يه روز يه مورچه سياه نر از دور چشمش به يك مورچه سياه ماده مي اوفته وعاشقش ميشه هر روز از اون مسير ميگذره تا بلكه چشمش از دور به مورچه معشوقش بياوفته و ........
هر شب به ياده اون به رخته خواب ميره و خوابش ميبره
هر روز به خاطر اون صبح زود ميره سر كار تا غروب جون ميكنه...
ولي بيچاره بعده چند ماه...