اهمیت عقل و عشق و نقش آنها در زندگی و سرنوشت انسان بیش از آن چیزی است که در آغاز، قابل تصور باشد و تحقیق و بررسی جامع دربارهی آن امری ضروری است. با وجود آثار فراوانی که دربارهی دو عنوان عقل و عشق به رشتهی نگارش درآمده ولیکن در خصوص رابطه و تعامل عقل و عشق و کیفیت برخورد آنها با یکدیگر کمتر بررسی به عمل آمده است. و در این مسئلهی عمده و اساسی کمتر میتوان به یک کتاب دقیق و جامعالاطراف دست پیدا کرد.
اکنون اگر رابطهی میان عقل و عشق به درستی و به نحو شایسته مورد بررسی قرار نگیرد بیم آن میرود که دشمنی و مخالفت با عقل در میان مردم افزایش یابد و این همان چیزی است که بسیار بدفرجام و زیانبخش است. عقل زینتبخش وجود آدمی است و مایهی امتیاز او. چرا که نخستین مخلوق خدا و گرانمایهترین نعمتی است که او به بشر ارزانی داشته است. و سزاوار است که این گوهر وجود آدمی مورد توجه قرار گیرد.
و نیز همهی خردمندان و صاحبان فضل و کمال بر این واقعیت اصرار میورزند که نیرومندترین عاملی که میتواند زنجیرهای دلبستگی اضطراری و نیز تعلقهای اختیاری را از دست و پای روح انسان باز کند، عشق است.
اما تا معشوق که باشد؟!
حریم عشق را در گه بسی بالاتر از عقل است
کسی این آستان بوسد که سر در آستین دارد.
«حافظ»
فصل اول ـ دفتر عقل
معنای لغوی عقل
«در زبان عرب عقل به معنای درک آمده است. وقتی گفته میشود، «مافعلت منذ عقلت» یعنی از وقتی درک کردم چنین کاری نکردم، و یا هنگامی که گفته میشود «عقلاً الشی» یعنی چیزی را فهمید و درک کرد.
عقل نور روحانی است که نفس با آن چیزهایی را درک میکند که با حواس درک نمیکند. عقل بدان جهت عقل نامیده شده است که صاحبش آن را از نور درک میکند».
«علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان در باب معنای لغوی عقل چنین مینویسد: «کلمهی عقل در اصل لغت به معنای بستن و گره زدن است؛ لذاطنابی را که با آن پا وزانوی شتر را میبندند، عقال میگویند و این عمل هم عقل نامیده میشود». ایشان در جای دیگر مینویسد: «عقل» که مصدر است به معنای ادراک و فهمیدن چیزی است، البته ادراک و فهمیدن کامل و تمام.
معنای لغوی عقل در قاموس قرآن چنین آمده است: «عقل» فهم، معرفت، درک «ثم یعرفونه من بعدها عقلوه و هم یعلمون» (بقره/75). یعنی آن را پس از فهمیدن دگرگون میکردند، در حالیکه میدانستند. «عقلوه» راجع به فهم کلام الله است.
معنای اصطلاحی عقل
عقل نفس ناطقهی انسانی است که به وسیلهی آن آدمی از سایر حیوانات متمایز میشود. بر این اساس عقل جوهری است مجرد و قدیم که ماده و مادی نیست، یعنی ذاتاً و فعلاً مجرد است و هرچه مجرد است حدوث زمانی ندارد.
مراد از عقل این است که کسی معتقد شود که عقل جوهر مجرد است، البته به قدمت آن اعتقاد نیاید و تأثیر واجب را بر ممکنات متوقف بر او نداند و آن را مؤثر در خلق اشیا نداند و آن را عقل بنامد.
در قرآن و روایات وارده از معصومین (ع) کلماتی همچون «لب»، «نهیه»، «حجر»، «وسط» نیز به معنای عقل به کار رفته است که از آنها تحت عنوان مترادفات عقل یاد میکنیم.
