دوباره غربت وآن ماجرای دلتنگی
ومن که گم شده ام لابلای دلتنگی
هزاروسیصدوچندسال...بایدمن
تورابه شانه برم پابه پای دلتنگی
ازاین هوای مه آلودشهردلگیرم
وجارمی زنمت باصدای دلتنگی
شکسته شاخه ی صبرم بیاتماشا کن
نشسته کنج دلم آشنای دلتنگی
تمام هستی خودرازدست خواهم داد
به دادمن نرسدگرخدای دلتنگی...