت عاجز و ناتوان است. اما کارش در حوزه مخصوص خود با ارزش و مورد قبول است. عین القضاه می‌گوید: «انکار نمی‌کنم که عقل برای دریافت مسائل مهمی از غوامض آفریده شده، لیکن دوست هم ندارم که در ادعایش از سرشت خود تجاوز کند، و از مرتبه‌ی طبیعی فراتر رود». بنابراین از یک دانشمند ورزیده انتظار می‌رود که عقل را در حدود خودش به کار گیرد و از آن انتظاری برتر از توانایی‌اش نداشته باشد.
عقل اولیات را از راه حدس درک می‌کند و حقایق مجهول را هم از راه استقلال به وسیله‌ی حقایق معلوم بدست می‌آورد. اما در قلمرو ممکن خودش، و اگر بخواهد حقایق ازلی را از راه معلومات مربوط به حوزه‌ی کار خود بدست آورد، این کار از وی ساخته نیست و به ناچار آن حقایق را با مفاهیم مورد ادراک خویش تطبیق خواهد داد. عقل در جهان زمان و مکان و در محدوده‌ی تجرید و انتزاع صورت‌های ذهنی فعالیت دارد و کار او با حس و خیال و وهم، جز میزان تجرید و انتزاع فرق دیگری نداشته و مانند آنها با موجودات مادی سروکار دارد. و از ادراک حقایق مابعدالطبیعه و ملکوت و عالم ارواح ناتوان است و آنها را تنها با بصیرت می‌توان دریافت»
«محدودیت عقل»
عقل آدمی از محدودیت‌هایی برخوردار است. نخستین موضوعی که عقل در ادراک آن ناتوان است، درک ذات خدای تعالی است. در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده که «التوحید ان لاتتوهمه» یعنی توحید آن است که خدای را به وهم در نیاورید.
«حضرت علی (ع) در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «گواهی می‌دهم تویی خداوندی که نهایت و پایانی در عقل‌ها برای تو نیست تا در منشأ اندیشه‌ها دارای کیفیت و چگونگی باشی و نه در اندیشه‌های عقول محدود به حدی و موصوف به تغییر از جایی به جایی هستی» .
متذکر می‌شویم که پیامبر (ص) دارای برترین شناخت از خدای متعال است.ولی او که عقل کل است در نهایت می‌فرمایند: «ماعرفناک حق معرفتک».
از دیگر مواردی که عقل از دریافت کنه آن عاجز است، مسأله‌ی مرگ و معاد است و باز حضرت علی (ع) می‌فرمایند: «هرگز عقل اهل دنیا به کنه مرگ نمی‌رسد، نمی‌شود آن را با عقول اهل دنیا سنجید» .
همچنین عقل از درک حیات شهیدات نیز عاجز است. و قرآن در این باره می‌فرماید: «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتاً بل احیاء و لکن لاتشعرون».
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
تذکر قرآن و روایات در مورد عقل
«دانشمندان بشری عقل را جوهر مجرد قدیم معرفی نمودند. اما در معارف قرآن، عقل نوری مخلوق و حادث و مجهول فرمودند و آن را حجت الله باطنی و افضل و اکرم مخلوق دانند. به سوی عقلاء مبعوث گردیده که برای آنان حق و باطل و خوب و بد را تمییز دهد. نور مقدس عقل شناخته نشود مگر به خودش و اوست که بر معقولات و مفهومات و مدرکات و محیط غیر، محاط است.
و راه کشف مخلوقیت و مجعولیت و حدوث آن منحصر است به بیان قرآن و پیغمبر و امامان (ع) زیرا که آنانند که علومشان الهی است و خطا و اشتباه در آن نیست.
امام باقر (ع) فرمودند: چون خداوند عقل را بیافرید به آن فرمود، قسم به جلالم، خلقی محبوبتر از تو نیافریدم و کامل نکنم تو را مگر در کسی که آن را دوست داشته باشم. (این روایت در کتاب کافی، باب عقل به دو سند از امام (ع) نقل شده است).
علم، نوری است الهی و مثل آن مثل مصباح است که در قلب پیامبر (ص) قرار گرفته و از او به امیر مؤمنان (ع) منتقل گشته و از آن تعبیر به عرش شده و تمام انوار از آن گرفته شده و همه چیز با آن روشن است و علماء حاملین عرش‌اند. «الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح… مدح و ستایش برای علمائی است که وارث علوم انبیاء باشند و از نور مقدس آنان اقتباس نمایند».
تلفیق عقل و وحی و شهود
«عقل از مهم‌ترین و باارزش‌ترین راه‌های کسب معرفت است و غزّالی برهان و عقل را یکسره انکار نمی‌کند اما معتقد است نبوت ـ وحی و الهام ـ از آن فراتر است. عقل در حیطه‌ی خاص خود خطا نمی‌کند اما محدودیت‌هایی دارد. غزالی نتیجه می‌گیرد که ما دو چشم داریم. چشم ظاهر و باطن (عقل). چشم ظاهر از آن عالم حس و شهادت است و چشم باطن از آن عالم ملکوت و برای هریک از این دو خورشید نوری هست که به واسطه‌ی آن بینایی آنها به کمال می‌رسد. نور چشم ظاهر، خورشید محسوس و نور چشم باطن قرآن و دیگر کتب آسمانی است.
از این سخنان برمی‌آید که غزالی گرچه برای عقل کمالات فراوان قائل است. اما عقلی را حقیقتاً کامل می‌داند که با وحی تکمیل و به نور کلام الهی منور گردد. زیرا عقل مدرکات خود را به یک نحو ادراک نی‌کند. برخی امور را مستقیم و برخی از امور را تنها در صورتی ادراک می‌کند که از منبع حکیمی به او آگاهی داده شود و بزرگترین آگاهاننده‌ی عقل «قرآن کریم»‌ است.
عقل و دل
