مهدی جانسالهاست آمدنت را به انتظار می نشینمو سالهاست که دیدگان منتظرم به طلوع روشن تو خیره مانده استبا حس غریب حضورت در نبودنت ، انس گرفته امای همدم لحظه های تنهایی ام ، این اشک فراق توست که پهنای صورتم را برای خیر مقدم تو ، فرش می کندمهدی جانصبح های غیبتت ، غروب ندبه های دلتنگیستو کمیل سجاده...