عزیز خوب من! تو هرگز دیر مکن! حوادث اما اگر دیر کردند، چارهای نیست ... صبور باش!
یار! نمیشود عمری نشست و حسرت خورد که:
«ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، و آن یار كه میطلبیدم، زودتر به دیدارم
میآمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است، پارسال میگرفت.»...
تو هم مومن نبودی بر گليم ما و حتی در حريم ما ساده دل بودم که می پنداشتم دستان نا اهل تو بايد مثل هر عاشق رها باشد ... تو هم از ما نبودی يار ای آوار ای سيل مصيبت بار ...
آن سگ گله ای که عاقبت گرگ شد
و تمام گله را يک روزه دريد،
دل به گوسفندی باخته بود
که نه فرق علف هرز و شقايق را می دانست
و نه تفاوت سگ گله و گرگ را.
سید علی صالحی
از زمستان آمده بودم،
به هزار اميد،
تا بر تابستان شانه ات آشيان کنم،
امٌا،
تنها چشمهايت را لحظه ای نوشيدم،
در آن انبوه تن های غمگين اطرافت،
جايی نبود برای آشيانم يا حتی نفسی نشستن.
شرمسار سرهای آرام گرفته بر شانه هايت،
بازگشتم