پریشان كن سر زلف سیاهت، شانه اش با من
سیه زنجیر گیسو باز كن، دیوانه اش با من
مگو شمع رخ مه پیكران پروانه ها دارد
تو شمع روی خود بنما، بتا پروانه اش با من
كه می گوید كه می نتوان زدن بی جام و پیمانه
شراب از لعل میگونت بده پیمانه اش با من
مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه جا دارد
عیان كن گنج حسنت ای...