نتایح جستجو

سلامممم

به من نگفتیااااااااااااااااااااااااااااااااااا من منتظرماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

عیبی نداره.بازم ممنونم.

متوجه نشدم میشه بگی؟

ممنون شعر جالبی بود.ولی من متوجه نشدم آخه از شعر و این جور چیزا سر در نمیارم.

حالتاتم؟متوجه نشدم یعنی چی شده؟

سلام.خوبی؟شب بخیر.

منم هستم تا شاید بتونم تا شاید لیاقت چاه رو داشته باشم

خواهش میکنم.:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:

سلام.داداش لینکو تو مروگرت کپی کنی میره به سایتی که باید دانلود کنی اونجا راحتتر میتونی دانلود کنی. ممنون.

بزرگ باش و بزرگ فکر کن همیشه به خدا فکر کن همیشه سعی کن مثل خورشید باشی و به کافر و مسلمان نور بدی نه مثل ستاره که مردم انتظار دیدنش و دارن. خدا نمازی که میخونی راجبش فک کن تا معرفتشو بدونی.

سلام.خوبی؟چه خبر؟

سلام.ممنون. ممنون.

:gol:

ممنون.شرمنده من باید برم. خدافظ

لینکو کپی کنین تو آدرس مروگر بعد برین تو سایتش اونجا میتونین دانلود کنین.

سلام.ممنون.جالب بود خیلی جالب بود خیلی خیلی خیلی

پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت : براى من یک بستنی بیاورید . خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام کرد ، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت . هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت ، گریه‌اش گرفت . پسر بچه روى میز در...

پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت : براى من یک بستنی بیاورید . خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام کرد ، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت . هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت ، گریه‌اش گرفت . پسر بچه روى میز در...

داستان زیبای پسرک وخدمتکار: در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت . پسر پرسید : بستنى با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت : ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و...