«به طور کلی در بعد عقل باید گفت که خصوصیت عقل تمییز و تشخیص هویت است نه درک و شهود و کشف حقیقت. عقل می‌تواند بگوید که خدا هست یا نیست و اگر هست به چه دلایلی وجود دارد. و چه صفاتی دارد و باید داشته باشد. عقل برحسب محاسبات خود تا اینجا می‌تواند پیش بیاید که بگوید کدام معشوق خوب است و کدام بد. و کدام صفاتش مثبت است و کدام منفی، می‌تواند معشوق واقعی را برای انسان شناسایی کند ولی گامی از این مرتبه به جلوتر نمی‌تواند بردارد. و از این پس مسئولیت به دست دل می‌افتد. دل است که مرکز سروش و الهام وحی قرار می‌گیرد، نه عقل.
لذا اگر عارفان و عاشقان حقیقی با عقل و مدرسه و فقیه و… مخالفت می‌کنند به جهت این است که نمی‌توانند آنچه را که یک عاشق واقعی در جستجویش می‌باشد عرضه نماید، لذا مورد شماتت قرار می‌گیرند.
عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
اشاره به این است که عقلا و فلاسفه همچون پرگار بر محور استدلالات دور می‌زنند و از آن هیچ نتیجه‌ای نمی‌توانند بگیرند. حافظ اشاره به ابوعلی‌سینا کرده و می‌گوید:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
بسیاری از اعمال و کارها وجود دارد که عقل از درک آن عاجز است و توان تجزیه و تحلیل منطقی آن را ندارد چرا که عقل با سود و نفع سروکار دارد و از ضرر گریزان است.
کدامین عقل می‌تواند تحلیل‌گر واقعه‌ی به ‌آتش رفتن ابراهیم باشد و کدامین عقل می‌تواند حرکت پیامبری را با دست تنها و شکنجه‌ها و ضررها برای ابراز عقیده‌ی توحید تفسیر و تحلیل کند و کدامین عقل می‌تواند این همه شهادت در راه آرمان‌های مقدس را توجیه کند. و به درک این واقعه نائل آید که حسین (ع) خود به قربانگاه می‌رود و فرزند شیرخوار خویش را به همراه می‌برد.
اینجاست که دیگر پای عقل می‌لنگد. چرا که عقل صلح‌جوست و امنیت طلب، در مقابل عشق طغیان‌گرست و بلاجو».
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد
فصل دوم ـ از وادی عقل به ساحت عشق
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
واژه عشق از نظر لغوی و اصطلاحی
قبل از پرداختن به هرگونه سخنی درباره‌ی موضوع عشق، تعریف لغوی این واژه لازم است. پس از تتبع آثار اهل ادب و لغت، اعم از فارسی و تازی یقین پیدا می‌کنیم که معنای واژه‌ی «عشق» عبارت است از «محبت شدید و علاقه‌ی افراطی و دل‌بستگی زیاد نسبت به یک شی و یا شخص. چه از روی عفاف باشد و چه از سر فسق.
«درباره‌ی ریشه‌ی کلمه‌ی «عشق» و این که از کجا اخذ شده، در کتاب کشّاف اصطلاحات الفنون این چنین آمده است: عشق، مأخوذ از عشقه است و آن گیاهی است که بر تنه‌ی هر درختی که پیچد، آن را خشک سازد و خود به طراوت خویش باقی بماند، پس هر عشقی بر هر تنی که برآید، جز محبوب را خشک کند و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و روح و دل را منور گرداند».
همچنین در فرهنگ علوم عقلی آمده است که:
«عشق به معنای فرط حبّ و دوستی، مشتق از عشقه است و آن گیاهی است که هرگاه به دور درخت پیچد، آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و بعد از مدتی خود درخت نیز خشک شود، بالجمله عشق، تعلق قلب و حبّ زیاد است»
«برای روشن شدن مفهوم اصطلاحی این لفظ باید سراغ تعاریفی برویم که اصحاب حکمت و معرفت از عشق کرده‌اند، چرا که در فلسفه، عشق را از کیفیات نفسانی قلمداد می‌کنند که به سبب سیطره‌ی شدید تفکر در زیبایی و نیکویی محبوب و کثرت مشاهده‌ی شئون و آثار حسن معشوق در نفس و جان آدمی، تحقق می‌یابد.
افلاطون، عشق را جنون الهی دانسته که نفوس قدسی و ارواح عالی به این جنون مبتلا می‌شوند و علاجش جز فنا و مستغرق در معشوق شدن و بقا یافتن به شهود و وصال نخواهد بود.»
«ارسطو عشق را چنین تعریف می‌کند: عمی الحس عن إدراک عیوب المحبوب، یعنی کوری و نابینایی حواس انسان عاشق از درک زشتی‌ها و بدی‌های محبوبش»
«بوعلی‌سینا در کتاب قانون، عشق را چنین تعریف می‌کند: «عشق نوعی بیماری شبیه مالیخولیاست که انسان خودش را بدان مبتلا می‌سازد، بدین طریق که نیکویی و شایستگی برخی صورت‌ها و یا سیرت‌ها، بر اندیشه و فکر مسلط و غالب می‌شود.
از نظر فلسفی رأی بوعلی این است که عشق حقیقی ساری و جاری در تمام موجودات است. همچنین اینکه عشق حقیقی همان ابتهاج، سرور و نشاط ناشی از تصور ذات معشوق می‌باشد. معشوقی چون ذات حق که خیر محض و کمال مطلق است».
علامه‌ی فقید، محمدتقی جعفری، عشق را غیر قابل تعریف علمی می‌داند چرا که عشق نه محسوس است نه معقول اگرچه در هر دو قلمرو حس و عقل تأثیر می‌گذارد.
هرچه گوید مرد عاشق بوی عشق ازدهانش می‌جهد در کوی عشق
پیشینه و سیر تاریخی عشق
«از جمله مسائلی که عرفان از فلسفه‌ی نوافلاطونی اقتباس کرده و البته عرفای اسلام آن را با شریعت اسلامی و عصاره‌ی آموزه‌های وحیانی منطبق یافته و سپس پرورش داده‌اند، مسئله‌ی عشق به خداست که از نظر اهل معرفت محور مجاهدات نفسانی وسیر و سلوک عرفانی است و بقیه مسائل مثل ذکر، عزلت، مقامات، کرامات و… همه‌ی مسائل فرعی و درجه دوم به حساب می‌آیند.
اولین ریشه‌ی مهم بحث از عشق (در فلسفه‌ی نوع افلاطونی) در فرهنگ غربی به رساله‌ی مهمانی افلاطون و رساله‌ی اخلاق نیکو ماخوس ارسطو می‌رسد.
در یک رویکرد از نظر اسلام تمامی ارتباطات و مناسبات در قلمرو انسانی از نظر اسلام باید یک جهت‌گیری کلی داشته باشد که آن عبارت است از رضایت خاطر خطیر حضرت دوست.
بنابراین، مفهوم شیفتگی، شیدایی، تضرع و خاکساری نسبت به خدا که در کلمات مصعومین (ع) توصیه شده است همه از آثار و خواص عشق هستند. پس می‌توان گفت استناد مسئله‌ی «عشق به خدا» به منابع اسلامی، ادعای گزاف نیست. واژه‌ی عشق و اصطلاح «عشق الله» را می‌توان زاییده فلسفه‌ی نو افلاطونی قلمداد کرد. که اولین بار عرفای اسلام اصطلاح «عشق به خدا» را از آراء و عقاید نوافلاطونیان دریافت کردند».
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
خداوند، فاعل بالعشق
«در عرفان، عشق رمز هستی عالم و سرّ خلقت آدم دانسته می‌شود، عارفان آفرینش را «حرکت حبّی» می‌دانند و این حرکت و انگیزش را کارساز هستی دانسته و معتقدند که عشق الهی به ایجاد و افاضه به کل هستی سرایت یافت و همین عشق، سبب ظهور و شهود آن حقیقت تامه‌ی قیومیّه است. به همین دلیل از نظرگاه عرفان، فاعلیت خداوند نسبت به عالم وجود «فاعلیت بالعشق» است.
ابن عربی می‌گوید: حرکتی که عبارت است از وجود عالم، حرکت حبّ (عشق) است و اگر این محبت نبود عالم به عین وجود درنمی‌آمد».
لسان‌الغیب، خواجه حافظ نیز آفرینش را به انگیزه‌ی عشق می‌داند.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
«حضرت حق به مقتضای «کنت کنزاً مخفیا فأحببت أن أعرف، فخلقت الخلق لکی أعرف» به واسطه‌ی میل و علاقه به ظهور و اظهار در جمیع موجودات و ذرات به تجلی فعلی سریان یافت و بر همگان به فیض رحمانی افاضه‌ی وجود فرموده است و به حکم «کنت کنزاً مخفیاً» حضرت احدیت قبل از وجود بخشیدن به موجودات به خود عشق می‌ورزید و خود عشق و عاشق و معشوق بود».
بزرگ عارف معاصر حضرت امام خمینی «ره» بنیان هستی را بر عشق می‌داند و جمال جمیل حق را بهانه‌ی پیدایش عالم می‌داند که با تجلی، علت خلقت خلایق شد، لذا عشق را حکمت و علت آفرینش دانسته است.
من چه گویم که جهان نیست به جز پرتو عشق ذوالجلالی است که بر دهر و زمان حاکم اوست
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
اقسام عشق
«نخستین تقسیمی که برای عشق از منظر حکیمان مسلمان قابل طرح است که تقسیم عشق به حقیقی و مجازی است: نزد حکیمان مشاء نیز عشق بر دو قسم است: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی، یعنی عشقی که معشوقش حقیقی است. زیرا حقیت مطلق و جمیل بالذات است و آن همان عشق عارفان راستین به حق است. اما عشقی که معشوقش مجازی است. جمال و کمالی که در معشوق وجود دارد از آن او نبوده و عاریتی است. عشق مجازی را بر دو نوع تقسیم می‌کنند.
عشق حیوانی که هدف ارضای شهوت است. اما عشق نفسانی مجازی، علاقه‌ی نفس عاشق به حسن و شمایل معشوق که منشأ آن سنخیت و هم شکلی بین نفس عاشق و معشوق در ذات و جوهر است.
شیخ اشراق و ملاصدرا نیز در برخی آثار خویش به این تقسیم‌بندی اشاره نموده و آن را باور دارند».
«یکی دیگر از تقسیم‌های مطرح در عبارت‌های صدرالمتألهین تقسیم عشق به اکبر، اصغر و اوسط است. مقصود وی از عشق اکبر ناظر به زمانی است که معشوق انسان تنها خداوند باشد (یحُبُّهم و یُحبّونه) که مخصوص انسانهای کامل و واصلین به مقام انسان کامل است.
«عشق اوسط» که در سوره آل عمران آیه 191 به آن اشاره شده: آنانی که در حال ایستادن و نشستن و به پهلو خوابیدن به یاد خدایند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین فکر می‌کنند «پروردگارا این عالم را بیهوده نیافریده‌ای».
پاک و منزهی، پس ما را از عذاب دوزخ نگاهدار.
و مقصود از «عشق اصغر» عشق بین انسان‌هاست. از آن حیث که انسان مظهر و تجلّی خداست و بشر نمونه‌ای از عالم کبیر که همان کتاب حق و تصنیف الهی است، می‌باشد».
سریان عمومی عشق از دیدگاه فلاسفه
«عشق و جذبه یک حقیقت ساری و جاری در جهان و نیرویی حاکم و قاهر بر همه‌ی اجزای عالم یا دست‌کم به عنوان یک ویژگی ذاتی و عمومی این اجزاست.
محققان از عرفا می‌گویند که عشق و محبت پایه و اساس زندگی و بقای موجودیت عالم است زیرا تمام حرکات و سکنات و ؟ خروش جهانیان، براساس محبت و عشق است و بس».
«برخی فلاسفه، قائل به سریان نیروی مقدر عشق در سراسر ملک وجود است و آن را در همه‌ی هویات چه مرکبات و چه بسایط، چه مادیات و چه مجردات، از ضعیف‌ترین درجه‌ی وجود گرفته تا قوی‌ترین مرتبه‌ی آن جاری و ساری می‌داند. رساله العشق ابن‌سینا در حقیقت اشاره‌ای است به حکایت شکایت «نی» از «جدایی‌ها» و داستان عشق «نی» به «نیستان» که از آن غریب مانده است. عالم وجود هم به سبب دور ماندن از «اصل» خویش از شوقی سوزان و عشقی گدازان به «مبدأ» هستی آبستن است که جویای روزگار وصل به آن سرچشمه‌ی هستی‌ها و کمالات است.
