نتایح جستجو

  1. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    من مقام خاک را به توتیای نی از نماز ملکوت نوشته ام تا به یاد آورم که از کجا آمده چه کرده و چرا آسمان را در خواب مومنان خسته مرور می‌کنم.
  2. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    در پس درهای شیشه ای رؤیاها در مرداب بی ته آیینه ها، هر جا كه من گوشه ای از خودم را مرده بودم یك نیلوفر روییده بود. گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شكفتن او لحظه لحظه خودم را می مردم.
  3. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت كن و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.
  4. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    راه... دشوار بود و دو دست من از دعوت خودم به یکی خواب آسوده خالی تر...!
  5. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    من به چشمان خیال انگیزت معتادم و دراین راه تباه عاقبت هستی خود را دادم
  6. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    رود باید شد و رفت دشت باید شد و خواند
  7. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    تهی دل از غم ایام ز مهر افکنده سایه بر سر من مام
  8. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو
  9. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    بدرود
  10. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    آه می بینم ، می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟ هیچ من چه دارم که سزاوار تو ؟ هیچ تو همه هستی من ، هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟ همه چیز تو چه کم داری ؟ هیچ
  11. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    دستم نمی رسد که حلقه کنم گرد شانه های زمین و بگریم به غمگساری اش که هرگز این چنین بی عاشق نبوده است
  12. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    از زمستان آمده بودم به هزار امید تا بر تابستان شانه ات آشیان کنم اما تنها چشم هایت را لحظه ای نوشیدم در آن انبوه تن های غمگین اطرافت جایی نبود برای آشیانم یا حتی نفسی نشستن شرمسار سرهای آرام گرفته بر شانه هایت بازگشتم !!
  13. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    آغاز دیوانگی است این گونه که من می خواهم هر نفس بوسیدن چشم هایت را زاده شدنم مگر برای همین رسالت نبوده است ؟!
  14. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    آشنایی با شور ؟ و جدایی با درد ؟ و نشستن در بهت فراموشی یا غرق غرور ؟
  15. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    تو چه داری ؟ همه چیز تو چه کم داری ؟ هیچ
  16. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز چارفصلش همه آراستگی ست من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ می زند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند
  17. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    می توان از میان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست
  18. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    آن سان ستودمت که بدانند مردمان محبوب من به سان خدایان ستودنی است
  19. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    من اما دیگر از هر خواب بیزارم حرامم باد خواب و راحت و شادی حرامم باد آسایش من امشب باز بیدارم
  20. khourshid

    مشاعرۀ سنّتی

    ایا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس میکند
بالا