نتایح جستجو

  1. R

    اعتماد چگونه؟ و چقدر؟

    روزی دختری زیبا نزد کوروش کبیر رفت وبه او گفت : من عاشق تو شدم با من ازدواج کن کوروش به دخترک گفت . . من شایسته ی تو نیستم من برادری دارم که زیبا و جوان است او شایسته ی شماست الان پشت شما ایستاده دختر برگشت وپشت خود را نگاه کرد … اما کسی نبود… کوروش به او گفت اگر عاشقم بودی برنمی گشتی…
  2. R

    اعتماد چگونه؟ و چقدر؟

    بله اعتماد ذره ذره جمع مشه و خروار خروار از دست میره نبايد به صورت نامحدود به ديگران اعتماد كنيم وقتي به كسي اعتماد داريد حدودي براي وي قايل شید. اين موضوع دربارة همه كساني كه با شما هم زندگي مي‌كنند صادقه اعتماد از روی احساسات و بدون منطق و خالی از قید وبند منجر به انزوا و تنهایی هم خواهد شد.
  3. R

    اعتماد چگونه؟ و چقدر؟

    عامل سوم براي اعتماد کردن، تعيين «محدوده» براي آن است. روابط انسان‌ها با هم، براساس بده و بستان است. لبخند مي‌زنيد و لبخند مي‌گيريد؛ غضب مي‌کنيد و غضب مي‌بينيد؛ امانت مي‌دهيد و امانت مي‌گيريد؛ پول مي‌دهيد و کتاب مي‌گيريد. اين بده وبستان دائمي در روابط آدم‌ها، براساس نيازي است که به امکانات...
  4. R

    اعتماد چگونه؟ و چقدر؟

    به نظر من، همان‌طور که گفتم، در اعتماد کردن بايد به «درجه‌بندي» آدم‌ها بپردازيم. بهتر است شما به جاي سياه (بد) يا سفيد (خوب) ديدن افراد، همه را خاکستري فرض کنيد. يعني همه آدم‌ها را موجوداتي بدانيد که خوبند، اما گاهي هم کارهاي بد انجام مي‌دهند. به‌طور معمول، شما به همه مردم به يک اندازه اعتماد...
  5. R

    اعتماد چگونه؟ و چقدر؟

    بسياري از شما، چوب اعتمادهاي بي‌جاي خود را خورده‌ايد. پس چه کار بايد کرد؟ آيا بايد به همه اعتماد کرد؟ يا بايد به همه بي‌اعتماد بود؟
  6. R

    اعتماد چگونه؟ و چقدر؟

    اعتماد يعني اطمينان از اينکه طرف مقابل در روابطش با شما، قصد ضربه زدن ندارد. اطمينان از اينکه او نيز شما را دوست دارد. اعتماد يعني رسيدن به شناختي معمولي و معقول درباره ارتباط افراد و تعيين حدود و مرزها براي ايجاد ارتباط. يک اصل ديني، اخلاقي و انساني به ما مي‌گويد: «همه افراد خوبند، مگر اينکه...
  7. R

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    روزي از روزها گروهي از قورباغه هاي كوچيك تصميم گرفتند كه با هم مسابقه ي دو بدهند. هدف مسابقه رسيدن به نوك يك برج خيلي بلند بود. جمعيت زيادي براي ديدن مسابقه و تشويق قورباغه ها جمع شده بودند.... و مسابقه شروع شد.... راستش, كسي توي جمعيت باور نداشت كه قورباغه هاي به اين كوچيكي بتوانند به نوك...
  8. R

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    یک مبلغ مذهبی اسپانیایی به جزیره ای رفت و به سه کاهن آزتک برخورد. کشیش پرسید : " چگونه دعا میکنید ؟ " یکی از آزتک ها پاسخ داد : " ما فقط یک دعا داریم . میگوییم : خدایا ، تو سه هستی و ما هم سه تا ، بر ما رحم کن. " مبلغ مذهبی گفت : " دعای قشنگی است . اما دقیقا ً همان دعایی نیست که مقبول خدا بیفتد...
  9. R

    موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه، دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.

    موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه، دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.
  10. R

    شش ماه به دوستت مهربونی می کنی، خوبی باهاش، هر کاری میگه می کنی که بفهمونی دوستش داری… دو روز که...

    شش ماه به دوستت مهربونی می کنی، خوبی باهاش، هر کاری میگه می کنی که بفهمونی دوستش داری… دو روز که اعصاب نداری، میگه: حالا شناختمت
  11. R

    دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مساله خاصی نیست، مساله خاص از اونجا شروع می شه که: سوسکه...

    دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مساله خاصی نیست، مساله خاص از اونجا شروع می شه که: سوسکه ناپدید می شه
  12. R

    : "اي پيداي دور از چشم! ديري ست تا من مي چشم رنجاب تلخ انتظارت را. روياي عشقت را،در اين گودال...

    : "اي پيداي دور از چشم! ديري ست تا من مي چشم رنجاب تلخ انتظارت را. روياي عشقت را،در اين گودال تاريك،آفتاب واقعييت كن!" و آن دم كه چشمانش،در آن خاموش،بر چشمان من لغزيد، در قعر ترديد،اينچنين با خويشتن گفتم: "آيا نگاهش پاسخ پر آفتاب خواهش تاريك قلب ياس بارم نيست؟ آيا نگاه او همان موسيقي گرمي كه من...
  13. R

    او را به روياي بخار آلود و گنگ شامگاهي دور،گويا ديده بودم من... لالايي گرم خطوط پيكرش در نعره...

    او را به روياي بخار آلود و گنگ شامگاهي دور،گويا ديده بودم من... لالايي گرم خطوط پيكرش در نعره هاي دور دست و سرد مه گم بود. لبخند بي رنگش به موجي خسته مي مانست،در هذيان شيرين اش ز دردي گنگ مي زد گوييا لبخند... هر ذره چشمي شد وجودم تا نگاه اش كردم،از اعماق نوميدي صدايش كردم...
  14. R

    تو خیلی با مزه ای مثل یه عروسک خرس تپلی میمونی

    تو خیلی با مزه ای مثل یه عروسک خرس تپلی میمونی
  15. R

    دوستداران استاد مهدی سهیلی بیان تو

    زان روزهای خوب خدا ماه ها گذشت رفتی ولی امید تو با جان سرشته است یاد تو را چگونه ز خاطر برم؟ که عشق نامت به برگ برگ درختان نوشته است در هر بهار با نگه جستجو گرم می جویمت میان گل و رقص برگها من مانده ام به یاد تو در باغ خاطرات گریان میان خنده ی نقل تگرگ ها...
  16. R

    دوستداران استاد مهدی سهیلی بیان تو

    باغ خاطرات اردیبهشت بود هوای بهشت بود موج نسیم مخملی و رقص برگها من بودم توبودی و ابری که گاهگاه میریخت روی زلف تو نقل تگرگها آن شور و عشق و مستی ما را در آن بهار هرگز پرندگاه بهاری نداشتند از بس حساب بوسه فزون از شماره بود لبها توان بوسه شماری نداشتند
  17. R

    مریم جان من هروز آفلاین چک میکنم ولی وقت آنلاین شدن ندارم از پست های آموزنده ات تشکریه لطفی کن...

    مریم جان من هروز آفلاین چک میکنم ولی وقت آنلاین شدن ندارم از پست های آموزنده ات تشکریه لطفی کن منو در نام کاربری اصلیت اد کن من شما رو اد کردم اما شما اونجا منو نپذیرفتید درآخر سفرت خوش. برگشتی بازم واسم پست بذار
  18. R

    فدات شم چه ماهی دوست دختر نمی خوای

    فدات شم چه ماهی دوست دختر نمی خوای
بالا