صدرالمتألهین هم اگرچه همه‌ی حرکت‌ها را در جهان ماده به حرکت جوهری برگردانده، ولی معتقد است که فرشته‌ی الهی عشق محرک اصلی و بانی اساسی حرکت جوهری در ماده است و همه‌ی ذات عالم از سیر و حرکت عشق متأثرند».
عشق شگفت‌انگیزترین پدیده‌ی روانی
«اصولاً پدیده‌های روحی قابل مشاهده‌ی فیزیکی نیستند چون آثار و خواص پدیده‌های مادی و طبیعی را دارا نیستند. درک پدیده‌های روانی، فقط با تجربه‌ی شخصی آن امکان‌پذیر است و تا زمانی که هرکسی خودش با تجربه‌ی درونی و شخصی یک نمود روانی را دریافت نکند به وسیله الفاظ مفاهیم و قرائن نمی‌توان برای آن کس، چنین نمودی را قابل درک ساخت. اثبات علمی و تجربی عشقی که در افراد انسانی، درک می‌کنیم در غیر انسان بسیار مشکل و یا محال است».
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
عشق در سه مکتب مشاء، اشراق و حکمت متعالیه
یکی از اختلاف‌های جدی بین حکیمان عقل محور با غالب عارفان مسأله‌ی علت ایجاد عالم است. این مسأله که از لواحق بحث تقابل عقل و عشق است همواره موجب بروز برخی نزاع‌ها بین عارفان و حکیمان عمدتاً غیر مسلمان گردیده است.
به عقیده عارفان پیدایش و خلق عالم به نور عشق صورت گرفته، نه به علم و عقل. موجود بسیط حقیقی خداست و الباقی نمود. در این دیدگاه عشق و حبّ صفت برای وجود است و از آنجا که تنها موجود حقیقی در عالم خداست، پس تنها رابطه‌ی عاشقانه‌ی موجود در عالم، رابطه‌ی عاشقانه‌ی خدا با ذات خود است.
راست گویم عشق مصداق حق است در حقیقت عشق، حقّ مطلق است
«در بین حکیمان اسلامی و پیش از دو مکتب اشراق و متعالیه، ابن‌سینا نخستین کسی است که بحث از تجلّی عالم به نور عشق را پذیرفته و به این مطلب که عالم مظهر و نمود حق است اذعان کرده است. و چه موجودات امکانی عالم خود این حقیقت را شهود کنند یا از دریافت این امر ناتوان باشند خیر مطلق برای عاشقش تجلی می‌کند و عالی‌ترین درجة تجلی ـ اتحاد بین عاشق و معشوق ـ آن است که قبول تجلی از طرف عاشق به صورت حقیقی یعنی به بهترین صورت ممکن باشد».
«بعد از ابن‌سینا هم، این اندیشه که عالم تجلّی نور عشق است در بین حکیمان اسلامی پذیرفته شده است. شیخ اشراق با ابتنای آفرینش بر عشق می‌نویسد: «اگر عشق و شوق به خدا نبود، هیچ حادثی حادث نمی‌شد و هیچ موجودی به وجود نمی‌آمد».
ملاصدرا نیز ضمن تأکید این نظر که عامل بقا و استمرار حیات موجودات امکانی نور عشق است آفرینش و پیدایش را نیز از پرتو نور عشق دانسته و عشق معشوق به شئون وجودی را عامل اصلی در تکوّن ماسوی الله می‌داند.
حاصل آنکه در تفکر حکیمان اسلامی به ویژه نزد سه مکتب اصلی آن؛ یعنی مکتب مشاء، اشراق و حکمت متعالیه نه تنها بین عقل و عشق تعارضی نیست بلکه رابطه‌ی این دو طولی بوده و همواره عشق در استمرار راه عقل مجازی انسان را به عقل حقیقی که همان مقام عشق تام و تمام است می‌رساند».
نظر قرآن و سنّت در باب عشق
آن‌چه از مجموع ملاحظات در منابع اسلامی می‌توان، ره توشه کرد آن است که:
عشق و شیدایی و شیفتگی نسبت به حضرت رب الأرباب، پیوسته مطلوب معصومین بوده است که این امر را به بیانات مختلف و متعدد از پروردگار خود می‌خواسته‌اند. بنابراین به طور قطعی می‌توان گفت برترین خیر و کمالی که انسان می‌تواند و باید از خدا طلب کند، همین محبت وافر و معرفت سرشار است.
البته نصّ این اصطلاح یعنی «العشق بالله» و نظیر آن شاید در مآخذ اسلامی یافت نشود ولی این معنا و مضمون در سخنان و دعاها و مناجاتهای معصومین (ع) در حدّ تواتر معنوی است.
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
محبت الهی در قرآن
«عرفا برای اثبات محبت الهی و اظهار حبّ خدایی به سه آیه از قرآن که معتبرترین منبع بحث از عشق است، استناد کرده‌اند که این سه آیه عبارتند از:
1ـ آیه 54 سوره مائده: یا ایها الذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه.
یعنی در مسیر سیر نزولی «یحبهم» تبلور و تجلی «عشق حق به خلق» است که خداوند عاشق است و بندگان صالح و صادق معشوق، ولی در سیر صعودی «یحبونهم» مظهر عشق خلق به حق است که بندگان شایسته عاشق و خداوند معشوق آنان است.
2ـ آیه 31 سوره آل عمران: قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله.
از آنجا که محب، همه‌ی آثار و متعلقات محبوب را دوست دارد و به نشانه‌ی محبوب دل می‌نهد، پس رسالت پیامبر (ص) که اثر و علامت آن محبوب جاودانه است؛ باید برای محب صادق مورد اطاعت و پیروی باشد. زیرا که وقتی محب آثار محبوب را دوست داشت به آن ارادت می‌ورزد و تولی پیدا می‌کند.
