به جون عاططفه با همه خدافظي كردم داشتم ميرفتم
اين لشگري تا 3 اينجابود رفته بود رو مخ
راستي اينو بگم بخند داشت همين جور توضيح ميداد كارارو
پشتش بهم بود خميازه كشيدم يه دفعه برگشت ديد
منم زدم زير خنده
گفت مثل اينكه خسته اي ديگه توضيح نداد
از اين به بعد ببياد حرف بزنه ميخوام خميازه بكشم
شرمنده...
الان كه دارم ميرم ميپرسي خانومي
من اهل فوتبال نيستم
من از فوتبال فقط تخمه خوردنشو دوس دارم
هميشه تو كشوم تخمه دارم ؛مثل خوره افتاده به جونم
راستي فوتبال شدني همه بهم ميخندن
آخه اونا به تلويزيون نگاه ميكنن من به ظرف تخمه ها
من ديگه رفتم خدافظ