نتایح جستجو

خيلي جالب بود انگار اين سخن از ته دل اومده كه به دل نشست

azyzt nakon jane harki dost dari ?

سلام به مجيد بگو بهاش قهرم؟ تا نياد ازم جلو همه (بچه هاي دانشگاه) معذرت بخواد بهاش حرف نميزنم؟ راستي خبر رسيد كه مريض شدي رو تخت بيمارستان ديدنت بچه ها؟ مواظب خودتون باشيد اينقدرم سر خوت رو شلوغ نكن از دست ميرين..........

من كي از شما سوال كردم زن داري يا نه؟:w20: فكر كردم مسئول حراست جايي هستي داري از آبجيم گزينش ميگيري همين؟:w19: وا.... يه كلمه خانمانس بگو عجب!!!!!!!:w16:

:surprised::surprised:عجب سوالاي عميقي فكر كنم داري گزينشش ميكني؟ آره:que:

آره!!!!!!!!!!!!! :confused:

:redface:

سلام ؟ اجازه هست.

مسئله این است: بودن یا نبودن! :heart:ویلیام شکسپیر:heart:

سلام بچه ها ;)

جالب بود ;)

خداييش خودتون استاد باشين به اينجور دانشجوها نمره ميدين :D:D

ياسي جون اين تايپك رو دوبار زدي;) ولي جالب بود مرسي من اغلب داستانهاي شيوانارو تو هفته نامه موفقيت با سرپرستي احمد حلت خوندم جالب بود

سلام. چندی پیش یكی از دوستان قدیمی ام ایمیلی برایم فرستاد كه حاوی عكس های جالبی بود. این عكسها شامل نوشته های خواهش و تمنای برخی از دانشجوها! در انتهای برگه های امتحانیشان بود.البته گویا اكثرا از دوستان دانشگاه آزادی بودند. چون حرف از پول و اینها زده بودند. امیدوارم كه روزی هیچ كسی نشه. ما كه...

چرا نارحت ميشي خوب سوال كردي جواب ترو داديم ؟؟؟؟؟؟؟:cry: بدكرديم گفتيم بچس جواب نديم اقده اي ميشه

به قول ارسطو...... به قول ارسطو...... اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟یکی از مشاوران می گوید: کتابهایشان را بسوزان و بزرگان و خردمندانشان را بکش . یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ می...

جستارهای جدید درتالار ادبیات و منتظر تایید جستارهای جدید درتالار ادبیات و منتظر تایید اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟یکی از مشاوران می گوید: کتابهایشان را بسوزان و بزرگان و خردمندانشان را بکش . یکی...

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و...

نه تو حكمتش نمون عاقبت ميفهمي حكمتش چيه......... بر هر چه همی لرزی می‌دان که همان ارزی زين روی دل عاشق از عرش فزون باشد. (مولوي);)

خوشبختي ما در سه جمله است: تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم: حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا براي عاشقي هم درست همين روابط بر قرارنند