نتایح جستجو

  1. طلا.

    داستان هاي كوتاه

    يك روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از كار برمي گشت خانه، سر راه زن مسني را ديد كه ماشينش خراب شده و ترسان توي برف ايستاده بود .اون زن براي او دست تكان داد تا متوقف شود. اسميت پياده شد و خودشو معرفي كرد و گفت من اومدم كمكتون كنم.... زن گفت صدها ماشين از جلوي من رد شدند ولي كسي نايستاد، اين واقعا...
  2. طلا.

    رفتار آقا پسرای دانشجو از ترم اول تا آخر

    رفتار آقا پسرای دانشجو از ترم اول تا آخر
  3. طلا.

    عجب جایی قایم شده!!!!!!!

    خیلی چندش اورن:razz:
  4. طلا.

    تصاویری از شهر ارواح واقعی !!!!!!!!!

    پس چی فکر کردی دخترای این زمونه شجاع هستن
  5. طلا.

    تصاویری از شهر ارواح واقعی !!!!!!!!!

    :biggrin: سیما رفتی عکس یادگاری بندازی
  6. طلا.

    تصاویری از شهر ارواح واقعی !!!!!!!!!

    :w45:اگه یهو ظاهر شد چیکار می کنین؟؟
  7. طلا.

    رفتار آقا پسرای دانشجو از ترم اول تا آخر

    افرین پسر خوب:w24:
  8. طلا.

    سخت است یکرنگ ماندن در دنیایی که مردمش برای پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند...

    سخت است یکرنگ ماندن در دنیایی که مردمش برای پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند...
  9. طلا.

    ایول بابا شاعر;)

    ایول بابا شاعر;)
  10. طلا.

    تصاویری از شهر ارواح واقعی !!!!!!!!!

    :surprised: زندگی کنی؟؟؟
  11. طلا.

    ممنون. عالی بود:gol:

    ممنون. عالی بود:gol:
  12. طلا.

    معنی عدالت اینه واقعا؟!

    دلم به حالشون می سوزه
  13. طلا.

    تقدیم به همه دختران ایران زمین

    عالی بود .ممنون عزیزم:gol:
  14. طلا.

    درد و دل با خدا

    گفتم: خسته‌ام گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53) گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای! گفت: "فاذکرونی اذکرکم" منو یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/152) گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفت: "و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) گفتم: تو...
  15. طلا.

    کاریکاتور گرانی تخمه مرغ

    :biggrin: با این گرونی بعید نیست
  16. طلا.

    مشت و مال اين نوعي ديده بوديد...!!!!!

    الهیییی چقدر نازه:biggrin:
  17. طلا.

    ♥♥♥ ایرانی ... ♥♥♥

    بارک الله بهنام .خوشم اومد;)
  18. طلا.

    داستان هاي كوتاه

    ما چقدر فقیریم ! ! ! ما چقدر فقیریم ! ! ! روزی یک مرد ثروتمند.پسربچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که درانجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند. ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند در راه بازگشت ودر پایان سفر مرد از پسرش پرسید..نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟...
بالا