3ـ آیه‌ی 165 سوره بقره: یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا أشدّ حباً لله.
مؤمن واقعی کسی است که قرآن تعریف می‌کند، عشق یعنی محبت کامل به خدا دارد. ایمان چیزی جز دلبستگی و سرسپردگی نیست که مرتبه‌ی شدید دلبستگی همان عشق نامیده می‌شود. پس ایمان همان عشق است».
از سوی دیگر، انسان تنها یک قلب دارد و جان و دل انسان که محبت را جای می‌دهد به تصریح قرآن بیش از یکی نیست: «ما جعل الله لرجلٍ من قلبین فی جوفه». (احزاب/ آیه‌ی4)
عرفان و علم و عقل
«عقل تنظیم‌کننده‌ی هدف‌ها و وسایل در پدیده‌های حسی و فعالیت‌های مغزی و تجریدکننده کلیات است. آیا این فعالیت که عالم دیگری برای ارتباط با واقعیت است می‌تواند از عرفان مثبت تفکیک گردد؟
یک اصل کلی و با اهمیت وجود دارد که بدون توجه به آن نه تنها مسئله‌ی علم و عقل حل نمی‌شود، بلکه مسأله‌ی عرفان هم حل نمی‌گردد و آن این است که هر موقعی که علم و عقل به عنوان دو امتیاز و عامل آرایش و غرور «من» انسانی تلقی گردند، تبدیل به یک حجاب و حجاب‌ساز می‌شوند.
هم‌چنین عرفان حتی در بالاترین درجات سلوک نیز، اگر به عنوان امتیاز و وسیله آرایش ذات تلقی گشت، حجابی ضخیم می‌گردد که دیده‌ی دل را از شهود وجه الله می‌پوشاند.
حال، ثابت شد که علم و عقل با نظریه اصل هویت آنها و نه در حال خدمت به خود طبیعی نه تنها سد راه عرفان نیستند، بلکه از بهترین وسایل تقویت و همه‌جانبه ساختن عرفان می‌باشند. حکمت که تعلیم آن یکی از اساسی‌ترین اهداف رسالت رسولان الهی است. با اولویت بسیار عالی از اساسی‌ترین عوامل تقویت و درخشندگی عرفان مثبت می‌باشد. این مقام والا برای حکمت در این تعریف می‌آید که: حکمت عبارت است از معرفت لازم برای شناخت و دریافت اصول و قواعد کمال در عرصه دنیا و سرای ابدیت و به کار بستن آنها در مسیر حیات معقول».
عرفان و عشق
«با توجه به حقیقت عرفان مثبت و عشق حقیقی باید گفت که: چون عشق حقیقی عبارت است از قرار گرفتن در جذبه‌ی کمال از طریق جمال و عرفان مثبت عبارت است از حرکت معرفتی و عملی در مسیر این جذبه، لذا این دو آرمان یک حقیقت را در بر دارند که عبارت است از گرویدن تکاملی در حرکت به بارگاه ربوبی، بنابراین این دو عامل تکاپو مکمل یکدیگرند. عشق حقیقی که صاحبش را با نیروی اشتیاق کمال‌جویی از راه گرایش به جمال در جاذبه کمال مطلق قرار می‌دهد عین عرفان حقیقی است که عارف به وسیله‌ی آن رهسپار کوی لقاءالله می‌گردد».
تقابل عقل و عشق
در سنت و سیره‌ی عرفان، همواره عقل در مقابل و معارض عشق قرار می‌گیرد. این تقابل و تعارض در واقع مقابله‌ی دو جریان اصلی و بزرگ در تاریخ فکر بشر است. یکی جریان فلسفه‌ی استدلالی، عقلی ارسطویی که بر مدار عقل و برهان دور می‌زند و دیگری جریان حکمت شهودی اشراقی افلاطونی که برمبنای عشق و شهود بنا شده است.
عرفا در تقابل عقل و عشق، جانب عشق را گرفته و به کفایت و تدبیر عقل اعتقادی ندارند. باید یادآور شویم آن عقلی که اهل معرفت به آن معتقد نیستند، عقل جزئی‌نگر یا عقل حسابگر و عقل هیولانی است نه عقل رحمانی که «اوّل ما خلق الله» است.
عقل دفترها کند یکسر سیاه عقل عقل آفاق دارد پر ز ما
«اما مقصود از عقل کلی، عقل کامل بالغ است که همان نیروی قدسی درک و فهم و شعور در تشخیص نیک و بد و مصالح و مفاسد است. چنین عقلی زمینه‌ی مناسب برای عروج به ذروه‌ی عشق است.
از این عقل به عنوان «عقل ایمانی و عقل عرشی» هم یاد می‌شود که مورد مدح و ستایش پیشوایان معصوم قرارگرفته است» . حدیث مشهور امام صادق (ع) در جواب این سؤال که عقل چیست؟ و فرمایش امام (ع) که:
«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»؛ عقل همان چیزی است که با آن عبودیت و بندگی خدا تحقق می‌یابد و بهشت برین و رضوان حق بدست می‌آید».
«اما عشق، صفت آتش دارد و سیر او در عالم نیستی است، هرکجا رسد و به هرچه رسد فنابخشی پیدا می‌کند و چون آتش عشق سیر به مرکز وحدانیت دارد اینجا عقل و عشق ضدان‌آند. هرکجا شعله‌ی آتش عشق پرتو اندازد، عقل فسرده طبع خانه پردازد. ضدیت عقل و عشق اینجا محقق می‌شود که بازداند که عقل قهرمان آبادانی دو عالم روحانی و جسمانی است و عشق آتش خرمن سوز وجود برانداز این دو عالم است.
پس به حقیقت عشق است که عاشق را به قدم نیستی به معشوق رساند و عقل، عاقل را به معقول بیش نرساند و اتفاق علما و حکماست که: حق تعالی معقول عقل هیچ عاقل نیست زیرا که «لاتدرکه الابصار و لایکنفه العقول و…»
پس چون عقل را بر آن حضرت راه نیست، رونده با قدم عقل بدان حضرت نتواند رسید. از آنجا راه جز به رهبری رفرف عشق نتواند بود. اینجاست که عشق از کسوت ع.ش.ق بیرون آید و در کسوت جذبه روی بنماید» ،
«بعضی از مراتب و مراحل رشد و کمال از طریق عقل و استدلال امکان دستیابی به آنها نیست و به دلیل شرافت ویژه‌ای که دارند از محدوده‌ی ادراک عقلی فراترند، اما این فراتر بودن از حدّ درک عقل به معنای «خردستیزی» آن معارف و حقایق نیست.
