نتایح جستجو

بیچاره عروسک ..دلش میخواست زار زار گریه کند اما ... نقش خنده بر لبانش کشیده بودند..

رویای مرگ شاید بهانه ایست برای تحمل کابوسی به نام زندگی ...

جلوتر نيا خاكستري ميشوي اينجا دلي را سوزانده اند

دوباره می نویسم ... می نویسم از تنهاییم و سکوت پر از حرفم ؛ حرفهایی از جنس بغض ... و آسمانی تیره تر از شب ، ابری ، در حسرت ستاره ... دوباره می نویسم ... می نویسم از خاطرات دورم خاطرات شفافی که گذر زمان ماتشان کرد ... به سرعت عمر آدمی ؛ و تنها غباری از حسرت بر دلم به جای گذاشتند . دوباره می نویسم...

نه نمیدانی ... هیچکس نمیداند ... پشت این چهره ی آرام ... در دلم چه میگذرد؟ نه نمیدانی ... هیچکس نمیداند ... این آرامش ظاهر و این دل ناآرام ... چقدر خسته ام میکند ...

ممنونم از راهنماییتون

من شکل سوم تب تنهایی توام تصویر کن خطوط مرا...خواندنی نیست....!

سلام دوستان من یه سوال دارم متاسفانه یکی از دوستام دو ماهه فوت شدن و گوشیشون آیفون هست الان خونوادش میخوان عکس های گوشیشو ببینن اما چون رو گالریش رمز گداشته هر کاری میکنن باز نمیشه هر رمزی به نظرشون رسیده امتحان کردن اما هیچی... به هر کسی هم مراجعه میکنن نمیتونه ممنون میشم یه راهنمایی بکنید...

[IMG]

اقلام بسیار ضروری : پتو شیر خشک نایلون

http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php/665223-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D8%B3%D9%84%DB%8C%D8%AA?p=8530389#post8530389

http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php/665223-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D8%B3%D9%84%DB%8C%D8%AA?p=8530389#post8530389

دوستان کمک یادتون نره اونا به کمک مردم احتیاج دارن ما اونجا فامیل داریم ازشون خبر دارم دارن تو سرما یخ میزنن کلی نوزاد بی مادر مونده که شیر خشک میخوان خودشون میگن اینهمه جسد رو زمین مونده ....، کسی به داد روستاها نمیرسه هیچی ... مردهای شهر ما داوطلب شدن برن برای کمک اما مسئولین...

خدایا خودت کمکشون کن

هیچی نمیتونم بگم هنوز تو شوکم ... دوستان تورا خدا براشون کمک بفرستین اونا تو این سرما به کمک مردم احتیاج دارن دولت که ..... هیچی ... هر کی اخبار ساعت 23 دیشب را دیده باشه میدونه چی میگم که چطور حرفای ...... دروغ در اومد... و بقیه مسئولین هم همینطور تو خونه های گرمشون نشستن و .... نه برق دارن...

از این تکرار ساعتها.... از این بیهوده بودنها... از این بی تاب ماندن ها.... از این تردیدها ، نیرنگ ها ، شک ها، خیانت ها.... از این رنگین کمان سرد آدمها.... و از این مرگ باورها و رویاها پریشانم.... ....دلم پرواز میخواهد.

در زندگی برای هر آدمی از یک روز از یک جا از یک نفر به بعد دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست نه روزها نه رنگ ها نه خیابان ها همه چیزش میشه دلتنگی...

در روزگاری که کلاغ ها.... تار و پود زندگی را میبافند.... روزگاری که ماهی ها.... به قلاب التماس میکنند برای مرگ .... روزگاری که بره ها حتی .... از نوازش چوپان فراری اند.... در روزگاری که .... انسان هم آدم نیست .... چگونه انتظار عشق داشته باشم.... از انجماد نگاهت ؟؟؟