بلوکهای ساکت کنار جاده را ببین
مرا که من اضافی ام میان مردم زمین
هنوز مثل شیشه سنگ قلبها شکستنی ست
وبوی زنگ می دهند عشقهای آهنین
تو بی گناهی وگناه ساده بودن من است
همیشه مار پرورانده ام درون آستین
مپاش دانه های بغض وکینه را درون آب
مخواه سبزه ی سیاه را به جای هفت سین
شتاب کن شتاب ای سکوت ناگزیر...