یکی از فانتزی هام اینه :
یه روز برم جنگلای شمال . یه سبد توی دستم بگیرم و تمشک جمع کنم . خسته و تشنه که شدم برم لب رودخونه آب بخورم . یهو یه سوار بیاد منم سرم پایین دارم آب میخورم با شیهه اسب سرم رو بالا بگیرم ببینم اوه مای گاد عجب شاهزاده ای ! یهو باروون بیاد بعد مه بشه و هر دومون توی مه محو بشیم