تقسیم عقل
«غزّالی در میزان العمل، عقل را به دو نوع تقسیم میکند؛ عقل غریزی یعنی قوه مستعدّ برای قبول علم و عقل مکتسب که عبارت است از علومی که برای آدمی حاصل میشود. و در جایی دیگر در بر شمردن مراتب قوه عالمه (عقل نظری) میگوید: عقل بالفعل که همهی معقولات اکتسابی در او حاصل آمده، نهایت درجهی انسانیت است. اما در این رتبه نیز درجات بیشمار هست که بالاترین آنها درجهی پیامبران است که همهی حقایق یا اکثر آنها به کشف و الهام الهی برای آنان منکشف میشود. معنای این سخن آن است که قوهی کسب بالاترین معارف نیز همانا عقل است. به تعبیر دیگر، رتبههای بالاتر عقل همان نیرویی است که دیگران گاه «قلب» مینامند.
علاوه بر معانی چندگانهای که تاکنون بیان شد غزّالی، گاه «عقل» را به معنای کل حقیقت یا گوهر آدمی به کار میبرد. و طبق این اصطلاح عقل تنها قوهای از قوای نفس نیست، بلکه عبارت است از خود نفس و ذات آدمی».
«فارابی در فصول منتزعه عقل نظری را قوهی درک اموری که از افعال آدمی نیست میخواند و عقل عملی را قوهای میداند که به این مطلب که کدام افعال برای آدمی شایستهی برگزیدن است و کدام یک شایستهی پرهیختن است، علم دارد. این عقل هم مدرک قضایای کلی عملی است و هم مدرک قضایای جزئی. بر این اساس شأن عقل عملی صرفاً «شناخت» است. منتهی شناخت نیک و بد افعال آدمی».
عقل از دیدگاه فلاسفه
(عقل از دیدگاه ارسطو)
«در نفس انسانی دو عقل ضروری است، عقلی که قابل و پذیرای آن باشد که به صورت هر چیزی درآید و عقلی که قادر است هر چیزی بیافریند. عقلی که قادر بر پدید آوردن هر چیزی است عبارت است از ملکه و قوه.
طرز کار عقل، نسبت به معقولات بالقوه همانند طرز کار نور و روشنایی نسبت به اشیای قابل رؤیت بالقوهای است که عقل از رهگذر آنها مرئیات بالفعل را ایجاد میکند. عقل مجرد از ماده است، ازلی است و نابودی را در آن راهی نیست و در حقیقت و ماهیت آن ترکیب راه ندارد».
(عقل از دیدگاه ابنسینا)
«ابنسینا، ضمن اقتباس از فارابی دربارهی عقل، آن را دارای چهار مرتبه میداند که عبارتند از عقل هیولانی که صرف استعداد معرفت و یا نیروی استعداد نفسانی است که انسان از رهگذر آن میتواند معقولات را بازیابد.
1ـ عقل بالملکه، 2ـ عقل بالفعل، 3ـعقل مستفاد، 4ـ عقل فعال.
عقل بالملکه نیروی دیگری در نفس است. عقل بالفعل، حالت استعداد و آمادگی کافی و کاملی است که حدوث صور عقلی در آن امکانپذیر میشود. عقل مستفاد نوعی از فعلیت مطلق است. عقل فعال، حقیقتی است که عقل را از مرحلهی عقل بالملکه تا مرحلهی عقل بالفعل بالا میبرد و نیز عقل را از مرحلهی عقل هیولانی به عقل بالملکه تعالی میدهد».
«در رویکرد مشایی، روش فلاسفه تا حد بسیاری تنها بر عقل استوار است. در اشارات و تنبیهات، ابنسینا تا حدی به تفکر عرفانی نزدیک میشود، اما به گمان برخی (از جمله مرحوم آیتالله دکتر حائری یزدی) ابنسینا در نمط نهم نیز به مباحث فلسفی پرداخته است. یعنی اصولاً فیلسوف مبانی هر علمی را مورد کنکاش قرار میدهد. از جمله عرفان. و ابنسینا در اینجا به فلسفهی عرفان پرداخته است، نه به علم عرفان.
