مردي درون ميكده آمد
گفت : كشمكش پنجاه و پنج
از پشت پيشخوان
مردي به قامت يك خرس
دستي به زير برد
تق
چوب پنبه را كشيد
و بي خيال گفت : مزه ... ؟
مرد گفت : خاك
دستي به ته كفش خويش زد
الكل درون كبودي ليوان ، ترانه خواند
وقتي شمايل بطري
از سوزش عجيب نگهداري
و بوي تند رها شد
آن مرد بي قرار
دست خاكي خود...