خدایا بیا پشت آن پنجره که وا میشود رو به سوی دلم !
بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم !
خدایا کمک کن که پروانه ی شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش ، مبادا بمیرد
خدایا دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته ، شبی می فرستم برایت
خدایا ! عقیده ی مرا از دست عقده ام مصون بدار. خدایا ! به من قدرت تحمل عقیده ی مخالف ارزانی کن
خدایا! رشد عقلی و عملی ، مرا از فضیلت ِ تعصب ، احساس و اشراق محروم نسازد خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
خدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد.
خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند
خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنومجدا از هم را باز شناسم. خدایا ! مرا به خاطر حسد ، کینه و غرض ، عمله ی آماتور ظلمه مگردان.خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشمخدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم
خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم
خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشاناضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کنلذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.
خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم
خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن
و این یک رسم دیرین است
و آغاز تمام قصهها این گونه شیرین است
یکی هست و یکی بودست
و گنجشکی ک جانش را
طناب معصیت ، بسیار فرسودست
و عمر رفته را با حسرت و افسوس آلودست
من آن گنجشک بیمارم
ک عمری را
ب جای پر زدن در آستان بی نیازیها
ب هیچستانی از امیدهای خسته رو کردست
ب رفتن از میان راههای بسته ، خو کردست
من آن گنجشک بیمارم
غمی سنگین تر از سنگین
درون سینهام دارم
دلم را خنجر برّان غفلتهای تکراری خراشیدست
و روحم از سرابی تشنه نوشیدست
پر پروازم از خاکستر اندوه پوشیدست
خداوندا . . . !
من آن گنجشک بیمارم
و می دانی
از اعجاز نگاه تو
امید عافیت دارم
دلم را با امید و شور و سرمستی
به طوق رحمتت بستم
همینجا در کنار سفره گستردهات هستم
مرا همسفره با شأن پرستو کن
ولی اصلیترین حرف دلم این است
ک این گنجشک زخمی را
خداوندا پرستو کن . . .
ب کوچیدن نیاز مبرمی دارم
من از پرواز در اوج تو درک مبهمی دارم
خداوندا . . .
مرا دریاب . . . !
خداوندا
دوستانی دارم که روزگار، فرصت دیدارشان را کمتر نصیبم میگرداند،
اما تو خود میدانی که یادشان در دلم جاوید است،
دوستانی که رسمشان معرفت، کردارشان جلای روی و یادشان صفای دل است،
پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر میآورند، پر کن دستشان را از آنچه که در مرام خدایی توست...
خداوندگارم !!!
به دل نگیر اگر گاهی" زبانم " از شکرت باز می ایستد!!!
تقصیری ندارد...
قاصر است ؛کم می آورد در برابر ِ بزرگی ات ...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت!!!
در دلم امّا همیشه... ذکر ِ خیر َت جاریست
شب شد.
دلها به فردا امیدوار شد.
چشم ها پر از خواب شد.
اما خواب به چشم کسی نیامد.
این است قصه هر شب ما...
پدرم میگفت:
زندگی سر بالایی دارد.
مادرم میگفت:
زندگی سرازیری دارد.
اما من میگویم:
زندگی هر چه که هست،
جریان دارد.
می گویم:
تا خدا هست و خدایی میکند،
امید هست، فردا روشن است میگویم: ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش
خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ،
تو را بخشنده پنداشتم و گنهکار شدم،
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم باز گشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ،
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی…؟؟
خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ،
تو را بخشنده پنداشتم و گنهکار شدم،
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم باز گشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ،
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی…؟؟
خدای من!
چقدر دوست دارم که وقت مناجات خدای من بخوانمت، الهی … ربی …
این حس مالکیت، این که تو خدای من هستی …
انگار همه ی حفره ها و جاهای خالی را پر می کند