«نیم لیتر آبجوی اضافه کم کم اثرش رامی بخشید و وینستن برای یک دقیقه به لیوان خالی خیره شد و بعد تقریبا بلا اراده کافه را ترک گفت و در خیابان براه افتاد.
فکر کرد که طی بیست سال تمام این سوال بزرگ و درعین حال ساده که
« آیا زندگی در زمان قبل از انقلاب بهتر بوده است یا زمان حاضر؟»
همیشه ، یک سوال بلا جواب بوده است و این امر در زمان حاضر هم ادامه داشت
زیرا بازماندگان معدود و پراکنده دنیای گذشته نمی توانستند عصر قدیم را با عصر حاضر مقایسه کنند.
این بازماندگان میلیون ها حادثه کوچک و بیفایده را بخاطر می آوردند و فرضا بیاد داشتند که یک روز با همکارشان در کارخانه دعوا کرده اند و یا روزی تلمبه دوچرخه شان دزدیده شده بود و یا اینکه در هفتاد سال قبل یک روز صبح هوا طوفانی بوده ولی حقایق و وقایع مربوط و مهم که بتوان از آن چیزی درک کرد از محیط دید ایشان خارج مانده بود و در نتیجه چیزی بیاد نداشتند.
مثل مورچه ای بودند و چیزهای کوچک را می دیدند و اجسام بزرگ از نظرشان مخفی میماند.
و وقتی حافظه چیزی بیاد نمی آورد و اسناد و مدارک همه دست برده و ساختگی بود، در چنین صورتی ، ادعای حزب مبنی بر اینکه شرایط زندگی انسانی را بهبود بخشیده ناچار می بایست قبول شود زیرا هیچ دلیل و مدرکی وجود نداشت و هیچگاه نیز نمی توانست وجود داشته باشد که بتوان به کمک آن صحت این ادعا را سنجید.
در این هنگام تسلسل افکارش بطور ناگهانی متوقف شد. ایستاد و ببالا نگاه کرد به خیابان باریکی وارد شده بود....»
1984،جورج اُرول،ترجمه مهدی بهره مند،انتشارات کتابفروشی فرزان،1361، ص 107
فکر کرد که طی بیست سال تمام این سوال بزرگ و درعین حال ساده که
« آیا زندگی در زمان قبل از انقلاب بهتر بوده است یا زمان حاضر؟»
همیشه ، یک سوال بلا جواب بوده است و این امر در زمان حاضر هم ادامه داشت
زیرا بازماندگان معدود و پراکنده دنیای گذشته نمی توانستند عصر قدیم را با عصر حاضر مقایسه کنند.
این بازماندگان میلیون ها حادثه کوچک و بیفایده را بخاطر می آوردند و فرضا بیاد داشتند که یک روز با همکارشان در کارخانه دعوا کرده اند و یا روزی تلمبه دوچرخه شان دزدیده شده بود و یا اینکه در هفتاد سال قبل یک روز صبح هوا طوفانی بوده ولی حقایق و وقایع مربوط و مهم که بتوان از آن چیزی درک کرد از محیط دید ایشان خارج مانده بود و در نتیجه چیزی بیاد نداشتند.
مثل مورچه ای بودند و چیزهای کوچک را می دیدند و اجسام بزرگ از نظرشان مخفی میماند.
و وقتی حافظه چیزی بیاد نمی آورد و اسناد و مدارک همه دست برده و ساختگی بود، در چنین صورتی ، ادعای حزب مبنی بر اینکه شرایط زندگی انسانی را بهبود بخشیده ناچار می بایست قبول شود زیرا هیچ دلیل و مدرکی وجود نداشت و هیچگاه نیز نمی توانست وجود داشته باشد که بتوان به کمک آن صحت این ادعا را سنجید.
در این هنگام تسلسل افکارش بطور ناگهانی متوقف شد. ایستاد و ببالا نگاه کرد به خیابان باریکی وارد شده بود....»
1984،جورج اُرول،ترجمه مهدی بهره مند،انتشارات کتابفروشی فرزان،1361، ص 107
****بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****