اتاق 358
باد از لاي در مي پيچيد داخل ماشين.كمي از در فاصله گرفتم.كفشهامو درآوردم و پاهامو جمع كردم تو سينه ام و چادرم رو پيچوندم دورشون. مي تونستم جاي خودم و ساك رو عوض كنم ولي اندازه 29سال زندگيم خسته بودم و ناي تكون خوردن نداشتم.داشتيم به جايي مي رسيديم كه قرار بود چندشب اونجا بمونيم تا بعد...