بزارین من بگم...
دانشجو بودم.. با بچه ها جمع بودیم... من و یکی از بچه ها مدیوم هستیم.... مرض گرفتیم احضار روح کنیم... شروع کردیم... یه 15 دقیقای گذشت .. فهمیدیم اومد .. روح بابای یکی از بچه هارو گفتیم بیاد...بقیه قبول نکردن که اومده .. گفتم ازش هر سوالی دارین بپرسین... خودمم دستم از رو صحفه بر...
برو در پناه علی......................................................................................................و...............................................و...........................................و....................