آلودگی
آمدم بیرون فقط در آسـمانها دود بود
در هـوای شهر من تنها هوا کمبود بود
شاخص ناخالصی از مرز کشتن هم گذشت
یک سر و گردن ز حدش بی پـدر مردود بود
آرزو کــردم که این راه گـلو چون یادگار
از شمال سمت جنوبش دائما مسدود بود
من نمیدانم چرا اکسیژن از ما دل برید؟
یا چرا عمر رسیدن ها به سکته زود...
آلودگی
آمدم بیرون فقط در آسـمانها دود بود
در هـوای شهر من تنها هوا کمبود بود
شاخص ناخالصی از مرز کشتن هم گذشت
یک سر و گردن ز حدش بی پـدر مردود بود
آرزو کــردم که این راه گـلو چون یادگار
از شمال سمت جنوبش دائما مسدود بود
من نمیدانم چرا اکسیژن از ما دل برید؟
یا چرا عمر رسیدن ها به سکته زود...
آلودگی
آمدم بیرون فقط در آسـمانها دود بود
در هـوای شهر من تنها هوا کمبود بود
شاخص ناخالصی از مرز کشتن هم گذشت
یک سر و گردن ز حدش بی پـدر مردود بود
آرزو کــردم که این راه گـلو چون یادگار
از شمال سمت جنوبش دائما مسدود بود
من نمیدانم چرا اکسیژن از ما دل برید؟
یا چرا عمر رسیدن ها به سکته زود...
جز با دل هيچي رو اونجور كه بايد نميشه ديد
نهاد و گوهر رو چشم سر نمي بينه
ارزش گل تو عمريه كه پاش صرف كردي
انسان ها اين حقيقت رو فراموش كردن اما تو نبايد فراموش كني
تو تا زنده اي نسبت به گلت مسئولي .
از كتاب شازده كوچولو نوشته ي آنتوان سنت اگزوپري (برگردان احمد شاملو)