ملاصدرا با وجود دفاعی که از حریم عقل و فلسفه به عمل آورد؛ اما هیچ‌گاه این منبع معرفتی را برای هدایت بشر و وصول او به کمال نهایی و شناخت حقایق عالم کافی ندانست».
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
دیدگاه قرآن از ادراک شهودی
«در قرآن کریم، آیات فراوانی یافت می‌شود که بیانگر نوعی معرفت خاص است که نه از راه درس و بحث و مطالعه و یا فکر و اندیشه و تعقل به دست می‌آید و نه از طریق حس و تجربه، بلکه تنها از طریق سیر و سلوک به سوی خدا و تزکیه‌ی باطن کسب می‌گردد، آن را معرفت و شهود عرفانی می‌نامیم که قرآن علاوه بر رسمیت شناخت آن مقامی برتر و بالاتر و شأنی عظیم‌تر برای چنین معرفتی در مقابل معرفت‌های حسی و نقلی و عقلی قائل است.
یک دسته از آیات بر مطلب فوق دلالت دارند. آیاتی که تقوا را عامل تمیز میان حق و باطل و مایه‌ی فزونی علم و معرفت می‌دانند، «ای کسانیکه ایمان آورده‌اید، اگر تقوا پیشه سازید خدا برای شما فرقان قرار می‌دهد».
یعنی از راه پاک‌سازی نفس از آلودگی‌ها و گناهان و عمل به شریعت می‌توان به سوی معرفت دست یافت که مایه‌ی روشن‌بینی و بصیرت قلبی شده و باعث می‌گرد انسان رأی صحیح را از ناصحیح تمیز دهد».
و دسته‌ای از آیات به مراتب یقین اشاره دارند و مانند علم‌الیقین، عین‌الیقین، حق‌الیقین، کلا لو تعلمون علم‌الیقین، لتروّن الجحیم، ثم لترونها عین‌الیقین.
«لفظ یقین، همان معرفت جازم و قطعی و شهودی است که خالی از هرگونه تردید است و عبادت و پرستش واقعی خداوند موجب پیدایش این نوع از معرفت می‌شود، علامّه می‌گوید:‌ از این آیه فهمیده می‌شود که پرستش واقعی خدا منتج به یقین است».
علامّه حسن‌زاده آملی می‌نویسند که: «فلسفه حرف می‌آورد و عرفان سکوت، آن نور است و این نار، از آن خداجوی شوی و از این خداخوی، آن به خدا کشاند و این به خدا رساند.
نتیجه
به راستی «آیا عشق ورزیدن به عبادت و عبودیت و مصداق «أفضل الناس من عشق العباده» قرار گرفتن بدون آنکه معبود انسان، معشوق او بوده باشد تحقق‌پذیر است؟ و آیا به دست آوردن رحمت و کرم بی‌نهایت موجودی که هستی و نیستی، همه و همه رهسپار کوی اویند و از گرداب مرگ زای عشقهای موهومی و خیالی به ساحل حیات بخش مودت صمیمانه‌ی به حضرت حق، می‌گریزند دیگر مجالی برای عیب‌جویی و خرده‌گیری باقی می‌گذارد؟
نگارنده بر این باور است که بین عقل و عشق تعارضی نیست، بلکه رابطه‌ی این دو طولی است، عقل و برهان پای افزار وادی عشق‌اند و عشق استمرار راه عقل مجازی، که انسان را به عقل حقیقی همان مقام عشق تام می‌رساند.
و عقل که نوری است مخلوق و حجت الله باطنی و اشرف مخلوقات، در اصل پیدایش مرهون جلوه‌ی عشق الهی است. و هرکجا که عقل بیشتر می‌یابیم، عشق ظریفتر و ثابت‌تر چنان که سید کائنات (صلوات الله علیه) عاقل‌ترین و عاشق‌ترین موجودات بود.
امیر قافله‌ی عشق، حضرت علی (ع) فرموده‌اند: «أعقل الناس، أقربهم من الله». عاقل‌ترین مردم مقرب‌ترین آنها به خدایند. به این امید که ما نیز انسان‌های وارسته‌ای شویم که با گام‌های خلوص و گذشت و ایثار از دام عقل رهیده به ذروه‌ی رفیع عشق و سکوی بلند محبت پرواز کنیم. ان شاءالله
منابع و مآخذ
1ـ اشارات و تنبیهات، ابن‌سینا، ترجمه و شرح ملکشاهی، تهران، سروش، 1375.
2ـ اصول کافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی، ترجمه و شرح مصطفوی، اسوه، چاپ دوم، جلد 4، 1372.
3ـ تاریخ فلسفه و تصوف، علی نمازی شاهرودی، مؤسسه تحقیقات و انتشارات ذکر، چاپ سوم، 1367.
4ـ تفسیر المیزان، محمد حسین طباطبایی، امیرکبیر، نشر فرهنگی رجا، جلد 4، 1363.
5ـ تربیت عقلانی، محسن ایمانی، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، 1378.
6ـ رساله‌ی عشق و عقل، شیخ نجم‌الدین رازی، تصحیح دکتر تقی تفضلی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1345.
7ـ شیعه در اسلام، سید محمد حسین طباطبایی، تهران، انتشارات دارالتبیلغ اسلامی، 1346.
8ـ عرفان اسلامی، علامه محمد تقی جعفری، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه، چاپ سوم، 1378.
9ـ عشق در سه مکتب، مشاء، اشراق و حکمت متعالیه، علی کریمیان صیقلانی، قم، انتشارات اسلامی 1386.
10ـ عشق، عاشق، معشوق، کاظم محمدی، انتشارات نور فاطمه (س)، چاپ اول، 1364.
11ـ عقل در اخلاق از نظرگاه غزالی و هیوم، حسینعلی شیدان شید، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، قم، 1383.
12ـ فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، سید جعفر سجادی
13ـ فلسفه عرفان، سید یحیی یثربی، ناشر مؤلف، چاپ اول، 1366.
14ـ مبانی فلسفی، عشق از منظر ابن‌سینا و ملاصدرا، محمد حسین خلیلی، مؤسسه بوستان کتاب، قم چاپ اول، 1382.
 

