در گلستانه
دشت هايي چه فراخ
کوه هايي چه بلند
در گلستان هبوي علفي مي امد
من در اين ابادي پي چيزي مي گشتم
پي خوابي شايد
پي نوري ريگي لبخندي
پشت تبريزي ها
غفلت پاکي بود که صدايم مي زد
پي ني زاري ماندم, باد مي امد گوش دادم
چه کسي با من حرف مي زد؟
سوسماري لغزيد
راه افتادم
يونجه زاري سر راه...