ابنسینا در نمط سوم اشارات که به مباحث نفس میپردازد، تقسیمات قوه عاقله را با آیه نور تطبیق میدهد؛ به این ترتیب که نخستین قوه، عقل هیولانی و استعداد محض است و این قوه در آیهی نور به منزلهی «مشکات» است که خود هیچ روشنایی ندارد.
بالاتر از عقل هیولانی، قوهای است که دارای استعداد دریافت معقولات دوم است و به اندیشه یا حدس میتواند آنها را دریابد، چون راه اندیشه برای رسیدن به مجهولات گاهی بینتیجه است. به این جهت فکر را در آیه نور به «شجره زیتون» وحدس را به خود روغن زیتون تشبیه کرده است و نفس آدمی که تا حدودی معقولات دوم را مالک شده به زجاجه که «عقل بالملکه» است، مانند کرده است.
اما آن نیروی گرانمایه نفس که از طریق حدس به مقام قوه قدسی نائل شده، در آیهی نور «یکاد زیتها یضیء» (نزدیک است روغن آن برافروخته و روشن گردد) دربارهاش صدق میکند. وقتی نفس از این مرتبه بگذرد، هرگاه بخواهد بدون آنکه به اندوختن تازه نیاز باشد، میتواند آنها را مشاهده کند و این قوه را عقلی بالفعل خوانند که به مصباح تشبیه شده است. و چون مراتب عقول از عالم حس نیستند، به این جهت در آیه نور لاشرقیه و لاغربیه آمده است.
وقتی نفس از این مرحله بگذرد، دارای کمال بالفعل است و معقولات دوم مانند «نورعلی نور» در صفحهی ذهن نقش میبندد و این کمال «عقل مستفاد» است و آن قوهای که نفس را از این مراحل چهارگانه گذر میدهد و از مرتبهی نقص به کمال میرساند، عقل فعال است که در آیه نور به نار (آتش) مانند شده که همه از وی روشنایی و درخشندگی مییابند»
اکنون اگر رابطهی میان عقل و عشق به درستی و به نحو شایسته مورد بررسی قرار نگیرد بیم آن میرود که دشمنی و مخالفت با عقل در میان مردم افزایش یابد و این همان چیزی است که بسیار بدفرجام و زیانبخش است. عقل زینتبخش وجود آدمی است و مایهی امتیاز او. چرا که نخستین مخلوق خدا و گرانمایهترین نعمتی است که او به بشر ارزانی داشته است. و سزاوار است که این گوهر وجود آدمی مورد توجه قرار گیرد.
و نیز همهی خردمندان و صاحبان فضل و کمال بر این واقعیت اصرار میورزند که نیرومندترین عاملی که میتواند زنجیرهای دلبستگی اضطراری و نیز تعلقهای اختیاری را از دست و پای روح انسان باز کند، عشق است.
اما تا معشوق که باشد؟!
حریم عشق را در گه بسی بالاتر از عقل است
کسی این آستان بوسد که سر در آستین دارد.
«حافظ»
فصل اول ـ دفتر عقل
معنای لغوی عقل
«در زبان عرب عقل به معنای درک آمده است. وقتی گفته میشود، «مافعلت منذ عقلت» یعنی از وقتی درک کردم چنین کاری نکردم، و یا هنگامی که گفته میشود «عقلاً الشی» یعنی چیزی را فهمید و درک کرد.
عقل نور روحانی است که نفس با آن چیزهایی را درک میکند که با حواس درک نمیکند. عقل بدان جهت عقل نامیده شده است که صاحبش آن را از نور درک میکند».
«علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان در باب معنای لغوی عقل چنین مینویسد: «کلمهی عقل در اصل لغت به معنای بستن و گره زدن است؛ لذاطنابی را که با آن پا وزانوی شتر را میبندند، عقال میگویند و این عمل هم عقل نامیده میشود». ایشان در جای دیگر مینویسد: «عقل» که مصدر است به معنای ادراک و فهمیدن چیزی است، البته ادراک و فهمیدن کامل و تمام.
معنای لغوی عقل در قاموس قرآن چنین آمده است: «عقل» فهم، معرفت، درک «ثم یعرفونه من بعدها عقلوه و هم یعلمون» (بقره/75). یعنی آن را پس از فهمیدن دگرگون میکردند، در حالیکه میدانستند. «عقلوه» راجع به فهم کلام الله است.
معنای اصطلاحی عقل
عقل نفس ناطقهی انسانی است که به وسیلهی آن آدمی از سایر حیوانات متمایز میشود. بر این اساس عقل جوهری است مجرد و قدیم که ماده و مادی نیست، یعنی ذاتاً و فعلاً مجرد است و هرچه مجرد است حدوث زمانی ندارد.
مراد از عقل این است که کسی معتقد شود که عقل جوهر مجرد است، البته به قدمت آن اعتقاد نیاید و تأثیر واجب را بر ممکنات متوقف بر او نداند و آن را مؤثر در خلق اشیا نداند و آن را عقل بنامد.
در قرآن و روایات وارده از معصومین (ع) کلماتی همچون «لب»، «نهیه»، «حجر»، «وسط» نیز به معنای عقل به کار رفته است که از آنها تحت عنوان مترادفات عقل یاد میکنیم.
تقسیم عقل
«غزّالی در میزان العمل، عقل را به دو نوع تقسیم میکند؛ عقل غریزی یعنی قوه مستعدّ برای قبول علم و عقل مکتسب که عبارت است از علومی که برای آدمی حاصل میشود. و در جایی دیگر در بر شمردن مراتب قوه عالمه (عقل نظری) میگوید: عقل بالفعل که همهی معقولات اکتسابی در او حاصل آمده، نهایت درجهی انسانیت است. اما در این رتبه نیز درجات بیشمار هست که بالاترین آنها درجهی پیامبران است که همهی حقایق یا اکثر آنها به کشف و الهام الهی برای آنان منکشف میشود. معنای این سخن آن است که قوهی کسب بالاترین معارف نیز همانا عقل است. به تعبیر دیگر، رتبههای بالاتر عقل همان نیرویی است که دیگران گاه «قلب» مینامند.
علاوه بر معانی چندگانهای که تاکنون بیان شد غزّالی، گاه «عقل» را به معنای کل حقیقت یا گوهر آدمی به کار میبرد. و طبق این اصطلاح عقل تنها قوهای از قوای نفس نیست، بلکه عبارت است از خود نفس و ذات آدمی».
«فارابی در فصول منتزعه عقل نظری را قوهی درک اموری که از افعال آدمی نیست میخواند و عقل عملی را قوهای میداند که به این مطلب که کدام افعال برای آدمی شایستهی برگزیدن است و کدام یک شایستهی پرهیختن است، علم دارد. این عقل هم مدرک قضایای کلی عملی است و هم مدرک قضایای جزئی. بر این اساس شأن عقل عملی صرفاً «شناخت» است. منتهی شناخت نیک و بد افعال آدمی».
عقل از دیدگاه فلاسفه
(عقل از دیدگاه ارسطو)
«در نفس انسانی دو عقل ضروری است، عقلی که قابل و پذیرای آن باشد که به صورت هر چیزی درآید و عقلی که قادر است هر چیزی بیافریند. عقلی که قادر بر پدید آوردن هر چیزی است عبارت است از ملکه و قوه.
