شعر نو

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرنده گفت :
دلم هوای ترا دارد
آسمان هم بي‌تو
گويی قفسي تنگ است .

:::

پرنده گفت :
رنج مهاجر به شوق بهار است
پرنده تمام بهار را پرواز کرد .

--------------
مهدی محبی کرمانی
 
  • Like
واکنش ها: noom

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام.
در بنفشه زار چشم تو
برگ های زرد و نیلی و بنفش،
عطر های سبز و آبی و کبود،
نغمه های نا شنیده ساز می کنند،
بهتر از تمام نغمه ها و سازها!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

ای که لبخندت مساوی با همه عمرم نگاه
ای که قامت راست! بودت تکیه گاهم گاه گاه
گاه می سوزانی ام از عشق! ای زیباترین
گاه می تابی به قلبم ای سراپا تکیه گاه
ای قدیمی! قدمتت از عشق افزون تر بود
راه را از گام گامت چیده اند ای شاهراه!
صبر را بر من تو می خوانی، تویی در هر قدم
ای که در اوجی و تو ماهی و من در قعر چاه
این من و چاه گناهم، این تو و این ارتفاع
درک من کوچک، تو بالا، عین کوه و من چو کاه
عمر من آن لحظه دزدیدن دیدار تو
ای که دیدارت رفیع و باقی عمرم تباه!
چاه و ماه و کوه و کاه و این همه ابیات ناب
کی سراید یک غزل در وصف تو، ای جان پناه!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
از : فریبا عرب نیا
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز

همه گويند كه: تو عاشق اويي
گر چه دانم همه كس عاشق اويند
ليك مي ترسم ، يارب
نكند راست بگويند ؟
روشني
اي شده چون سنگ سياهي صبور
پيش دروغ همه لبخندها
بسته چو تاريكي جاويدگر
خانه به روي همه سوگندها
من ز تو باور نكنم ، اين تويي ؟
دوش چه ديدي ، چه شنيدي ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
دولت اين لرزش و اين اضطراب
زنده تر از اين تپش گرم تو
عشق نديده ست و نبيند دگر
پاكتر از آه تو پروانه اي
بر گل يادي ننشيند دگر

اخوان ثالث
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لب آبی
گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
« من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، می چرد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است.
سایه هایی بی لک،
گوشه ای روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.


« سهراب »
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خواهم بمیرم!
به همین سادگی!
ساده بودن را از پری ِ کوچکی آموخته ام،
که با بوسه ای می مُرد و با بوسه ای به دنیا می آمد!
اما در این میان رازی هست.
که تنها تو از زوایای آن با خبری!
بگو بدانم!
گرمای ناب ِ دومین بوسه ی معجزه،
آیا
بر گونه های خیس ِ گریه ی من
خواهد نشست؟


یغما گلرویی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد بی قراری

این بوی غربت است
که می آید
بوی برادران غریبم
شاید
بوی غریب پیرهنی پاره
در باد
نه !
این بوی زخم گرگ نباید باشد
من بوی بی پناهی را
از دور می شناسم :
بوی پلنگ زخمی را
در متن مه گرفته ی جنگل
بوی طنین شیهه ی اسبان را
در صخره های ساکت کوهستان
بوی کتان سوخته را
در مشام ماه
بوی پر کبود کبوتر را
در چاه
این باد بی قراری
وقتی که می وزد
دلهای سر نهاده ی ما
بوی بهانه های قدیمی
می گیرد
و زخمهای کهنه ی ما باز
در انتظار حادثه ای تازه
خمیازه می کشند
انگار
بوی رفتن
می آید


قیصر امین پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رهايم تا ز بند كام
و از زنجيرهاي رنگدار نام
نيازم پيش اين‌ها نيست
خدا و شعر
اين‌هايند پيوندان جاويدم...
____________________

طاهره صفار زاده
 

succulent

عضو جدید
شقایق، گل همیشه عاشق

شقایق، گل همیشه عاشق

شقایق گفت با خنده: نه بیمارم نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت
تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده
تنم در آتشی می سوخت
زره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت، شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما
طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرحم برای دلبرش، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت:
بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد.
پس از چندی هوا چون کوره آتش
زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لبهایی که تاول داشت گفت:
اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست.
خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را
چنان می رفت و من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای من خم شد
دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد
کمی اندیشه کرد آنگاه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی ز هم بشکافت
اما! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد
و هر چیزی که هر جا بود با غم روبرو می کرد
نمی دانم چه می گویم
به جای آب، خونش را به من می داد و بر لبهای او فریاد:
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد.:gol::heart:
 

succulent

عضو جدید
نگاه ساکت باران، به روی صورتم دزدانه می لغزد
ولی یاران نمی دانند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه می خندم
ولی...
اندر سکوتی تلخ می گریم:smile:
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جنبش واژه زیست

جنبش واژه زیست





پشت كاجستان برف
برف، یك دسته كلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر،
و كمی میل به خواب
شاخ پیچك و رسیدن و حیاط
من و دلتنگ و این شیشه ی خیس

می‌نویسم و فضا
می‌نویسم و دو دیوارو چندین گنجشك
یك نفر دلتنگ است

یك نفر می‌بافد
یك نفر می‌شمرد
یك نفر می‌خواند
زندگی یعنی: یك سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی‌ها كم
نیست: مثلاً این خورشید،

كودك پس فردا،

كفتر آن هفته
یك نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است
و هنوزآب می‌ریزد پایین اسب‌ها می‌نوشند

قطره‌ها در جریان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس

"سهراب سپهری"
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل من دیر زمانیست که می پندارد

دوستی نیز گلیست

مثل نیلوفر و ناز...