jamnaj

عضو
عاقل اگر عاقل است عاشق وپرماجراست
عشق اگر عشق بود مفتی آن عقل راست

"مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی "
گرچه عوام برنهد بر سر خود مهندسی
مشکل ما در این است نیک ندیده ایم عشق
ور نه زخویش بگذریم تا چه رسد مهندسی !
اما "عشق" نه هر عشقنمایی !
 

beti12

عضو جدید
افلاطون می گه: " اگه با دلت چيزی يا کسی رو دوست داری زياد جدی نگيرش، چون ارزشی نداره، چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم که ديدنه، اما اگه يه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی، اگه عقلت عاشق شد، بدون که داری چيزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه":smile:
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
مناظره عقل و عشق

مناظره عقل و عشق

عقل گفت: من سبب کمالاتم.
عشق گفت: نه من دربند خیالاتم.
عقل گفت: من مصر جامع معمورم.
عشق گفت: من پروانه دیوانه مخمورم.
عقل گفت:من بنشانم شعله غنا را.
عشق گفت: من درکشم جرعه فنا را.
عقل گفت: من مونسم بوستان سلامت را.
عشق گفت: من یوسفم زندان ملامت را.
عقل گفت: من سکندر آگاهم.
عشق گفت: من قلندر درگاهم.
عقل گفت: من صراف نقره خصالم.
عشق گفت: من محرم حرم وصالم.
عقل گفت:من تقوی به کار دارم.
عشق گفت: من دعوی چه کار دارم.
عقل گفت: من در شهر وجود مهترم.
عشق گفت: من از بود و وجود بهترم.
عقل گفت: مرا علم و بلاغت است.
عشق گفت: مرا از هر دو عالم فراغت است.
عقل گفت: من قاضی شریعتم.
عشق گفت: من متقاضی ودیعتم.
عقل گفت: من دبیر مکتب تعلیمم.
عشق گفت: من عبیر نافه تسلیمم
عقل گفت:من آیینه مشورت هر بالغم.
عشق گفت: من از سود و زیان فارغم.
عقل گفت:مرا لطایف غرایب یاد است.
عشق گفت: جز دوست هر چه گویی باد است.
عقل گفت:من کمر عبودیت بستم.
عشق گفت: من بر عقبه الوهیت مستم.
عقل گفت:مرا ظریفانند پرده پوش.
عشق گفت: مرا حریفانند دردنوش.


عقل گفت: من رقیب انسانم، نقیب احسانم، بسته تکلیفاتم، شایسته تشریفاتم، گشاینده در فهمم، زداینده زنگ و همم، گلزار خردمندانم، مستغفر هنرمندانم. ای عشق، تو را کی رسد که دهن باز کنی و زبان به طعن دراز کنی؟ تو کیستی؟ خرمن سوخته ای، و من مخلص لباس تقوی دوخته ای.


عشق گفت: من دیوانه جرعه ذوقم، برآرنده شعله شوقم. زلف محبت را شانه ام، زرع مودت را دانه ام. منصب ایالتم عبودیت است، متکاء جلالتم حیرت است. ای عقل تو کیستی؟ تو مودب راه و من مقرب درگاه. آن روز که روز بار بود و نوروزی عشرت یار بود، من سخن از دوست گویم و مغز بی پوست جویم. نه از حجاب ترسم و نه از حجاب پرسم. مستانه در آیم و به شرف قرب حق بر آیم، تاج قبول نهم بر سر، و تو عقلی همچنان بر در.



خواجه عبدالله انصاری
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
و اما به راستی عشق برتره یا عقل؟؟؟
توی تصمیم گیریها و پیشبرد زندگی شخصی و اجتماعی کدامیک ارجحیت داره؟؟؟
تنها عشق؟؟
تنها عقل؟؟
یا هردو؟؟
کدامیک برتره؟؟؟




یه متن برام اومده بود که با یه دید ظریفانه و بهتر بگم عاشقانه عارفانه عاقلانه به موضوع نگاه کرده بود،میذارم دوستان استفاده کنن و نظراتشونم پیرامون موضوع بگن....



