خودتو کنترل کنببین
بگو
من تحمل شنیدنشو دارم
تف به این زندگی که با ما نساخت
الان تلف میشی بعد این عرفان میاد یقه ی منو می گیره
شب خوش
خودتو کنترل کنببین
بگو
من تحمل شنیدنشو دارم
تف به این زندگی که با ما نساخت
نفهمیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شماره اقامو میخوای چی کار؟؟؟؟؟؟؟
ابدارچی
بابا سال 2010 هو از راه رسید تو کجایی
چه قد حسود و بخیل دور و بر زندگیم هست
درست صوبت کنا
اقامه/سایه سرمه
شبت خوش عزیزم.شب خوش
ببین
بگو
من تحمل شنیدنشو دارم
تف به این زندگی که با ما نساخت
میگم حسودی نگو نهحالا نزن خودت رو
درست مي شه
همين فردا برو دادخواست طلاق بده
ماها هم همگي پشتت هستيم
چه کاری؟ فال میخوای؟معصومه جان تو چرا كم حرفي ابجي؟؟؟؟؟
زياد به امتحان ها فكر نكن درست مي شه
قربون دستت يك كاري براي من مي كني؟؟؟؟
زنداني و هيزم فروش
فقيري را به زندان بردند. او بسيار پرخُور بود و غذاي همة زندانيان را ميدزديد و ميخورد. زندانيان از او ميترسيدند و رنج ميبردند, غذاي خود را پنهاني ميخوردند. روزي آنها به زندانبان گفتند: به قاضي بگو, اين مرد خيلي ما را آزار ميدهد. غذاي 10 نفر را ميخورد. گلوي او مثل تنور آتش است. سير نميشود. همه از او ميترسند. يا او را از زندان بيرون كنيد، يا غذا زيادتر بدهيد. قاضي پس از تحقيق و بررسي فهميد كه مرد پُرخور و فقير است. به او گفت: تو آزاد هستي, برو به خانهات.
زنداني گفت: اي قاضي, من كس و كاري ندارم, فقيرم, زندان براي من بهشت است. اگر از زندان بيرون بروم از گشنگي ميميرم.
قاضي گفت: چه شاهد و دليلي داري؟
مرد گفت: همة مردم ميدانند كه من فقيرم. همه حاضران در دادگاه و زندانيان گواهي دادند كه او فقير است.
قاضي گفت: او را دور شهر بگردانيد و فقرش را به همه اعلام كنيد. هيچ كس به او نسيه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از اين هر كس از اين مرد شكايت كند. دادگاه نميپذيرد...
آنگاه آن مرد فقير شكمو را بر شترِ يك مرد هيزم فروش سوار كردند, مردم هيزم فروش از صبح تا شب, فقير را كوچه به كوچه و محله به محله گرداند. در بازار و جلو حمام و مسجد فرياد ميزد: «اي مردم! اين مرد را خوب بشناسيد, او فقير است. به او وام ندهيد! نسيه به او نفروشيد! با او دادوستد نكنيد, او دزد و پرخور و بيكس و كار است. خوب او را نگاه كنيد.»
شبانگاه, هيزم فروش, زنداني را از شتر پايين آورد و گفت: مزد من و كراية شترم را بده, من از صبح براي تو كار ميكنم. زنداني خنديد و گفت: تو نميداني از صبح تا حالا چه ميگويي؟ به تمام مردم شهر گفتي و خودت نفهميدي؟ سنگ و كلوخ شهر ميدانند كه من فقيرم و تو نميداني؟ دانش تو, عاريه است.
نكته: طمع و غرض, بر گوش و هوش ما قفل ميزند. بسياري از دانشمندان يكسره از حقايق سخن ميگويند ولي خود نميدانند مثل همين مرد هيزم فروش.
***
چه کاری؟ فال میخوای؟
ای جان داداشم اومدبه به
ببین امشب که من اومدم کیا زیر کرسی هستن
ابجی معصومه گل
وای آبجی منصوره که کارش خیلی درسته
به به
بوی عطر و گل و یاس میاد نگو آبجی آزاده اینجاست
میگم حسودی نگو نه
ما مخلص داداشم هستیمبههههه ببين كي اين جاست
پاشو پاشو ازاده يك چايي براي داداش گلمون بريز
سلام خوبي؟؟؟
عجب شبی امشبآره عزیزم. اینم فالت
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی/ این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی/مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را/ لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی/شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن/ تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی/تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد/ ای شاخ گل رعنا از بهر که میرویی/امروز که بازارت پرجوش خریدار است/ دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی/چون شمع نکورویی در رهگذر باد است/ طرف هنری بربند از شمع نکورویی/آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد/ خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی/هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد/ بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی
بیا داداشی. بشین اینجا با هم نگا مییکنیم :دیوای که هنوز نیومده چقدر من از دست شماها خندیدم
آخ جون دعوا
واسه من تخمه بیارید لفاً
یه لیوان چای هم باشه
ما مخلص داداشم هستیم
ولی تو ادب نداری؟؟؟؟؟(چرا سوال کردم خب نداری دیکه)تا کوچیکتر هست بزرگتر چایی نمیریزه
چرا 2 تا؟؟؟؟؟؟؟(ما سوت میزنیم)منم فال منم فال منم فال
اونم دوتا
ما نیز سوت میزنیم http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/2/icon_lol.gifچرا 2 تا؟؟؟؟؟؟؟(ما سوت میزنیم)
فالام تقلبیه ها :دیمنم فال منم فال منم فال
اونم دوتا
عجب شبی امشب
شب یلدا
بیا داداشی. بشین اینجا با هم نگا مییکنیم :دی
دعوا نکنین بابا. من آوردم واسشتو مخلصي داري پاچه خواري مي كني من چايي اش رو بريزم؟؟؟
خودت ادب نداري بي ادببببببببببببببببببب
بابا يك چايي ريختن كه اين قدر من و تو نداره تازه تو دم اشپزخونه وايسادي بريز بيار اين دوتا چايي رو ديگه
فالام تقلبیه ها :دی
دونه ای 150 حساب میکنم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |