آرام درپیاده رو در حال حرکت بودم پسری با ظاهری ساده و بی آلایش در کنار باجه تلفن ایستاده بود وقتی که از کنارش عبور کردم و چند قدمی ازاو فاصله گرفتم با لحن سوزناکی گفت:حاضرم هر2 تا کلیه ام را بفروشم تا خوشبختت کنم. یک لحظه خشکم زد ولی آرام به راهم ادامه دادم....
اکثر ما دخترها متلک های...