نتایح جستجو

  1. @ RESPINA @

    فراق یار

    رنجوری تو را باور نمی کنم ای پیش مرگ تو همه رخشنده اختران تو مرگ آفتاب درخشان و پاک را باور مکن که ابر ملالی اگر توراست چونان غروب سرد غم انگیز بگذرد دردی اگر به جان تو بنشست این نیز بگذرد تهمت به تو ؟ تهمت زدن چگونه توانم به آفتاب ؟ لعنت به آن کنم که دو رو بود نفرین به او کنم که عدو بود
  2. @ RESPINA @

    گفتگوهای تنهایی

    ای مهربان من من دوست دارمت چون سبزه های درست چون برگ سبزرنگ درختان نارون معیارهای تازه زیبایی با قامت تو سنجیده می شود زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست با غربت غریب فراوانش مانند شعر من این شعر بی قرین و این تفاخر از سر شوخی ست نازنین
  3. @ RESPINA @

    آرزوهای گمشده...

    .............. .............. افسوس ا هنوز هم گلهای کاکتوس پشت دریچه های اتاق توست ؟ آه ای روزهای خاطره ای کاکتوسها آیا هنوز هم دیوارهای کوچه آن خانه از اشکهای هر شبه من نمناک مانده است ؟ آیا هنوز هم امید من به معجزه خاک مانده است ؟ افسوس گلهای کاکتوس
  4. @ RESPINA @

    رد پای احساس ...

    وقتی تو نسیتی خورشید تابناک شاید دگر درخشش خود را و کهکشان پیر گردش خود را از یاد می برد و هر گیاه از رویش نباتی خود بیگانه می شود و آن پرنده ای کز شاخه انار پریده پرواز را هر چند پر گشوده فراموش می کند آن برگ زرد بید که با باد تا سطح رود قصد سفر داشت قانون جذب و جاذبه را در بسط خاک...
  5. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    ای ما همیشه با هم و بی هم پیوند پاک تا بزند درمیان ما اینک کدام دست ؟ آه ای بیگانه وقتی تو مهربان باشی دنیای مهربانی داریم ای با تو هر چه هست توانایی در دست توست معجزه عیسایی وقتی بهار بود و گل رنگ رنگ بود آن شب شمیم عشق نخستین خویش را از دست مهربان تو بوییدم اکنون بهار نیست تا برگهای سبز...
  6. @ RESPINA @

    امشب خاک کدام میکده از اشک چشم من نمناک می شود ؟ و جام چندمین از دست من نثاره خاک می شود ؟ ای...

    امشب خاک کدام میکده از اشک چشم من نمناک می شود ؟ و جام چندمین از دست من نثاره خاک می شود ؟ ای دوست در دشتهای باز اسب سپید خاطره ات را هی کن اینجا تا چشم کار می کند آواز بی بری ست در دشت زندگانی ما حتی حوا فریب دانه گندم نیست من با کدام امید ؟ من بر کدام دشت بتازم ؟ مرغان خسته بال خو کرده...
  7. @ RESPINA @

    سهراب سپهری

    باران نور كه از شبكه دهليز بي پايان فرو مي ريخت روي ديوار كاشي گلي را مي شست‌. مار سياه ساقه اين گل در رقص نرم و لطيفي زنده بود. گفتي جوهر سوزان رقص در گلوي اين مار سيه چكيده بود. گل كاشي زنده بود در دنيايي راز دار، دنياي به ته نرسيدني آبي‌. هنگام كودكي در انحناي سقف ايوان ها،...
  8. @ RESPINA @

    سلام . باعث افتخار بندست دوستی با شما.. موفق باشی

    سلام . باعث افتخار بندست دوستی با شما.. موفق باشی
  9. @ RESPINA @

    سهراب سپهری

  10. @ RESPINA @

    قابلی نداشت عزیز.......... واقعا قشنگه

    قابلی نداشت عزیز.......... واقعا قشنگه
  11. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    ستیز من تنها با تاریکی است. و برای ستیز با تاریکی شمشیر به روی تاریکی نمی کشم؛ فانوس می افروزم.
  12. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  13. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  14. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  15. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  16. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  17. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  18. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  19. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
  20. @ RESPINA @

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي...

    من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. من در اين تاريكي امتداد تر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. من در اين تاريكي درگشودم به چمن هاي قديم‌، به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌. من در اين تاريكي ريشه ها را...
بالا