طرز کار عقل، نسبت به معقولات بالقوه همانند طرز کار نور و روشنایی نسبت به اشیای قابل رؤیت بالقوهای است که عقل از رهگذر آنها مرئیات بالفعل را ایجاد میکند. عقل مجرد از ماده است، ازلی است و نابودی را در آن راهی نیست و در حقیقت و ماهیت آن ترکیب راه ندارد».
(عقل از دیدگاه ابنسینا)
«ابنسینا، ضمن اقتباس از فارابی دربارهی عقل، آن را دارای چهار مرتبه میداند که عبارتند از عقل هیولانی که صرف استعداد معرفت و یا نیروی استعداد نفسانی است که انسان از رهگذر آن میتواند معقولات را بازیابد.
1ـ عقل بالملکه، 2ـ عقل بالفعل، 3ـعقل مستفاد، 4ـ عقل فعال.
عقل بالملکه نیروی دیگری در نفس است. عقل بالفعل، حالت استعداد و آمادگی کافی و کاملی است که حدوث صور عقلی در آن امکانپذیر میشود. عقل مستفاد نوعی از فعلیت مطلق است. عقل فعال، حقیقتی است که عقل را از مرحلهی عقل بالملکه تا مرحلهی عقل بالفعل بالا میبرد و نیز عقل را از مرحلهی عقل هیولانی به عقل بالملکه تعالی میدهد».
«در رویکرد مشایی، روش فلاسفه تا حد بسیاری تنها بر عقل استوار است. در اشارات و تنبیهات، ابنسینا تا حدی به تفکر عرفانی نزدیک میشود، اما به گمان برخی (از جمله مرحوم آیتالله دکتر حائری یزدی) ابنسینا در نمط نهم نیز به مباحث فلسفی پرداخته است. یعنی اصولاً فیلسوف مبانی هر علمی را مورد کنکاش قرار میدهد. از جمله عرفان. و ابنسینا در اینجا به فلسفهی عرفان پرداخته است، نه به علم عرفان.
ابنسینا در نمط سوم اشارات که به مباحث نفس میپردازد، تقسیمات قوه عاقله را با آیه نور تطبیق میدهد؛ به این ترتیب که نخستین قوه، عقل هیولانی و استعداد محض است و این قوه در آیهی نور به منزلهی «مشکات» است که خود هیچ روشنایی ندارد.
بالاتر از عقل هیولانی، قوهای است که دارای استعداد دریافت معقولات دوم است و به اندیشه یا حدس میتواند آنها را دریابد، چون راه اندیشه برای رسیدن به مجهولات گاهی بینتیجه است. به این جهت فکر را در آیه نور به «شجره زیتون» وحدس را به خود روغن زیتون تشبیه کرده است و نفس آدمی که تا حدودی معقولات دوم را مالک شده به زجاجه که «عقل بالملکه» است، مانند کرده است.
اما آن نیروی گرانمایه نفس که از طریق حدس به مقام قوه قدسی نائل شده، در آیهی نور «یکاد زیتها یضیء» (نزدیک است روغن آن برافروخته و روشن گردد) دربارهاش صدق میکند. وقتی نفس از این مرتبه بگذرد، هرگاه بخواهد بدون آنکه به اندوختن تازه نیاز باشد، میتواند آنها را مشاهده کند و این قوه را عقلی بالفعل خوانند که به مصباح تشبیه شده است. و چون مراتب عقول از عالم حس نیستند، به این جهت در آیه نور لاشرقیه و لاغربیه آمده است.
وقتی نفس از این مرحله بگذرد، دارای کمال بالفعل است و معقولات دوم مانند «نورعلی نور» در صفحهی ذهن نقش میبندد و این کمال «عقل مستفاد» است و آن قوهای که نفس را از این مراحل چهارگانه گذر میدهد و از مرتبهی نقص به کمال میرساند، عقل فعال است که در آیه نور به نار (آتش) مانند شده که همه از وی روشنایی و درخشندگی مییابند»