عشق برتر از عقله.بگذارید اول سری به قرآن بزنیم. دوستان من ، در اول تمام سوره های قرآن نام زیبای بسم الله الرحمن ارحیم اومده که نشاندهنده مهر و عشق خداونده. البته در سوره توبه که خدا کمی عصبی بوده بسم الله نیاورده ولی بازم دلش نیومده که یه بسم الله که نشان دهنده عشق خداست تو قرآن کم باشه برای همین تو سوره نمل دوتا بسم الله آورده.
اگر در قرآن ازکلمه رحمن و رحیم و یا غفور و ... که نشان دهنده بخشندگی خداست به عنوان عشق و نام حکیم که به معنای درستکاریه به عنوان عقل یاد کنیم باز متوجه می شیم که کلمه حکیم و امثال اون نسبت به رحمن و غیره خیلی کمتر آورده شده و از اونجایی که این تکرارها و تعداد اونها تو قرآن خیلی مهمه میشه دلیلی بر برتری عشق بر عقل باشه. توی قرآن کلمه ای به نام عشق نیومده بلکه از اون به تعبیر «اشدۀ الحب» یاد شده.

وقتی که به سرچشمه خلق آدم هم توجه کنید می بینیم فرشته ها هزاران سال بدون خستگی مشغول عبادت خدا بودن ولی خدا دوست داشت که کسی باشه تا از سر عشق و علاقه و بدون اجبار پرستشش کنه نه از روی اجبار . اگه خدا می خواست با حکمتش خلق کنه شک نکنید که چیزی مثل فرشته ها رو می آفرید ولی اینجا بود که عشق خداوند بر حکمتش پیشی گرفت و دست به خلق موجودی زد که با همه ی عزیز بودنش پیش خدا ، خیلی خیلی کفر کیشه و نمونه های گذشت و بخشش خدا رو هیچوقت نمیشه نادیده گرفت که من دیگه بهش اشاره نمی کنم چون شما خودتون بهتر از من می دونید. البته نباید حکمت های خدا رو نادیده گرفت.

دوستان گرامی هیچوقت عقل حکم نمی کنه که مادر ٩ماه سختی و درده دوران حاملگی و زایمان و یا بی خوابی های شبانه رو برای یه بچه تحمل کنه و مادر جون خودشو به خطر بندازه، این عشقه مادره که اونو نیمه شبا بیدار نگه می داره ویا باعث میشه که درد زایمان که از سخت ترین دردهاست رو تحمل کنه.

اینو آویزه گوشمون کنیم که خدا بهشت خودش رو به بهانه میده نه به بها. اگه تاحالا بهتون گفتن که به بها میده باید خدمتتون عرض کنم که اشتباه گفتن چون هیچ کس قادر به پرداخت هزینه بهشتی نیست که وسعتش به اندازه آسمونها و زمینه. این عشق خداونده که دنبال یه بهانه ی خوب و شیرین از بنده خودش می گرده تا اونو به بهشت ببره چون اگه تا آخر عمرتون هم با بالاترین درآمد کار کنین نهایت بتونید یه شهر رو بخرید نه یه سیاره رو یا کهکشان. پس باید یه یهانه دست خدا بدیم ، یه بهانه عاشقانه . چطور ما به معشوق زمینیمون بهانه میدیم ولی به خدا نمی تونیم یه بهانه بدیم.

این مطالب رو با مدرک و دلیل گفتم تا کمتر حرف خودم باشه. ولی حالا می خوام بگم که عشق بدون عقل ابتر و ناقصه.

تعبیری که از جنس عشق و عقل میشه اینه که عشق انرژی و عقل نوره ، اما اینها بهترین تعابیری هستش که تا به حال گفته شده و مسئله وسیعتر از این چیزهاست فقط خواستم کمی تفاوت این دو رو بدونید.

اینکه گفتم عشق برتر از عقله ، به این معنی نیست که عقل ضعیف و مردوده بلکه باید گفت که عشق همیشه یک قدم از عقل جلوتره. شما توجه کنید که اگه بخواین عشقتون رو بدون اینکه ببینید ( عقل) برای معشوقی خرج کنید چند احتمال وجود داره :

١- اینکه درانتخاب معشوقتون دچار اشتباه میشید

٢- انرژی ناشی از عشقتون به هدر میره و شما به نتیجه ای نمیرسید.

٣- انرژی عشق شما اونقدر زیاد و خطرناکه که بدون عقل ممکنه نه تنها به معشوقتون بلکه به هرچه که اطرافتون هست آسیب برسونید.( اینجاست که اگه عشق رو به تیری سرکش مثال بزنیم توی تاریکی بدون عقل ممکنه که سینه معشوقمون رو بشکافه و بهش صدمه بزنه و ما همیشه پشیمون بمونیم

این احتمال ها و خیلی چیزهای دیگه هم وجود داره که دیگه به بقیه کاری نداریم. و اینجا عقل پادرمیونی میکنه و چراغ راه میشه برای عشقی درست و سالم و خیلی خیلی مفید. بدون شک نور باید همیشه جلوی پایه آدم باشه تا زمین نخوره . ما وقتی تو تاریکی قدم میزنیم نور چراغ قوه رو جلوی خودمون میندازیم نه پشت سر.

در پایان می خوام بگم که عشق اگرچه برتره ، ولی بدون عقل ابتره.

بیاین یاد بگیریم که عاقلانه عاشق بشیم و عاشقانه عاقل بشیم.

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

اما باز از مولوی بنویسیم که :

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل آیم از آن

چون قلم اندر نوشتن می شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

 

Similar threads

بالا