نتایح جستجو

  1. @ RESPINA @

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم ...

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم دیدم اینک شما ز ما باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید آری شما که روی ز سنگ آری شما که دل از آهن دارید
  2. @ RESPINA @

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم ...

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم دیدم اینک شما ز ما باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید آری شما که روی ز سنگ آری شما که دل از آهن دارید
  3. @ RESPINA @

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم ...

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم دیدم اینک شما ز ما باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید آری شما که روی ز سنگ آری شما که دل از آهن دارید
  4. @ RESPINA @

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم ...

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم دیدم اینک شما ز ما باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید آری شما که روی ز سنگ آری شما که دل از آهن دارید
  5. @ RESPINA @

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم ...

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم دیدم اینک شما ز ما باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید آری شما که روی ز سنگ آری شما که دل از آهن دارید
  6. @ RESPINA @

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم ...

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم دیدم اینک شما ز ما باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید آری شما که روی ز سنگ آری شما که دل از آهن دارید
  7. @ RESPINA @

    فراق یار

    گفتید : نشنوید و نبینید گفتیم ما به چشم گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم دیدم اینک شما ز ما باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید آری شما که روی ز سنگ آری شما که دل از آهن دارید
  8. @ RESPINA @

    سلام خوبی؟ نوشته ای که توی کوچه های تنهایی گذاشته بودی خیلی زیبا بود البته همشون همین طوری هست...

    سلام خوبی؟ نوشته ای که توی کوچه های تنهایی گذاشته بودی خیلی زیبا بود البته همشون همین طوری هست ولی یکیش خیلی به دلم نشست.. ممنونم.
  9. @ RESPINA @

    آه هیهات که در این برهوت و اندر این سوخته دشت فرتوت برگی و باری نیست چه توانسوز کویری که در آن...

    آه هیهات که در این برهوت و اندر این سوخته دشت فرتوت برگی و باری نیست چه توانسوز کویری که در آن از کران تا به کران حتی دیاری نیست آری نیست همتی هست اگر من و توست تا در این خشک کویر از دل سنگ بر آریم آب ی کسی از غیب نخواهد آمد در من و توست اگر مردی هست با تو ام ای دلبند سوی ابری که نخواهد...
  10. @ RESPINA @

    کوچه های تنهایی

    دختری استاده بر درگاه چشم او بر راه در میان عابران چشم انتظار مرد خود مانده ست چشم بر می گیرد از ره باز می دهد تا دوردست جاده مرغ دیده را پرواز از نبرد آنان که برگشتند گفته اند او بازخواهد گشت لیک در دل با خود این گویند صد افسوس بر فراز بام این خانه روح او سرگرم در پرواز خواهد گشت جاده از هر...
  11. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  12. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  13. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  14. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  15. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  16. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  17. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  18. @ RESPINA @

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست...

    آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود کودک بینوای من گریه...
  19. @ RESPINA @

    خوبی عزیز دادش؟ ببخشید من همیشه جز نفرات آخرم...

    خوبی عزیز دادش؟ ببخشید من همیشه جز نفرات آخرم...
  20. @ RESPINA @

    می آیم خسته از این و آن گسسته از دشتهای غمزده از پیش پونه وحشی بر جو کنارها و از کنار زمزمه...

    می آیم خسته از این و آن گسسته از دشتهای غمزده از پیش پونه وحشی بر جو کنارها و از کنار زمزمه چشمه سارها از پیش بیدهای پریشان از خشم بادها می آیم از کوههای سامت با درههای مغموم در های و هوی باد می آیم با گردباد ویران کن هرآنچه به چنگش دراوفتاد ز بنیاد می آیم با دشنه نشسته دشمن به پشت من...
بالا