ساقه ی ترد و ظریفی

دارد

بی گمان سنگ دل است آن که روا می دارد...

جان این ساقه ی نازک را...

دانسته بیازارد !

«فریدون مشیری»

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
قفسم رامشكن
تومكن آزادم
گررهايم سازي
به خداخواهم مرد
من به زنجير تو عادت كردم
بارهادرپي اين فكركه درقلب توام
باتواحساس سعادت كردم
به خداخوشبختم
تومحبت كن
بگذارتاعمري هست
من بمانم چواسيري به حريم قفست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه ، تو را به هیچ چیز

نه رؤیای ناشناخته خوشدلی

نه صدای فراموش شده خوشبختی

عوض نمی كنم

ای خلوت بی صدا كه مرا باور می كنی

مرا رقص كلامی

باقی نمانده است

تا سرود خوش دلدادگی بخوانم برایت

و اینک

در آستانه ی این قلب در به در

پیوسته تو را آرزو می كنم

ای یگانه سرود اعتماد و سعادت
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو کجا دانستی!

که دگر یک رز سرخ

معنی عشق و صفا را ندهد...

که دگر یک لبخند

خبر از حال دل عاشق و شیدا ندهد!



تو کجا دانستی!

قلب را می شکنند تا پشیمان شوی از بودن خود
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



بايد امشب بروم
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از
جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود
كسي از ديدن يك باغچه
مجذوب نشد
هيچ كسي زاغچه‌يي را سر يك مزرعه جدي نگرفت
من به اندازه يك ابر
دلم مي‌گيرد
وقتي از پنجره مي‌بينم حوري
- دختر بالغ همسايه -
پاي
كمياب‌‌ترين نارون روي زمين
فقه مي‌خواند !

سهراب
 

noom

عضو جدید
[FONT=&quot]بانو ![/FONT]
[FONT=&quot]یکی‌ از این جمعه ها[/FONT]
[FONT=&quot]کفش‌هایتان را پا کنید[/FONT]
[FONT=&quot]و به دیدن مردی بروید[/FONT]
[FONT=&quot]که تمامِ هفته را[/FONT]
[FONT=&quot]به عشق جمعه‌ای سر می‌‌کند[/FONT]
[FONT=&quot]که ممکن است[/FONT]
[FONT=&quot]بانویش کفش‌هایش را به پا کند[/FONT]
[FONT=&quot]و به دیدارِ او برود[/FONT]
[FONT=&quot]...[/FONT]
[FONT=&quot]شاید این مرد من باشم[/FONT]
[FONT=&quot]شاید آن بانو تو باشی‌[/FONT]
[FONT=&quot]شاید این جمعه ، همان جمعه باشد[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نیکی‌ فیروزکوهی[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مثل مسافری که مسیرش جهنم است

دوست دارم تما ا ا ا ا م ٔپل‌های پشتِ سرم را خراب کنم

من برای آغوش تو

بی‌ اندازه ... یک زنم!

-----------------
نیکی‌ فیروزکوهی
 

Dark Seeker

عضو جدید
نیستیم...
به دنیا می آییم
عکس یک نفره می گیریم!
بزرگ می شوییم
عکس دو نفره می گیریم...
وبعد
دوباره باز
نیستیم...
 

ALVANDSARD

عضو جدید
نجات زمین

نجات زمین

من خودم شعر میگم خوشحال میشم شعر منو هم بخونین و نظر بدین البته با اجازه؟;)


من و تودر عرصه ای از جهانی بودن شعر
و انزوای یک حرف خاموش
لبها محکوم میشود
شعر زمزمه میکند
فریاد خاموش مردمان را
آنان که در خود می لولند
و می تراشند تکه های ایمان را
و شعر درد میشود

آنجا که گلها ایدز میگیرند
از بودن خراشهای مسموم
همچنان نگاهها مبهم

حرف را باید کجا زد؟
کجا انکار کرد؟
آنگاه که جهان پر شده از کرم های پلید

که آلوده میکند سیبی را
در بهشت زمینی
همه جا بوی تعفن
بوی باروت سیاست
از جهانی که کیش شده است
خدایا ...........................

ماتش کن
برای رسیدن به بهشت ابدی


  • :gol:

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من باز چو نی می نالد

ای خدا خون کدامین عاشق

باز در چاه چکید





سایه - 1350
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هست شب

یک شب دم کرده و خاک

رنگ رخ باخته است

باد

نوباوه ابر

از بر کوه

سوی من تاخته است



هست شب

همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا

هم از این روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را

با تنش گرم بیابان دراز

مرده را ماند در گورش تنگ

به دل سوخته من ماند

به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب

هست شب

آری شب





نیما یوشیج - 1334
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تا زلال ِدل ِتو ٬ چقدر راه مانده ؟

وآمانده ام
در رویای ِمـ‌حال ِآمدنت

چه بگویم از تو...
که بی تو٬
تمام میشوم.
نفس تازه کن
که دَم میزنـ‌م به بازدَمت !
 

Similar threads

بالا