نتایح جستجو

سلاااااااااااااااااام:smile: یه سوال !! :eek: کتاب فروشی داری؟:victory: خلاصه موفق باشی !

سلام.. دوستای عزیز عید همگی مبارک ..:gol: بچه ها هیشکی بیدار نیست؟؟:(می ترسم:cry:

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام ..احوالات شما؟؟ من خوبم شکر:smile: شما خوبین؟ درسا خوبه؟؟عیدتون مبارک:gol: خداوندا ! مرا وجودی شاکر عطا کن ، نه آنکه دمی احسانت را سپاس بگویم و دمی دیگر به اندک نفصانی لب به شکوه بگشایم ، بلکه مرا بر تمام هستی و نیستی شکرگزار بگردان .... آمین!

سلام . احوال شما؟خوبی؟:smile: بابک جان ممنون از عکسای خوشگلت..عیدت هم مبارک:gol: خداوندا ! مرا وجودی شاکر عطا کن ، نه آنکه دمی احسانت را سپاس بگویم و دمی دیگر به اندک نفصانی لب به شکوه بگشایم ، بلکه مرا بر تمام هستی و نیستی شکرگزار بگردان .... آمین!

سلام عزیزم ..خوبی؟ :smile:عیدت مبارک:gol: ممنونم ..:heart: هرگز زانو نخواهم زد حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامتم باشد...

سلام حالتون خوبه؟ عیدتون مبارک... ممنون از عکس قشنگتون....پیروز و پاینده باشین در پناه حضرت حق !

سلام .. حامد جان تولد مبارک با تاخیر البته ایشالا به آرزوهای به صلاح دلت برسی ! پیروز باشی.. چه لطیف است حس آغازی دوباره ، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس ... و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن ...! روز میلاد... روز تو ! روزی که تو آغاز شدی !:gol:

سلااام خانم خانما ...مرسی خوبم .. شما خوبی؟؟:gol: آره خاله همه خوبن..:biggrin:

سلام..خوبی؟ باز هم سپاس !:gol: دوست دارم به گذشته و خط سیر آینده ام نگاه کنم برای همین آسمان را دوست دارم ..

سلام دوست عزیزم..خوبی ؟ کجاییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه چتر با خود داشتی ، نه روزنامه ، نه چمدان ، که عاشقت شدم ... از کجا باید می دانستم مسافری ؟!!

مترسک به گندم گفت: مرا برای ترساندن آفریدند ، اما من تشنه عشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

مترسک به گندم گفت: مرا برای ترساندن آفریدند ، اما من تشنه عشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

نه چتر با خود داشتی ، نه روزنامه ، نه چمدان ، که عاشقت شدم ... از کجا باید می دانستم مسافری ؟!!

مترسک به گندم گفت: مرا برای ترساندن آفریدند ، اما من تشنه عشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

مترسک به گندم گفت: مرا برای ترساندن آفریدند ، اما من تشنه عشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

مترسک به گندم گفت: مرا برای ترساندن آفریدند ، اما من تشنه عشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

مترسک به گندم گفت: مرا برای ترساندن آفریدند ، اما من تشنه عشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

نه چتر با خود داشتی ، نه روزنامه ، نه چمدان ، که عاشقت شدم ... از کجا باید می دانستم مسافری ؟!!

مترسک به گندم گفت: مرا برای ترساندن آفریدند ، اما من تشنه عشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...