شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند...
فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته...
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی اسمان گرفت...
فرشته شعر را زمزمه کرد و دعایش مزه عشق گرفت...
خدا گفت:"زندگی برای هردوتان دشوار می شود...
زیرا شاعر را که بوی اسمان را بشنود زمین برایش کوچک...
آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد...
آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد...
آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشیها به بزرگترینها تبدیل شوند...
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه میخواهی راضی باشی...
آرزوی...
گذشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند...
برای آنان که می هراسند بسیار تند...
برای کسانی که زانوی غم به بغل میگیرند بسیار طولانی...
برای کسانی که سرخوشند بسیار کوتاه است...
اما برای کسانی که عشق می ورزند ...
آغاز و پایانی نیست و زمان تا ابدیت ادامه دارد...
[IMG]
دلم
یک غریبه می خواهد
بیاید بنشیند
فقط
سکوت کند
و من
هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم
تا کمی کم شود این همه بار ...
بعد بلند شود
و برود
انگار نه انگار ...
[IMG]
چشمانـم به دنبال حقیقت میگردند
انگشتانـم ایمان و عقیده را احساس میکنند
پاکیزگی را با دستانـم لمس میکنـم
و همه چیز را زیـر بـاران اعتراف میکنـم
و سپس در مقایل آینـه ایستادم
آنرا شکستـم!
چه شبیه شد آیـنه با من . . .
[IMG]