گنجشک آبادانی
یک گنجیشک آبادانی داشته واسه خودش پرواز میکرده، یهو از دور یک عقاب میبینه. میره جلو، بالهاشو باز میکنه، میگه: هو ولک! بالها رو حال میکنی؟! عقابه میگه: برو عموجون، حال و حوصله ندارم. گنجیشکه میگه: نه جون ولک، نیگاه کن هیبت بال رو، رنگ پر رو، حال میکنی؟! عقابه میگه: برو...