R
پسندها
5

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شاید بعدها حست کمی تعدیل پیدا کنه ولی هر زمان که دلتنگ شدی به ابرها نگاه کن ودر دلت بگو اینجوری اونی که عاشقته صداتو میشنوه نه بهش زنگ بزن ونه سراغشو بگیر از هیچکس حتی از همون ابرها باور کن لطف بزرگی بهت کرد
    چه سخت میشه کسی رو عاشق کرد و چه راحت میشه کاری کرد که ازت متنفر شه و چه خالیست کسی که پر از تنفره
    یه بار عاشق شده بودم و شکست عشقی بدی خورده بودم!
    واسه همین رفتم تو اتاق و درو رو خودم بستم…
    بعد از یه ساعت صدام کردن که بیا شام بخور داره سرد میشه !
    گفتم: من دیگه هیچی نمیخورم ، میخوام بمیــــــــرم
    گفتن : شام ماکارونیه ، ته دیگ سیب زمینی هم داره که دوس داری
    یعنی اونو بیشتر از ماکارونی دوست داشتی؟!
    نامردا نقطه ضعفِ منو پیدا کرده بودن ..!
    من : مامان شام چی داریم گشنمه…
    مامانم خطاب به بابام: شما شام میخوری ؟
    بابام : نه…
    مامانم خطاب به من: من که شام نمیخورم بابات هم نمیخوره، خودت پاشو یه چیزی بخور…
    سه تا تخم مرغ نیمرو میکنم، میام میشینم پای سفره شروع میکنم به خوردن که:
    بابام: نمیدونم چرا گشنه ام شد، من فقط یکی دو لقمه میخورم…
    خانم شما نمیخوری؟
    مامانم: من؟ نمیدونم… حالا یکم میخورم دیگه…
    بسلامتی با ارزش ترین پول دنیا “تومن”
    چون هم تو هستی توش، هم من . . .
    به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات
    به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن . . .
    به سلامتی حلقه های زنجیر
    که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن . . .
    بسلامتیه دوست نازنینی که گفت
    قبر منو خیلی بزرگ بسازین…. چون یه دنیا ارزو با خودم به گور میبرم !
    موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه، دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.
    شش ماه به دوستت مهربونی می کنی، خوبی باهاش، هر کاری میگه می کنی که بفهمونی دوستش داری… دو روز که اعصاب نداری، میگه: حالا شناختمت
    دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مساله خاصی نیست، مساله خاص از اونجا شروع می شه که: سوسکه ناپدید می شه
    :
    "اي پيداي دور از چشم!
    ديري ست تا من مي چشم رنجاب تلخ انتظارت را.
    روياي عشقت را،در اين گودال تاريك،آفتاب واقعييت كن!"
    و آن دم كه چشمانش،در آن خاموش،بر چشمان من لغزيد،
    در قعر ترديد،اينچنين با خويشتن گفتم:
    "آيا نگاهش پاسخ پر آفتاب خواهش تاريك قلب ياس بارم نيست؟
    آيا نگاه او همان موسيقي گرمي كه من احساس آنرا در هزاران خواهش پر درد دارم،نيست؟...
    نه!
    من نقش خام آرزوهاي نهان را،در نگاهم مي دهم تصوير!"
    آنگاه نوميد،از فروتر جاي قلب ياس بار خويش كردم بانگ،باز از دور:
    "اي پيداي دور از چشم!..."
    او،لب ز لب بگشود و چيزي گفت پاسخ را
    اما صدايش به صداي عشق هاي دور از كف رفته مي مانست...
    لالايي گرم خطوط پيكرش،از تار و پود محو مه پوشيد پيراهن.
    گويا به روياي بخار الود و گنگ شامگاهي دور،او را ديده بودم من
    او را به روياي بخار آلود و گنگ شامگاهي دور،گويا ديده بودم من...
    لالايي گرم خطوط پيكرش در نعره هاي دور دست و سرد مه گم بود.
    لبخند بي رنگش به موجي خسته مي مانست،در هذيان شيرين اش ز دردي گنگ مي زد گوييا لبخند...
    هر ذره چشمي شد وجودم تا نگاه اش كردم،از اعماق نوميدي صدايش كردم...
    داستان از آنجا شروع شد که تو اسمه تمام هرزگی هایت را آزادی گذاشتی . . .
    و من از آنجا بی غیرت شدم که فکر میکردم به تمدن رسیده ام !
    .
    این روزا باید دشمناتو فراموش کنی …
    تنها کسی که می تونه تو رو به خاک سیاه بشونه
    یک دوست کاملاً مورد اعتماده . . .
    مریم جان من هروز آفلاین چک میکنم ولی وقت آنلاین شدن ندارم از پست های آموزنده ات تشکریه لطفی کن منو در نام کاربری اصلیت اد کن من شما رو اد کردم اما شما اونجا منو نپذیرفتید درآخر سفرت خوش. برگشتی بازم واسم پست بذار
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا